چهرههای برتر تاریخ راك![]()
مجله رولینگ استون در نظرخواهی از كارشناسان واهالی موسیقی چهرههای برتر تاریخ راك را انتخاب كرد.
شاید موسیقی راك در كشور ما آنچنان كه در آمریكا مورد توجه قرار گرفته محبوبیت نداشته باشد. شاید كه نه. قطعا و آنهم بهدلیل ساخت آن و برداشتهای متفاوت در جامعهی ما از این سبك موسیقی است.
ما بدون پیشداوری و فقط برای اینكه به همهی سبكهای موسیقی توجه كردهباشیم، شما را در این شماره با مهمترین اتفاق موسیقی راك آشنا میكنیم.
راك اند رول، پنجاه و سه ساله شده. در واقع، این تاریخنگاری مطابق میل سفیدهاست؛ آنها كه دوست دارند الویس پریسلی را مبدع راك اند رول معرفی كنند. آنها كه موشكافانهتر به مسأله میپردازند، خوب میدانند كه چاك بری پیش از الویس پریسلی آهنگهایی به سبك بعدا نامگذاری شده راك اند رول ساخته بود.
اما بری، سیاهپوست بود و خب در آمریكا، هیچ كس نمیخواهد نام چاك بری سیاهپوست را قبل از الویس سفید بیاورد. میتوان به راحتی چشم بر حقایق بست و الویس را اولین نامید. هر چند نباید فراموش كرد كه نام الویس در صحنه موسیقی دنیا، نام شناخته شدهای است و چاك بری در كلیت موضوع، جایگاهی به مراتب پایینتر از ستاره راك اند رول دنیا دارد.
الویس پریسلی كه پیش از ضبط آهنگ «همه چی مرتبه» در پنجم جولای ۱۹۵۴ در استودیوی آفتاب شهر ممفیس یك راننده كامیون بود، تاریخ موسیقی را وارد مرحله جدیدی كرد. در آن زمان، این راننده ۱۹ ساله فكرش را نمیكرد كه استفاده از گیتار الكتریك در آهنگها میتواند اینطور جلب توجه كند.
او اما تا سالها ستاره ماند. تا سالها با آهنگهای معروف خود صحنهها را تسخیر كرد. پس از او، نامهای دیگری وارد عرصه شدند، سبكهای جدیدی به وجود آمد، نوازندگان بینظیری وارد صحنه شدند و راك اند رول، سالهای سال در صدر موسیقیهای مهم و جدی دنیا ماند.
راك با سبكهای متفاوتی تلفیق شد و شاخههای زیادتری شكل گرفت؛ موسیقی بلوز، كلاسیك، سول، موسیقی فالك، الكترونیك و بسیاری دیگر از سبكهای موسیقی وارد جریان موسیقی راك شدند و با نوآوری ستارههای هر یك، نسلهای متمادیای را درگیر این سبك كردند. ظهور بیتلها و رولینگ استونز در اروپا و نفوذ آنها به آمریكا، فصل نوینی را برای موسیقی راك رقم زد.
باب دیلن با متون اعتراضی خود، یكی دیگر از جریانسازان موسیقی راك بود و در دهه هشتاد كه احساس میشد نفوذ راك در دنیا رو به كاهش است، با ظهور نیروانا و U۲ موسیقی همچنان در انحصار راك باقی ماند.
مجله رولینگ استون كه معتبرترین و مهمترین مجله موسیقی دنیاست در ماه میلادی گذشته، شماره ویژهای برای ۵۰ چهره ماندگار موسیقی راك اند رول منتشر كرد كه با استقبال گستردهای مواجه شد. در این شماره ویژه، ۵۰ چهره برتر موسیقی درباره ۵۰ چهره جاودان برگزیده، مطالبی نوشتند كه كار عجیب و جالبی به نظر میرسید.
آنها از سال گذشته مقدمات این شماره را با برگزاری یك نظرسنجی از چهرههای سرشناس موسیقی و مردم فراهم آوردند و نهایتا نام ۱۲۵ هنرمند برتر عرصه راك اند رول را اعلام كردند. در مرحله بعد، امتیازات كارشناسان موسیقی هم به آراء اضافه شد تا ۵۰ چهره برتر تاریخ موسیقی راك انتخاب شوند. رولینگ استون از نویسندگان افتخاری این شماره درخواست كرده درباره كار ویژه این چهرهها در عرصه راك اند رول و تاثیرشان بر روند موسیقی و جایگاه آنها در تاریخ بنویسند.
الویس كاستلو كه خود یكی از مشاهیر موسیقی راك است، درباره بیتلها نوشت و بونو خواننده گروه U۲، درباره الویس پریسلی. ون موریسون، شاعر توانا و موزیسین مشهور هم گرایش ویژهاش به ستاره نابینای موسیقی سول و گاسپل، ری چارلز را نشان داد.
او انگار بدهیاش به موسیقی روحانی را اینگونه پرداخت كرده بود. جان مایر موزیسینی كه امسال چند جایزه گرمی گرفت درباره هندریكس نوشت: فلی، خواننده گروه ردهات چیلی پپرز، درباره استقلال ذاتی نیل یانگ ستاره كانادایی موسیقی راك مقالهای نوشت و...
● استاد همه نسلها
جان مایر: جیمی هندریكس، یكی از فوقالعادههای دنیای موسیقی است. شما طرفدار Black Sabbath باشید یا هوادار Elmore Yanes، از Wanson خوشتان بیایدیا از Grafefol Dead ، میفهمید كه هر موسیقیدانی به نحوی به مكتب هندریكس ربط پیدا میكند یا از آن الگوبرداری كرده است.
او تقریباً در هر سبك از موسیقی معاصر به عنوان سرآمد آن شناخته شده است، چراكه تقریباً در هر سبكی نوازندگی كرده و اثری از خود بر جای گذاشته است. آیا او در سبك بلوز فعالیت میكرد؟ به ترانه "Voodoo Chile" گوش دهید و میتوانید نشانههایی از بلوز را در آن پیدا كنید.
آیا او یك موسیقیدان راك بود؟ بله او از صدای موسیقی برای رسیدن به هدفش استفاده میكرد مانند اثر « این راك است». آیا او یك خواننده و ترانهسرای احساساتی بود؟ در "Bold As Love" او به گونهای میخواند كه شما میفهمید او مردی است كه قلب خود را میشناسد. در اغلب موارد او مثل ستاره راكی به تصویر كشیده شده كه گیتار خود را آتش زده است.
ولی وقتی كه من در هندریكس فكر میكنم، به یكی از دوستداشتنیترین و دلنشینترین نواهای گیتار میاندیشم كه در ترانههایی نظیر "One Rainy Wish" و "Litte Wing" یا حتی در "Doifting" نظیر آنرا شنیدهایم. "Little Wing"، به شكل دردناكی كوتاه و زیباست.
درست مثل این میماند كه پدربزرگ مرحوم شما زنده شود و تنها برای یك دقیقه و نیم كنار شما باشد و سپس برود. این عالی است و خیلی زودگذر. من فكر میكنم دلیل اصلی اینكه همه موسیقیدانها دوست دارند ترانههای هندریكس را بنوازند، این است كه زبان اشعار و موسیقی وی را زاده قلب و فكر او میدانند.
او یك رابطه محرمانه با نوازندگی گیتار داشت علیرغم اینكه آنرا بسیار فنی و تئوریك مینواخت. من فكر میكنم كه گیتار برای او مقدس بود. برای همین است كه شما هرگز مصاحبهای از او پیدا نمیكنید كه درمورد علایقش به گامها و نوازندگی گیتار حرفی زده باشد. این بخشی از آن چیزی است كه سبب میشد او بسیار هیجانزده نوازندگی كند.
من هندریكس را از طریقStevie Ray شناختم و كشف كردم. پس از اینكه او را در حال نوازندگی "Little Wing" دیدم. تصمیم گرفتم سبككاریام را براساس كارهای هندریكس تغییر دهم.
اولین كار ضبط شدهای كه متعلق به هندریكس بود و خریداری كردم "Bold as Love" بود، برای اینكه "Little wing" را در مجموعهاش داشت. یادم میآید كه ساعتها فقط به جلد آلبوم نگاه میكردم. بعد ماههای متوالی وقتم را برای گوش كردن "Electric Ladyland" صرف كردم كه خیلی آدم را عصبی میكند.
واقعیت سیاه و تلخی وجود دارد و شاید هندریكس به حدی صادق بود، كه آنرا مخفی نگه داشته است. ضمن اینكه او انواع و اقسام مدها را هم اختراع كرد كه در نوع پوشش و رفتار هوادارانش تأثیر میگذاشت. به طوریكه افرادی كه پیرو و مقلد مدهای اختراع شده از سوی او هستند را به خوبی میتوان تشخیص داد و شناخت. همه ما آرزو میكنیم به اندازه كافی نابغه باشیم كه قبل از ۲۸ سالگی از دنیا برویم. یك حالت اسطورهای در مورد او وجود دارد كه هیچ جنبه انسانی در آن نیست.
● بلوزهایی با نقش باب
ویسلف ژان: چه چیزی باب مارلی را از خیلی از ترانهسراهای بزرگ و سرشناس جهان متفاوت و جدا میكند؟ آنها نمیدانند معنی اینكه آب به آرامی داخل خانه آدم نفوذ كند چیست. آنها نمیدانند بدون مایكروویو و قابلمه چهكار باید كرد، نمیتوانند آتشی با چوب روشن كنند و ماهی خود را كنار اقیانوس بپزند.
مارلی به دوره فقر و بیعدالتی در جامائیكا تعلق دارد و این مساله را خودش در ترانههای عصیانگرانهاش به معرض نمایش میگذارد. مردم الگوی اصلی او برای خوانندگی و نوازندگی بودهاند. او همچون جان لنون به این تفكر میپردازد كه از طریق موسیقی و لغات واقعا میتوان در جهان صلح و آرامش برقرار كرد. مقایسه او با دیگر موسیقیدانها دشوار است، برای اینكه موسیقی تنها بخشی از واقعیتی بود كه نام مارلی بر خود داشت .
او یك بشردوست و انقلابی نیز بود. تأثیر او بر سیاست جامائیكا بسیار زیاد بود، به گونهای كه حتی بارها تهدید شد و مورد حمله قرار گرفت. مارلی مثل موسس بود. وقتیكه موسس حرف میزد، مردم به خروش آمده و حركت میكردند. وقتیكه مارلی حرف میزد همچنین بود. ترانههای مارلی تقریبا برای اولین بار سبك موسیقی كارائیبی با ریتمی قوی را در سراسر دنیا پخش كرد. وقتی كه من در هائیتی بودم و پدرم آنجا در نقش مسؤول كلیسا مشغول بهكار بود، ما به سختی میتوانستیم موسیقی راك مسیحی گوش نكنیم و اصلا اجازه گوش دادن به موسیقی رپ را نداشتیم. وقتیكه چهارده سالم بود، داشتم "Exodus" گوش میكردم كه پدرم كه خیلی خوب انگلیسی صحبت نمیكرد از من پرسید: «این آهنگ در مورد چیست؟» به او گفتم در مورد انجیل است و در مورد قیامت حرف میزند.
وقتیكه این موسیقی به گوش او رسید یا بهطور كلی هنگامیكه موسیقی مارلی به گوش شنونده میرسد، بهطور خودكار و مستقیم در ذهن شما نفوذ پیدا میكند. با نگاهی به اشعار او میتوان به این نكته پی برد كه آنها در سال ۳۰۱۴ میلادی هم همین مفاهیم و معانی را خواهند داشت.
امروز، مردم سخت تلاش میكنند تا بفهمند چه چیزی حقیقی است. همه چیز باید بهگونهای باشد كه اغلب مردم بتوانند با امیدواری به آن نگاه و آنرا درك كنند و بفهمند. اگر هنوز مردم بلوزهایی را كه روی آن عكسهای باب مارلی چاپ شده، بر تن میكنند، علت آن این است كه موسیقی وی یكی از معدود چیزهایی است كه این خصوصیت را داراست.
● این بیتلهای نامرتب
الویس كاستلو: برای اولینبار وقتی كه ۹ ساله بودم اسم آنها را شنیدم. آن هم در حالی كه یكی از دوستانم علیه آنها و اسامی خاصشان تبلیغات میكرد. این اتفاق در سال ۱۹۶۲ یا ۶۳ میلادی رخ داد.
درست قبل از اینكه آنها به آمریكا بیایند. عكسی كه دیده بودم كیفیت جالبی نداشت؛ شكل ظاهری و آرایش مو ی تقریبا نامرتب. من توجهی به اینجور چیزها نداشتم.
فقط پی برده بودم كه آنها گروه موسیقی مورد علاقهام هستند. مساله جالب این بود كه خانواده و تمامی دوستان آنها كه اهل لیورپول بودند نیز در مورد این گروه كنجكاوی میكردند و به آنها افتخار میكردند.
من دقیقا در سنی بودم كه به طور كامل مجذوب و شیفته آنها شوم و اخبار مربوط به این گروه را به طور مرتب پیگیری كنم. تجربه پول جمع كردن برای خریداری آهنگهایشان و گوش كردن به اخبار محلی در مورد موسیقی و نگهداری عكسی كه به دستم میرسید، بارها و بارها تكرار شد.
این اولین باری بود كه چنین چیزی در چنین سطحی رخ میداد و این مساله فقط در مورد اعداد و ارقام صدق نمیكرد. شاید خیلیها ركوردهای شخصیشان را سالیان سال همچنان حفظ كنند، ولی آنها هیچگاه به اندازهای كه بیتلها برای مردم اهمیت داشتند، مهم نخواهند بود. هر ركوردی كه از سوی آنها ثبت میشد، شوكآور به نظر میرسید.
شاید در مقایسه با رولینگ استونز آنچه مینواختند هیچ بود ولی آنها نویسنده اشعار آهنگهایشان هم بودند. جان لنون و پل مك كارتنی جزو ترانهسراهای استثنایی محسوب میشدند و مهمترین مساله درمورد آنها هماهنگی فوقالعاده و كمنظیرشان بود. رینگو استار با چنان احساسی درام مینواخت كه هیچكس واقعاً نمیتواند از او تقلید كند.
بسیاری از نوازندگان درام تلاش بسیاری در این زمینه كردهاند ولی در انجام آن ناكام ماندهاند. بسیاری از آنها نظیر جان و پل، خوانندگان برجسته و فوقالعادهای بودند. لنون و مككارتنی و هریسون در سطح بالایی اشعار آهنگهای گروه را میسرودند كه نمونههایی از آنها را در "Ask me Why" یا ترانه "Things We said Todey" شنیدهایم. پس از گذشت مدتی، رشد آنها واقعاً محسوس بود و نمونهای از آن را میشد در اشعار ساده عاشقانه برای بزرگسالان نظیر ترانه "Nowegion Wood" كه درمورد بخش ناخوشایند عشق حرف میزد، ملاحظه كرد.
آلبومهای مورد علاقه من "Rubber Sow" و "Revolves" بودند. وقتی كه شما Revolves را گوش میدادید، میدانستید كه چیزی متفاوت است. روی جلد این آلبوم آنها در حالی كه عینكهای آفتابی به چشم دارند و حتی به دوربین هم نگاه نمیكنند، دیده میشوند و موسیقی آلبوم بسیار عجیب و همچنان در حالحاضر بسیار شاد و زنده است.
اگر من بخواهم آهنگ موردعلاقهام را در بین آلبومهای آنها انتخاب كنم، "And Your Bird Can Sing"، نه، "Girl" نه، "For no one" نه... و همینطور ادامه میدهم. آلبومی كه پیش از جداشدن بیرون دادند تحت عنوان "Let itbe"، در عین حال هم زیبا بود و هم نامانوس.
من میفهمم كه جاهطلبی و ضعفهای روحی و جسمی بشر داخل هر گروهی نفوذ میكند، ولی آنها طوری با یكدیگر هماهنگ بودند كه یك نمونه باورنكردنی ارائه دادند. من یادم میآید كه برای تماشای فیلم "let it be" در سال ۱۹۷۰، به میدان لستر رفتم.
و در پایان با یك حس نوستالژیك ناراحتكننده آن محل را ترك كردم. واژه Beagttogue هنوز هم در فرهنگ لغات موسیقی وجود دارد. من میتوانم حضور آنها را در آلبوم «پرینس» تحت عنوان "Around the world in a day" حس كنم یا در ملودیهای Harry Nilsson. یا اینكه كرت كوبین بیتلها را گوش كنم و موسیقی آنها را با پانك و متال در برخی از آهنگهای خود درآمیزم.
من برخی از اشعار را با پل مك كارتنی نوشتم و آنها را در دو موقعیت ایجادشده در كنسرتها اجرا كردم. در سال ۱۹۹۹ و مدتی پس از مرگ لیندا مك كارتنی پل كنسرتی برای لیندا اجرا كرد كه از سوی Chrissie kyndo سازماندهی شده بود.
اجرای آن كنسرت بسیار سخت بود. به هنگام اجرای ترانهها به حدی جمعیت حاضر تحتتاثیر قرار گرفته بودند كه تمركز برای ما دشوار بود. شاید آنجا بود كه فهمیدم چرا بیتلها فعالیت خود را در قالب یك گروه متوقف كردند. چراكه ترانههایشان دیگر متعلق به آنها نبود، بلكه متعلق به همه مردم و دوستداران آنها بود.