تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 6 از 14 اولاول ... 2345678910 ... آخرآخر
نمايش نتايج 51 به 60 از 140

نام تاپيک: مهدی اخوان ثالث

  1. #51
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    شعر اجتماعی در نگاه اخوان

    مَردُم, ای مردم ...
    هرچه هستم از شما هستم ؛
    هرچه دارم, از شما دارم.
    مَردُم ! ای مَردُم – دوزخ اما سرد

    با نگاهی به شعر اخوان بی‌هیچ تردیدی می‌توان گفت: شعر او شعری است اجتماعی؛ شعری كه ریشه در وقایع و واقعیات اجتماعی- سیاسی روزگار دارد و آیینه تمام نمای زمانه خویش است. شعری كه ناشی از برخورد مستقیم شاعر با جهان پیرامون خویش و حاصل نگرش آگاهانه او به اموری است كه در اطرافش می‌گذرد.اخوان خود می‌گوید: « انسان هنرمند و شاعر در یك جامعه اگر نگوییم حساس‌ترین اعضا و عناصر, لااقل یكی از حساس‌ترین نقطه‌ها و شاخه‌های پیكره و درخت آدمیت است. درختی در جنگل انسانی و جامعه بشری. بنابراین نسبت به حال و هوا و چند و چون اوضاع و كیفیات و كمیات آن جمع و جامعه حساسیت و عكس‌العمل دارد. هر نسیم آرام یا باد تندی كه می‌وزد, هر بارش و تابش و ضربت و ریزش بر او و در او شاید بیش از دیگران تأثیر كند و طبیعی است كه او خاصه بدین دلیل كه زبان و زبانه روزگار و جامعه خود است, پیش از دیگران صدایش در بیاید, فریاد و ضجه یا آواز پر شور و شعف داشته باشد. » (1)
    بدین ترتیب اخوان جایگاه شاعر را در بستر تحولات اجتماعی تبیین می‌كند و شاعر را از حساس‌ترین افراد جامعه می‌داند. شاعری كه زبان روزگار است و با حس اجتماعی و انسانی نیرومند نسبت به رویدادها و پدیده‌های پیرامونش واكنش نشان می‌دهد. شاعری كه فارغ از درد و رنج مردم نیست. در میان مردم و با آنان زندگی می‌كند؛ با آنان زخم می‌خورد؛ با آنان می‌گرید و با آنان فریاد می‌كشد.
    بدین گونه است كه شاعر برج عاج نشینی گسسته از مردم نیست؛ بلكه پاره‌ای از پیكره اجتماع است و چه بسا دردمندتر و خسته‌تر از دیگران.و اخوان چنین شاعری است؛ شاعر اندوه و درد و حرمان. دردی كه نه تنها درد او كه درد یك نسل و حتی درد یك تبار در تمام تاریخ است.او در جایی می‌گوید: « شعر یعنی صمیمیت, یعنی صداقت, یعنی دردی داشتن, حرفی از درد دیگران داشتن, یعنی زخم دیگران را خوردن.» (2)
    و او خود دردمندی بود كه « زخم خورده و معصوم » هم از درد خویش و هم از دردهای جامعه می‌سرود؛ و شاید یكی از ویژگیهایی كه سبب رواج و روایی شعر او شده صداقت و صمیمیتی است كه در بیان دردها و جراحتهای جامعه دارد.
    او می‌گوید: « در این شهر فرنگ غرب و عُرُب زده, سردستان است و سكون و سكوت و بیزاری و خشم و نفرت و بیشتر گریه و ضجه. من قیاس از خویش می‌گیرم و زندگی دردآلود خویش كه بدش روز افزون بتر شده است و می‌شود. اما افسوس كه بر سراپای موجودیت این خراب آباد, گویی, انگار زبانم لال, خاك گورستان پاشیده‌اند. » (3)
    در چنین روزگاری است كه او بر نقش انسانی و جایگاه اجتماعی شعر تأكید می‌كند؛ به گونه‌ای كه رسالتهای انسانی و اجتماعی را از وظایف ادبیات می‌داند و اثری را جزء آثار پیشرو می‌داند كه دارای هدفهای انقلابی و انسانی باشد.
    در این باره می‌گوید: « من همیشه برای ادبیات وظایفی قائل بودم و آن وظایف همیشه وظایف اجتماعی و اخلاقی ادبیات بوده است و اثری را جزء آثار پیشرو می‌دانم كه دارای اثرات اجتماعی و انسانی باشد. این نوع آثار در بعضی خصایص با سیاست همسایگی و گاه برخورد پیدا می‌كند. همه مبارزه بیست وچند ساله نسل من, كسانی كه با كودتای 28 مرداد دچار خفقان شده‌اند, همه آثار ادبی‌شان دارای همین جهات بوده و آثار پیشرو محسوب می‌شد. رسالتهای انسانی و اجتماعی و مترقّی همیشه با ادب مقاوم و مبارز بوده و آثار درخشان ادبی ما هم دارای این وجه و خصوصیت است. » (4)
    بنابراین در جامعه‌ای كه بسیاری از مناسبات اقتصادی, اجتماعی و حتی فرهنگی ـ هنری تابعی از معادلات سیاسی است؛ و تحولات و جابه‌جایی‌هایی كه در سطوح گوناگون حاكمیت رخ می‌دهد سبب تغییر بسیاری از سیاست گزاریها و برنامه‌ریزیهای اجتماعی ـ فرهنگی می‌شود, شعر اجتماعی به‌طور طبیعی جنبه‌های سیاسی نیز خواهد یافت و بدین گونه می‌توان اخوان را شاعری سیاسی دانست؛ بی‌آنكه خود گرایش خاصی به سیاست داشته باشد.شعر او همواره از وقایع و حوادث سیاسی كشور بارور شده و رویدادهای سیاسی با شكلی نمادین و تمثیلی در شعر او جلوه یافته است.او خود نیز به این نكته اشاره دارد كه هرگز « سیاسی » و « سیاسی نویس » نبوده است: « اشعار زمستان, چاووشی و ... هیچ یك در متن سیاست و فوت و فن و ترفندهایش... به آن معنی پلید و كثیف و پلشت و فریبكارش نبوده و نیست ... اگرچه منبعث از واقعیات و امور و اتفاقات سیاست هم بوده است.» (5)
    اخوان در همین زمینه می‌گوید: « غیر از بعضی شعرهای غزلی یا شعرهای كوتاه دیگر, بقیه و سواد اعظم شعرهای من جهت اجتماعی داشته, جهت سیاسی داشته. بدون این كه من سیاست را صریحاً و مستقیماً چه در شعر نواَم و چه در شعر كهنه‌ام آورده باشم. وقتی من دیدم چه بلایی سر مصدق آمد, شعر « نوحه » یا قصیده « تسلی و سلام » را گفتم و به پیر محمد احمد آبادی تقدیم كردم كه خود مصدق بود؛ و شعر را با یك ناله و دردی توأم كردم. پس جنبه‌های سیاسی هم داشت. » (6)
    « پس شعرهای من اشاره به مسائل زمانه است ولی شعار صریح نیست. من هیچ شعری را بی‌مقصد و هدفی نگفتم و شعر در نفس خود و زمزمه‌اش به خاطرم خطور می‌كند, ولی همیشه یك چیزی را, یك هدفی را برای خود داشته‌ام, دارم و تا باشم خواهم داشت. خلاصه من شعرم بی‌قصد و غرض نیست. و همیشه ابعاد شعر من, ابعاد اجتماعی است, سیاسی است. » (7)
    اخوان همواره با نگاه كاوشگر خود وقایع و واقعیات جامعه را می‌كاود و بی‌آنكه فریب ظواهر آراسته و دروغها و نیرنگها را بخورد, بیدادها و بی‌عدالتیها را در می‌یابد و باجها و تاراجها را می‌بیند.

    « و كشتیها و كشتیها و كشتیها...
    و بردنها و بردنها و بردنها... »
    (قصه شهرسنگستان – از این اوستا)

    اما كار او به همین‌جا پایان نمی‌یابد و آنچه را كه می‌بیند و می‌یابد, فریاد می‌كند و ضجه می‌زند تا به گوش همگان برسد و دیگران نیز زشتی و دشواری و ناگواری شرایطی را كه در آن به سر می‌برند به‌درستی دریابند.او در مقدمه چاپ دوم مجموعه « زمستان » چنین می‌گوید: « می‌گویم و مردم نیز می‌دانند كه در كنه واقعیت و نفس حقیقت – نه در ظواهر فریبهای آراسته و پیراسته - متأسفانه هیچ خبر تازه‌ای نبوده و نیست. همچنان ستمها و جنایتها, و باجها و تاراجها جاری و ساری است, و دروغها سایر و دایر. » (9)

    او در ادامه می‌گوید: « ... من می‌خواهم كه ما مردم فراموش نكنیم كه در چه وضع ناگوار و حال شوم و زشتی به سر می‌بریم. می‌خواهم كه ما مردم بدانیم و فراموش نكنیم كه چه سرگرمیها و اشتغالات ذهنی بچگانه‌ای برای ما فراهم می‌آورند و چه فریب پراكنی و دروغباران پلید و چركینی در كار است, برای تاراج بود و نبود مادی و معنویمان و برای اینكه نفهمیم چه حال و روزی داریم, در كجای دنیا و چه زمانی و چگونه ایستاده‌ایم, كه بوده‌ایم, كیستیم و چه خواهیم شد... » (10)

    چنان‌كه یكی از شاخص‌ترین شعرهای اجتماعی اخوان – كه به نسبت دیگر شعرهای او از نمادگرایی كمتری نیز برخوردار است – شعر « ناگه غروب كدامین ستاره » است. شعری كه روایت شب‌گردیهای شاعر در گوشه و كنار شهر است. توصیفی است از واقعیات زشت و پلشت جامعه و آنچه در كوچه‌های شهری شب زده می‌گذرد.او در گفتگویی چنین می‌گوید: « شعر روزگار ما شعر فریاد و خشم و خروش است, شعر گریه و اندوه است, شعر درد و تأمل بشری است... شعر حركات زمانه است. شعر ضجه‌های گرسنگی و دربدری و فریاد از ستم و ناروایی‌هاست, این است آنچه باید باشد, مایه‌های روحی و انسانی, وجود انسان, این باید در شعر باشد, شعر باید پر باشد از انسان و محیط و تأمّلات در این دو. » (11)

    به این ترتیب شعر اخوان همچون آیینه‌ای است كه بازتاب تمامی رویدادهای سیاسی و اجتماعی را در آن می‌توان دید. اما آنچه افزون بر این در شعر او به چشم می‌خورد, قضاوت او نسبت به وقایع است؛ داوری‌ای است كه در برابر رویدادها و پدیده‌های سیاسی و اجتماعی دارد.او در شعر خود تنها به بیان رویدادها بسنده نمی‌كند. بلكه در برابر آنها موضع می‌گیرد, درباره آنها قضاوت می‌كند و حتی این قضاوتها را از حد یك داوری درباره پدیده و موضوعی خاص به یك حكم كلی و فلسفی تبدیل می‌كند.

    او در این باره می‌گوید: « شاعر همیشه باید نسبت به مسائل زمانه‌اش داوری كند.... بیشتر سروده‌های من به بیان دردهای جامعه مربوط می‌شود. شكوه و شكایت دارد, خلاصه نق نق می‌كند, فریاد می‌زند, ناله می‌كند. » (12)
    اخوان در مقدمه چاپ نخست مجموعه « زمستان » نیز به این نكته اشاره می‌كند: « زمستان, داوری این حال و روز من درباره زندگی و زمانه‌ایست كه در آنم. » (13)

    نكته دیگری كه در شعراخوان به چشم می‌آید, شیوه شاعرانه و هنرمندانه‌ای است كه در بیان مسائل اجتماعی دارد. بدین معنا كه پدیده‌های سیاسی و اجتماعی را به شكل گزارش وخبر بیان نمی‌كند و از آنها روایتی نمادین و رمزآمیز بدست می‌دهد.
    او خود می‌گوید: « اگر از شعر اجتماعی منظور این باشد كه نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی روز به شكلی ابتدایی و گذرا توجه داشته باشیم و شعرمان بشود آیینه و پرونده منظوم خبرهای اجتماعی و سیاسی روز, باید بگویم این شعر نیست, نمی‌ماند و گذراست. » (14) « درست است كه شعر اجتماعی است ولی نوع عرضه‌داشت و به قوام آوردن تأثّرات اجتماعی, و هنری كردن یك تأثّر مطرح است نه به صراحتهای روز نزدیك كردنش. در این صورت است كه شعر حالت شعار به خود می‌گیرد و ارزش هنری ندارد.
    ... پس من برای شعری ارزش قائل هستم كه تأثّرش, تأثّر اجتماعی باشد. برداشتش, برداشت اجتماعی باشد ولی نحوه بیان, بیان هنری و شعری باشد. شعر اجتماعی آنست كه سراینده‌اش به وقایع زمانه‌اش پوشش هنری بدهد نه جلوه خبری. » (15)

    بنابراین همان‌گونه كه اخوان به « چه گفتن » اهمیت می‌دهد, «چگونه گفتن» نیز برایش مطرح است. او معتقد است: « ... من معتقدم كه شعر و هنر باید همیشه ریشه در مسائل زمانه‌اش داشته باشد, از آنها بارور شـود تا اثری زنـده باقـی بماند, اگر این حالت نباشد, شعر یا هر اثر هنری دیگر, بی‌روح می‌شود, خیلی زود می‌میرد. » (16

    اخوان درباره شعر اجتماعی و دشواریهای آن چنین می‌گوید: « در شعر اجتماعی باید توجه داشته كه شعار به جای شعر ننشیند, شعر را به حد خبر و شعار تنزّل ندهیم بلكه فكر و شعار را به مرتبه شعر ترقّی دهیم و این نكته اصلی و اساسی است.» (17)

    « ... شعر اجتماعی به یك حساب دشوارترین نوع شعر است. چون از جمله انواع و اغراض شعر هر كدام جلوه وجذبه و كشش خاصی دارد كه به كار شعر و شاعری و توفیق شاعر بسیار كمك می‌كند و از آسانیهای دنیای شعر است. ولی اجتماعیات لغزشگاههـایی دارد و دشواریهایـی كـه توفیق در آن كـار هـر كسی نیست. » (18)

    اخوان با به‌كارگیری ساختار روایی و بهره‌گیری از تمثیلها و نمادهای گوناگون از این لغزشگاهها و دشواریها به‌خوبی گذشته و رویدادهای سیاسی و اجتماعی را به گونه‌ای نمادین و تمثیلی روایت كرده است.
    چنان‌كه در شعر « مرد و مركب » به گونه‌ای نمادین درباره انقلاب سفید شاه ایران سخن می‌گوید. در شعر « قصّه شهرسنگستان » به شیوه‌ای رمزآمیز و با بهره‌گیری از عناصر اسطوره‌ای ایران باستان به جنبش ملّی پیش از كودتای 28 مرداد و جریان كودتا اشاره می‌كند.
    در شعر « زمستان » توصیفی از شرایط اجتماعی پس از كودتا به دست می‌دهد و
    شعرهای دیگر او نیز آكنده از نمادها, رمزها و تمثیلهایی معطوف به اوضاع سیاسی آن روزگار است.نكته قابل توجه در شعر اخوان, اهمیت و موضوعیت جنبه‌های اجتماعی در تمام دوره‌های شاعری اوست.

    اخوان هم در سالیان نخست شاعری خود – كه با حس عدالت‌خواهانه و ستیزه‌جویانه‌ای به آینده‌ای رها و روشن امیدوار است- به انسان و دردهای او می‌پردازد, و هم در روزگاری كه شكستها و فریبها او را ناامید و سرخورده كرده نگاهی اجتماعی و انسان‌گرا دارد.او در دوره نخست شاعری‌اش با شور و امیدی فراوان از مبارزه با بی‌عدالتی سخن می‌گوید و با رویكردی كنشمند و فعال به نابسامانیهای اجتماعی و رنجهای انسانی می‌پردازد كه نمونه چنین نگاهی را در شعرهای « خفته » , « بی‌سنگر » , «مهتاب بر گورستان » و « سگها و گرگها » از مجموعه « زمستان » می‌توان دید.

    در دوره بعدی شعر اخوان نیز – كه این شور و امید جای خود را به ناامیدی و بدبینی می‌دهد – این نگاه انسانی و گرایش اجتماعی را به‌روشنی می‌بینیم كه در قالب شعرهای اجتماعی– سیاسی مجموعه‌های « آخر شاه‌نامه » و « از این اوستا » با شكلی نمادین و رمزآمیز جلوه می‌كند؛ و در مجموعه‌های « در حیاط كوچك پاییز, در زندان » , « زندگی می‌گوید: اما باز باید زیست » و « دوزخ, اما سرد » به دور از نماد و تمثیل, آشكارا از آن سخن می‌گوید.
    در میان دفترهای شعر اخوان, مجموعه « زندگی می‌گوید: اما باز باید زیست ... » هم به واسطه سادگی و صراحت آن, هم از این جهت كه از زبان مردم و به زبان آنان سخن می‌گوید, و هم به دلیل این كه از درد و رنج توده مردم دم می‌زند, نمونه‌ای از شعر اجتماعی واقع‌گرایانه‌ای است كه نگاهی فلسفی نیز به وقایع و واقعیات جامعه دارد.این چنین است كه او همواره از درد مردم و بیدادی كه بر آنها می‌رود دم می‌زند و درباره روزگار و زمانه‌ای كه در آن زندگی می‌كند داوری می‌كند:
    «... بله بنده عقده عدالت دارم ... تاریخ مملكتم را دوست می‌دارم و خودم را از این سرزمین می‌دانم و داوری دارم راجع به زمانه خودم و مردم زمانه خودم.»(19)


    1- مرتضی كاخی (گردآورنده), صدای حیرت بیدار (گفت وگوهای مهدی اخوان ثالث), چاپ اول, انتشـارات زمستـان, تهـران 1371, « دیدار و شناخت م. امید », ص 94.
    2- همان كتاب, « هنوز هیچ‌كس نیما را بدرستی نشناخته است. » , ص 176.
    3- مهدی اخوان ثالث, زمستان, چاپ بیستم, انتشارات زمستان, تهران 1383, « یادداشت برای چاپ دوم », ص 16.
    4- مرتضی كاخی, همان كتاب, « رسالت اجتماعی و اخلاقی ادبیات », ص 252.
    5- مهدی اخوان ثالث, ترا ای كهن بوم و بر دوست دارم, چاپ دوم, انتشارات مروارید, تهران 136, ص 10.
    6- مرتضی كاخی, همان كتاب, « از دریچه‌ای بر ادبیات امروز ایران », ص 353 و 354.
    7- همان كتاب, ص 355.
    8- مهدی اخوان ثالث, زمستان, چاپ بیستم, انتشارات زمستان, تهران 1383, « یادداشت برای چاپ دوم », ص 15.
    9- همان كتاب, ص 16.
    10- همان كتاب, ص 18.
    11- مرتضی كاخی, همان كتاب, « دیدار و شناخت م. امید », ص 112.
    12- همان كتاب, « مرشدی به گوشه عزلت نشست », ص 242.
    13- مهدی اخوان ثالث, زمستان, چاپ بیستم, انتشارات زمستان, تهران 1383, « مقدمه چاپ اول », ص 9.
    14- مرتضی كاخی, همان كتاب, « هنوز هیچ‌كس نیما را بدرستی نشناخته است », ص 183.
    15- همان كتاب, ص 185.
    16- همان كتاب, « مرشدی به گوشه عزلت نشست », ص 241.
    17- همان كتاب, « دیدار و شناخت م. امید » ص 99.
    18- همان كتاب, ص 100.
    19- همان كتاب, « یادواره امید », ص 499.
    Last edited by S.A.R.A; 04-06-2007 at 13:19.

  2. #52
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    اندیشه شكست در شعر اخوان*

    بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست؟
    صدا نالنده پاسخ داد:
    ...
    آری نیست؟ »
    (
    قصه شهرسنگستان – از این اوستا )

    یكی از شاعرانی كه با حس اجتماعی نیرومندی به زندگی و سرنوشت انسان ایرانیگراییده, اخوان است. شعر او از اواخر دهه بیست و در همان قالبهای كهن, بارویكردی سیاسی به برابری و عدالت اجتماعی پرداخته است. از این روی اخوانرا می‌توان شاخص‌ترین چهره شعر معاصر دانست كه شكستهای سیاسی و اجتماعیژرف‌ترین تأثیر را در شعر و اندیشه‌اش برجای نهاده است.
    اخوانبه عنوان شاعری كه در برهه‌ای حساس از تاریخ معاصر می‌زیست و در جریانجنبش ملّی, فعالیت حزب توده, روی كار آمدن دولت مصدق, كودتای 28 مرداد وشرایط سیاسی و اجتماعی پس از آن قرار داشت, از تمامی این پدیده‌ها ورویدادها تأثیر پذیرفت؛ و به جرأت می‌توان گفت, شكل‌گیری ایده‌ها واندیشه‌های او , تكامل و تحول آنها و سرانجام رسیدن به بینش و نگرشی نسبتبه روزگار و انسان, تحت تأثیر این وقایع و واقعیات بوده است.
    اگرگرایش و نگرش اخوان را نمایانگر ذهنیت غالب آن روزگار ندانیم, دست كممی‌توان آن را نماینده ذهنیت بخشی از جامعه دانست. جامعه‌ای كه بعد ازامید بستن به جنبش ملی و دولت مصدق, در انتظار نیرو گرفتن پایه‌های مردمسالاری بود, و ناگاه با وقوع كودتا آرزوهای خود را بر باد رفته دید. جامعه‌ای كه پس از كودتا در بهت و سكوتی فرو رفت كه پی‌آمد آن بدبینی وناباوری به هرگونه جنبش و اصلاح بود؛ و در نتیجه بسیاری سر در گریبان فروبردند و سرِ خویش گرفتند.
    ازاین رو نقد معرفت‌شناسانه اخوان, نقد اندیشه یك تن نیست؛ بلكه نقد یكذهنیت تاریخی و در حقیقت نقد یك فرهنگ است؛ و اگر به چنین نقدی نیازمندیم, به همین دلیل فرهنگی و تاریخی است. حاصل چنین نقد و تحلیلی, داوری نسبت بهتاریخ اندیشه و روان‌شناسی اجتماعی ماست؛ چرا كه شاعران نمادها ونمایندگان فرهنگ ما هستند و شناخت آثار آنان, شناخت نمودهای همین فرهنگاست.نگرش اخوان نسبت به انسان از نگرش او نسبت به روزگار و هستی جدا نیست؛و چنین دیدگاهی را به هنگام شكست پرورده است.

    درنگاهی كلی می‌توان گفت, نه تنها شكستهای اجتماعی – سیاسی, و به طور خاصكودتای 28 مرداد, بلكه شكستها و ناكامیهای او در زندگی شخصی نیز تأثیربسیاری در شكل‌گیری افكار و اندیشه‌هایش داشته است.نابسامانیهای اقتصادی, نبود امنیت شغلی, بی‌مهریها و محرومیتهایی كه اخوان – به ناروا – با آنهادست به گریبان بوده, همه و همه در شكل‌گیری جهان نگری او مؤثر بوده است
    .
    كودتای 28 مرداد نقطه عطفی است كه اخوان هموارهبر آن درنگ كرده و پس از آن, همه چیز را در پرتو آن دیده است. این دید همدر اجزا, تعبیرها و بن مایه‌های شعر او جلوه‌گر است, و هم در طرح مفاهیمكلی و اندیشه‌های او نمود می‌یابد.بنابراین برای شناخت شعر و اندیشه او همباید گرایشهای اندیشگی او را دوره بندی كرد, و هم باید موضوعها و مضمونهایشعر او را دسته‌بندی كرد.
    گرایش كلی اخوان را در یك دوره بندی كلی می‌توان به دو دوره تقسیم كرد:
    1-
    گرایش دوره پیش از شكست.
    2-
    گرایش دوره پس از شكست.
    Last edited by S.A.R.A; 04-06-2007 at 13:25.

  3. #53
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    دوره پیش از شكست

    شعراخوان در دوره پیش از شكست – و در آن بخش كه به سرنوشت انسان مربوط می‌شودبه یك حس اجتماعی عدالت‌خواهانه و ستیزه‌جو تأویل پذیر است. در ایندوره, كه دوره مبارزه‌های اجتماعی و همچنین دوره آغازین شعر اخوان است, موضوع و مضمون شعر او حول محور انسان و مبارزه عدالت‌جویانه می‌گردد. مبارزه‌جویی و عدالت‌خواهی اخوان نمودار حسی شورانگیز است كه با یكتقسیم‌بندی كلی میان انسانهای خوب و بد, فقیر و غنی, دوست و دشمن, سگ وگرگو ... همراه است.

    عاطفه اجتماعی, دغدغه عدالت‌خواهی و حس انقلابی و مبارزه‌جویانه اخوان دراشعار این دوره به‌روشنی نمودار است. در شعرهای این دوره, با رگه‌هایی ازاندیشه توده‌گرای ضدسرمایه روبه‌روییم كه از ایده‌ها و اندیشه‌هایسوسیالیستی و فضای سیاسی آن روز مایه می‌گیرد.نه تنها در شعر اخوان, كه درشعر دیگر شاعران این دوره نیز, اندیشه‌های سوسیالیستی, رئالیسم اجتماعی, انتقاد از بنیادهای اجتماعی, استبداد و استعمار ستیزی, و همچنین ستایش صلحدیده می‌شود.چنین است كه اخوان نخستین دفتر شعر خود – ارغنون – را « بهپویندگان راه صلح » تقدیم كرده است.او در برخی شعرها از مژده پیروزیرنج‌بران و ستم‌دیدگان بر زور و زر سخن می‌گوید, و یقین دارد كه اساسبیداد و استبداد سرانجام زیر و زبر خواهد شد.

    عاقبــت حـال جهـان طـور دگر خواهد شد
    زبـر و زیـر یـقیـن زیـر و زبـر خواهـد شـد
    ...
    درس تاریخ به من مژده جان بخشی داد
    زور از بـازوی سرمـایـه به در خواهـد شـد
    ...
    گوید امّیـد – سـر از بـاده پیـروزی گرم
    رنجبـر مظهـر آمـال بشـر خـواهــد شــد
    (
    درس تاریخ – ارغنون )

    گاه نیز چنان پرشور و پرامید از انقلاب سخن می‌گوید, كه گویی وقوع چنین انقلابی را نزدیك و قطعی می‌بیند.

    بی‌انقلاب مشكل ما حل نمی‌شود
    وین وحی بی مجاهده منزل نمی‌شود
    ...
    خود تن مده به ظلم كه بی‌انقیاد و میل
    زالو به خون هیچ‌كس انگل نمی‌شود
    ...
    من تشنه حقیقت محضم, بگو « امید »
    بی‌انقلاب مشكل ما حل نمی‌شود.
    (
    هشدار – ارغنون )

    روشن‌ترین نشانه ادراك اجتمـاعی اخوان در شعرهـای نخستین او, در شعر « سگها و گرگها » جلوه‌گر است؛ شعری كه از رمانتیسمی انقلابی بهره‌ور است وبا تأثیر از « شاندور پتوفی » - قهرمان و شاعر ملی مجار – سروده شده است.
    در این شعر, در یك سو « سگهای اهلی »اند كه در برابر لقمه‌ای سر بر كفشاربابان خود می‌سایند؛ كسانی كه امن و آسایش در گرو بندگی و سرسپردگی رابرگزیده‌اند. و در سوی دیگر « گرگهای گرسنه» و زخم خورده‌ای هستند كه عزتو آزادگی خود را پاس داشته‌اند؛ آنان كه بی‌پناهی و گرسنگی – و حتی مرگرا به جان خریده‌اند, اما شرافت و آزادی‌شان را نفروخته‌اند.

    سگهایی كه می‌گویند:
    - «
    كنار مطبخ ارباب, آنجا,
    بر آن خاك ارّه‌های نرم خفتن,
    چه لذت بخش و مطبوع ست؛ و آنگاه
    عزیزم گفتن و جانم شنفتن

    - «
    وز آن ته‌مانده‌های سفره خوردن, »
    - «
    وگر آنهم نباشد, استخوانی. »
    - «
    چه عمر راحتی, دنیای خوبی,
    چه ارباب عزیز و مهربانی ! »

    گرگهایی كه می‌اندیشند: - « دو دشمن در كمین ماست؛ دایم
    دو دشمن می‌دهد ما را شكنجه
    برون, سرما؛ درون, این آتش جوع
    كه بر اركان ما افكنده پنجه. »

    - «
    و ... اینك ... سومین دشمن ... كه ناگاه
    برون جست از كمین و حمله‌ور گشت.
    سلاح آتشین ... بیرحم ... بیرحم
    ...
    نه پای رفتن و نی جای برگشت ... »

    و سرانجام: - « بنوش ای برف ! گلگون شو, برافروز
    كه این خون, خون ما بی‌خانمانهاست.
    كه این خون, خون گرگان گرسنه‌ست
    كه این خون, خون فرزندان صحراست. »

    - «
    درین سرما, گرسنه, زخم خورده,
    دویم آسیمه سر بر برف, چون باد.
    و لیكن عزت آزادگی را
    نگهبانیم, آزادیم, آزاد. »

    شعر « خفته » آغاز نگاه عدالت‌جوی اخوان به پدیده‌های متضاد اجتماعیاست. تقابل فقر و غنا و نمایش بی‌عدالتی و بیدادی كه سبب رنج و درماندگیبسیاری از افراد جامعه است. آنچه در این میان او را به خشم و خروشمی‌آورد, خموشی و خفتگی آنهایی است كه نباید خاموش و خفته باشند.این شعرسرآغاز « عتاب و خطاب » شاعر با خفتگانی است كه تن به بیداد داده‌اند, وسكوت و تسلیمشان پایه‌های بی‌عدالتی را استوارتر می‌كند.آنچه شاعر درپیرامون خود و در دل این تضاد آشكار می‌بیند, شهری خفته و بی‌تلاش است؛شهری گورستانی و خاموش. و آنچه براین پژمردگی و مردگی حاكم است, جهل وخرافه‌ای است كه شریان تلاش و كوشش را می‌فشرد و انسانها را به فقر وفلاكت خو می‌دهد. بیچارگان و درماندگانی كه در برابر بیداد سر بر نمی‌كنندو گویی به خواب رفته‌اند. و چنین است كه اخوان, نه به سیلی زن – كه بهسیلی خور – عتاب می‌كند و او را بر می‌انگیزد كه در برابر بیداد بشورد وبپاخیزد.

    همدرد من ! عزیز من ! ای مرد بینوا,
    آخر تو نیز زنده‌ای, این خواب جهل چیست
    مرد نبرد باش كه در این كهن سرا
    كاری محال در بر مرد نبرد نیست
    زنهار, خواب غفلت و بیچارگی بس‌ست
    هنگام كوشش‌ست اگر چشم واكنی
    «
    تاكی بانتظار قیامت توان نشست
    برخیز تا هزار قیامت به پا كنی. »
    (
    خفته – زمستان)

    چنین اشعاری نمونه شعر مبارزه‌جوی اخوان در سالهای نخستین شاعری اوست. در این دوره هم ناامیدی و تردید گاه بر فكر و شعر او سایه می‌افكند كه دربرابر شعرهای امیدوارانه‌ای كه با شور و شوق از پیروزی و بهروزی سخنمی‌گوید, ناچیزند.آنچه در اشعار این دوره دیده می‌شود, روشنی و صراحتی استكه در بیان ایده‌ها و اندیشه‌های شاعر وجود دارد؛ چنان‌كه شعرهایی كهدردها و دغدغه‌های اجتماعی و انسانی او را آشكارا بیان می‌كند, بیش ازشعرهای نمادگرایی است كه با زبانی تمثیلی و رمزآمیز سخن می‌گوید.نگاهواقع‌گرایانه و رئالیسم اجتماعی در شعر این دوره جایگاهی خاص دارد و نهتنها اخوان كه بسیاری از شاعران و نویسندگان به هواداری ادبیات متعهدبرخاستند. ادبیاتی كه سخن‌گوی تهی‌دستان و ستم‌دیدگان جامعه و ابزار بیاناعتراضها و انتقادهاست.

    گرایش دردمندانه اخوان به موقعیت انسان و مبارزه او در دوره‌های بعدنیز همراه اوست و با نگرشی بدبینانه در قالب اندیشه شكست نمود یافته است. در حقیقت گرایش او به انسان و مبارزه عدالت‌خواهانه او یك مرحله آغاز و یكمرحله تداوم داشته است. آغاز آن در دوره پیش از شكست است كه سرفراز وامیدوار از ستیزه و پیروزی دم می‌زند, و تداوم آن در دوره پس از شكست استكه در اثر اندیشه شكست, شكلی ناباورانه و بدبینانه می‌یابد و تا مرزنومیدی پیش می‌رود.

    از آنجا كه كودتای 28 مرداد و سقوط دولت ملی – زنده یاد – دكتر مصدقنقطه عطفی در شكل‌گیری گرایش شكست در شعر اخوان است, اشاره كوتاهی به آنمی‌كنیم و امیدواریم كه در آینده از آن بیشتر بگوییم.كودتای 28مرداد وبراندازی دولت ملی مصدق در فرآیند روی‌گردانی روشن‌فكران از حكومت, نقشاساسی داشت. ممنوع شدن فعالیت حزبهای سیاسی, در محاق رفتن و بی عملی جبههملی, زندانی و اعدام شدن بسیاری از اعضای حزب توده و فضای امنیتی حاكم برایران آن روز, ویرانی درونی بسیاری از روشن‌فكران را در پی داشت؛ و سبب شدكسانی كه به دنبال ملی شدن صنعت نفت و روی كار آمدن دولت مصدق, تحقق مردمسالاری را در چند قدمی خود می‌دیدند, با سقوط مصدق, جوان‌مرگی و ناكامیدموكراسی و دولت ملی را به چشم ببینند. وقوع كودتا در بسیاری از شاعران وروشن‌فكران بی‌اعتمادی ژرف و گسترده‌ای نسبت به هرگونه آرمان خواهی وآرمان گرایی پدید آورد و چشم انداز آینده را در نگاه آنان تیره و تاریكساخت. از این رو در اشعار و آثار این دوره, مضمونهایی چون ناامیدی وبدبینی, شكست خوردگی و سرگشتگی, و پناه بردن به باده و افیون به روشنیدیده می‌شود.

    یكی از جایگاه‌هایی كه روشن‌فكران, نویسندگان و شاعران آن روزگار, ایده‌ها و اندیشه‌های خود را در آن بیان می‌كردند, عرصه ادبیات بود. بدینترتیب شعر و ادب ابزاری شد تا گونه‌ای از ادبیات سیاسی – اجتماعی, با هدفرویارویی با حاكمیت, بیان نابسامانیهای اجتماعی و رسوا كردن سركوب واستبداد شكل گیرد. چنین برداشتی از ادبیات سبب شد كه شعر و ادب به عنوانرسانه‌ای برای بیان اندیشه‌های سیاسی, و ابزاری برای پرورش آگاهی سیاسیمردم, كاركرد جدی تری بیابد.در شعرهای این دوره آثار نمادین و تمثیلیفراوانی وجود دارد كه از نماد آفرینی اسطوره‌ای ادب فارسی مایه گرفته وپدیده‌ها و رویدادهای سیاسی– اجتماعی در آن جلوه‌ای نمادین و تمثیلی یافتهاست.
    داستان سرنوشت خصوصی یك فرد, تمثیلی از وضع دشوار فرهنگ وجامعه بود؛ و اینبه‌دلیل شرایط نابسامانی بود كه تمام مردم جامعه در آن به سر می‌بردند. این نمادگرایی – گذشته از شیوه‌ای شاعرانه – در خفقان سیاسی و سانسور آنروزگار ریشه داشت؛ چنان‌كه در آثار ادبی دهه‌های بعد از كودتا, نمادآفرینی, تمثیل واستعاره‌های بسیاری دیده می‌شود.شاخص‌ترین نمایندهاین شیوه اخوان است. شعر نمادین و لحن حماسی و اندوه‌بار او– كه از ژرفایشكستها سخن می‌گفت و اوضاع زمانه را توصیف می‌كرد– زبان حال بخش بزرگی ازروشن فكران و اندیشمندان آن زمان بود.


  4. #54
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    دوره پس از شكست

    دردوره شكست است كه اخوان به اندیشه می‌نشیند و از این اندیشیدن گرایشینیرومند سر بر می‌آورد كه چهره دیگری از او می‌نماید؛ چهره‌ای متفاوت وحتی متناقض با چهره نخستین.یك نفی, یك حس نیرومند یأس و نومیدی, یك تأملهمه جانبه در ناكار آمدی انسان, یك احساس پوكی و پوچی حركتی كه روزی انجامشده و یا هر حركتی كه در آینده انجام شود.

    دوره پس از شكست, دوره‌ای است كه اخوان در شكست می‌اندیشد, و این اندیشیدنسبب می‌شود ستیزه‌جویی و عدالت‌خواهی پرشور وامیدوارانه او, اندك اندك جایخود را به بدبینی و ناباوری و سرانجام ناامیدی دهد.اخوان به تاریخ خود وتبارش نیز می‌اندیشد و شكستهای تاریخی‌اش را بیرون می‌كشد. او به انسان وروزگار و هستی می‌اندیشد و همه چیز را به پرسش می‌گیرد. ویژگی ایناندیشیدن در این است كه پرسشها كمتر درباره چیستی و چگونگی هستی و تاریخ وزندگی است؛ بلكه درباره كارآیی و كاركرد همه چیز است.

    شاعر در این دوره رابطه خود را با مردم بازنگری می‌كند. مردمی كه ازپای در آمده‌اند, از یاری او سرباز زده‌اند, همت نكرده‌اند و سبب شكستشده‌اند و اكنون همه شكسته و شكست خورده‌اند.پس از هر شكست, هركس و هرگروه به گونه‌ای با آن روبه‌رو می‌شود. گروهی از هرگونه اعتراف به شكستمی‌هراسند. ( حال آنكه ترس از اعتراف به شكست و ترس از بررسی و تحلیلمنطقی شكست, خطرناك‌تر از خود شكست و زمینه‌ساز شكستهای بعدی است. از شكستباید آموخت. باید آنچه به خطا اندیشیده و انجام شده را این بار به درستیاندیشید و انجام داد. ) گروهی دیگران را متهم كرده و گناه شكست را به گردنآنها می‌اندازند. گروهی نیز هرگونه اندیشه و احساس معطوف به مبارزه وسیاست را به كناری می‌نهند و در درون خود فرو می‌روند. در این میان گروهیهم به نفی كل حركت و آرمان وجهان می‌گرایند؛ و نه تنها به اكنون, كه بهگذشته و آینده نیز ناباور می‌شوند.

    شاید بتوان گفت منطق توجیهی شكست خوردگی دیرینه در جامعه ما آمیخته‌ایاز تمام اینهاست. ما با یك شكست هم از دنیا كناره می‌گیریم, و همكناره‌گیری خود را به پای اعتراض به روزگار كج مدار می‌گذاریم؛ و در اینقهر و كناره‌گیری یا نمی‌توانیم, یا نمی‌خواهیم دریابیم كه چرا شكستخورده‌ایم. شاید هم این برخورد , نتیجه آن است كه از بس شكست خورده‌ایم, دیگر تاب و توان ارزیابی تازه و ریشه یابی نو برایمان نمانده است.
    شخصیت شكست در شعر اخوان نشانگر آن است كه طرح شكست به جای آنكه در محدودهیك اعتراض سیاسی بماند, به عرصه اعتراض به هستی, زندگی و سرنوشت انسانگراییده است. این اندیشیدن در شكست, به‌گونه‌ای اندیشیدن در نفی را در پیدارد. نفی پیروزی, نفی تلاش, و نفی امید و آینده. به همین سبب در دوره‌هایبعد – به ویژه در دوره‌ای كه شعر نو سمت و سویی حماسی به خود گرفت. – بازبه راه خود رفت و در برابر اندیشه نفی و شكست, راه دیگری نگشود. یعنیهنگامی كه پس از خموشی و خاموشی بعد از كودتا, شعر نو از نیمه دوم دهه چهلو پنجاه, دوباره روال اعتراض سیاسی در جهت مبارزه یافت, شعر اخوان درگرایش اصلی خود – بر همان روال شكست – باقی ماند و تنها نمودهای ناچیزی ازگرایش مبارزه‌جویانه پیش از شكست در دل انبوه نمودهای شكست رخ نمود.
    طرح شكست در شعر اخوان, فراتر از یك فكر, كه گونه‌ای جهان نگری است. اندیشه‌ای است كه از شكست و تنهایی اجتماعی در یك دوران سیاسی آغاز می‌شودو به شكست و تنهایی بشر می‌انجامد. از نومیدی و سرخوردگی سیاسی ناشی از یكحركت فرو كوفته و سركوب شده, به نفی مطلق حركت و نبود اراده آزاد انسان درزیر ستم و سیطره تقدیر و سرنوشت بیدادگر می‌رسد.اگر جایگاه و نسبت انسان وجهان را در شعر اخوان دریابیم, دیگر مسأله شكست را در محدوده شكست واعتراض سیاسی توجیه نخواهیم كرد. كارنامه شعر شكست نشان می‌دهد كه شكستمدخلی است برای داوری نسبت به كل انسان و جهان.طرح شكست وقتی اعتراض سیاسیبه حساب می‌آید كه به بخشی از زندگی و اجتماع, به اوضاع و احوال, و اسبابو عللی كه می‌خواهد حضور غیر انسانی خود را جا بیندازد, بتازد. طرح شكستهنگامی اعتراض سیاسی است كه در نمودهای معین و مشخصی چون شعر « مرد و مركب » و « نوحه », هستی كسانی را كه گمان پیروزی برده‌اند و در نبردی نابرابرو بیدادگرانه, بر جایگاه پیرومندان نشسته‌اند, به تمسخر گیرد. طرح شكستزمانی اعتراض سیاسی است كه در گزینش راه و چگونگی پیموده شدنش تردید بشود؛نه آنكه اصل حركت و مقصد و هدف مبارزه انكار شود. این طرح حتی هنگامی كهدر شعری مانند « كاوه یا اسكندر » نمود مشخص و معینی می‌یابد, در پایان بهیك حكم كلی و داوری درباره آینده می‌انجامد.

    باز می‌گویند: فردای دگر
    صبر كن تا دیگری پیدا شود.
    كاوه‌ای پیدا نخواهد شد, امید !
    كاشكی اسكندری پیدا شود.
    (
    كاوه یا اسكندر – آخر شاه‌نامه )

    شعر اخوان در سالهای شكست رنگ دیگری دارد. او در بیشتر شعرهایش همهچیز را روبیده و در هم كوبیده است. نفی همه جانبه و فراگیری كه همه چیز وهمه كس را شامل می‌شود, شعر و اندیشه‌اش را فرا گرفته است. گاه در « كتیبه » جلوه می‌یابد و اصل تلاش و حركت نفی می‌شود, گاه در قالب « سترون » هرامیدی را انكار می‌كند و نمایانگر یقینی است كه به تردید می‌گراید, و گاهدر چهره « چاووشی » رخ می‌نماید كه از « اینجا » امید بریده و خسته خاطر ودل‌تنگ, كوچ را بر می‌گزیند تا به جایی رود كه فقط « اینجا » نباشد.
    شاعران گذشته كه به نفی « اینجا » پرداخته‌اند, خود را مرغ چمنی دیگرمی‌دانستند كه به دام « اینجا » افتاده‌اند؛ اما اخوان چنین دیدگاهیندارد. او فقط می‌داند كه به سبب كیفیتی كه بر « اینجا » حاكم است, « نهاینجایی » است, او می‌داند كه باید برود؛ اما اینكه به كجا می‌رود, خودچنین می‌گوید:

    من اینجا بس دلم تنگ ست.
    و هر سازی كه میبینم بد آهنگ ست.
    بیا ره توشه برداریم؛
    قدم در راه بی‌برگشت بگذاریم؛
    ببینیم آسمان « هر كجا » آیا همین رنگ‌ست؟
    .... ... ...
    بیا ره توشه برداریم.
    قدم در راه بگذاریم.
    كجا؟ هر جا كه پیش آید.
    ... ... ...
    كجا؟ هر جا كه اینجا نیست.
    (
    چاووشی – زمستان )

    «
    اندیشه رفتن و سفر یكی از ویژگیهای روان شناسانه تمام شاعرانی استكه از یك سو نسبت به شرایط سیاسی – اجتماعی روز خودشان بسیار حساسند, و ازسوی دیگر می‌دانند كار زیادی هم ازشان در برخورد با این شرایط ساخته نیست, و اندیشه گریختن در این حال پیش می‌آید كه دل بكند و بگریزد. چاووشی بیانهمین جنبه از روان‌شناسی شاعران سیاسی است, در لحظه‌های احساس ناتوانی, واین لحظه‌ها... در زندگانی اخوان بیشترین لحظه‌ها بود. در حقیقت زندگانیاخوان یك لحظه بزرگ و كشیده است پر از رنج و شكنجه از احساس ناتوانیتاریخی...

    ]
    او [ شاعری است با جانی عظیم دردمند و حساس. شرایط سیاسی و تاریخیرا نیك می‌شناسد و نیك می‌داند كه از او در برخورد با این شرایط كاری برنمی‌آید؛ پس چه كند جز اینكه پناه ببرد به آرزوی آزادی, به رخت بربستن ازاین دیار و رفتن به جایی كه اینجا نیست. » (1)

    اخوان خود می‌گوید: « چاووشی آرزوی فرار و درآمدن از این زندان بزرگ ورفتن به سرزمینهای آزاد و آفتاب گیر و روشن را ترسیم می‌كند. » (2)

    اما این كوچ و گریز تنها در فكر و ذهن اوست. روگرداندن از وطن نیست؛ كه اوسراسر عمرش را در این آب و خاك زیست. او « دیار » این « دیار » و «مرثیه‌خوان وطن مرده خویش» بود. « ابر » اشك باری بود كه بر « چمن تشنه » میهنش می‌گریست.
    ...
    خون من ریشه در خاك دارد
    به هجرت از این سرزمین نیست قادر.
    (
    كبوتران مهاجر – ترا ای كهن بوم و بر)


  5. #55
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    شكست سیاسی

    پس ازرویداد دردناك كودتای 28 مرداد 32, اخوان به زندان می‌افتد و در آنجا شعریبه نام « فراموش » می‌سراید كه در مجموعه زمستان آمده است.او در این شعرخود را از یاد رفته‌ای می‌داند كه همگان فراموشش كرده‌اند؛ گاه در قالبچشمه‌ای كوچك و بی‌نام رخ می‌نماید كه نه پرنده‌ای در آن بال می‌شوید و نهگیاه و گلی در كنارش می‌روید.
    او درین دشت بزرگ,
    چشمه كوچك بینامی بود.
    ... ...
    در مسیرش نه گیاهی نه گلی, هیچ نرست
    رهروی هم به كنارش ننشست.
    كفتری نیز در او بال نشست.

    گاه بوته وحشی و تنهایی است كه روی تپه‌ای دور روییده, و نه نسیمی به سویش می‌آید, و نه ابری بر او می‌بارد.
    او بر آن تپه دور
    ...
    بوته وحشی تنهایی بود.
    ... ... ...
    نه نسیمی بسویش برد پیام,
    نه بر او ابری یكقطره فشاند.

    و گاه نیز در هیأت ستاره‌ای است كوچك و تنها, كه نه كسی نگاهش می‌كند و نه او را به یك‌دیگر نشان می‌دهند.
    او در آن ساحل مغموم افق
    اختر كوچك مهجوری بود.
    ... ... ...
    نه نگاهی بسویش راه كشید,
    نه به انگشت كس او را بنمود.

    این گونه است كه اخوان خود را از یاد رفته و فراموش شده می‌پندارد؛ و بهآنان كه زندگی زیبا و لذت بخشی دارند, خطاب می‌كند؛ آنان كه دردی ندارند واز دردمندان بی‌خبرند؛ همان همسایگان مهربان شعر « فریاد » كه به شادی دربسترشان آرمیده‌اند و فریادهای سوختگان را نمی‌شنوند.
    با شما هستم من, آی ... شما
    سبزه‌های تر, چون طوطی شاد,
    ...
    با شما هستم من , آی ... شما
    اخترانی كه درین خلوت صحرای بزرگ
    ...
    با شما هستم من, آی ... شما
    چشمه‌هائی كه ازین راهگذر می‌گذرید !

    در شعر « فریاد » - كه آن هم در زندان سروده شده – اخوان از آتشی فریادمی‌كند كه در خان و مانش افتاده و هستی‌اش را برباد داده است. آتشی بی‌رحمو جان‌سوز كه حاصل عمرش را می‌سوزاند و خاكستر می‌كند. اما دریغ كه در اینهنگامه شعله و آتش – كه دشمنان خرسند و شادمان, نظاره‌گر خاكستر‌نشینیاویند – دوستان نیز سر در گریبان برده‌اند و آبی بر این آتش نمی‌ریزند.
    خانه‌ام آتش گرفته‌ست, آتشی جانسوز.
    هر طرف می‌سوزد این آتش,
    پرده‌ها و فرشها را, تارشان با پود,
    ... ... ...
    وای بر من, سوزد و سوزد
    غنچه‌هایی را كه پروردم بدشواری
    در دهان گود گلدانها,
    روزهای سخت بیماری.

    از فراز بامهاشان, شاد,
    دشمنانم موذیانه خنده‌های فتحشان بر لب,
    بر من آتش بجان ناظر.
    ... ... ...
    خفته‌اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر,
    صبح از من مانده بر جا مشت خاكستر؛
    وای, آیا هیچ سر بر میكنند از خواب,
    مهربان همسایگانم از پی امداد؟
    (
    فریاد – زمستان )

    در چنین تنهایی و واماندگی‌ای كه « هیچ‌كس هیچ‌كسی را نمی‌شناسد» و نشانی از فریاد رسی نیست, اخوان فریاد بر می‌آورد كه :
    مجروحم و مستم و عسس می‌بردم
    مردی, مددی, اهل دلی آیا نیست؟
    (
    در میكده – زمستان )
    در این تنهایی و چشم به راهی, شاعر چنان خود را غریب و بی‌كس می‌یابد, كهگویی در خلوت شبانه دشتی بی‌كران, در زیر بارانی بی‌امان و بی‌پایان, یكهو تنها مانده و حتی كاروانی گمشده یا راهزنی هم گذارش به آنجا نمی‌افتد تامگر طلسم این تنهایی و بی‌كسی را بشكند.
    نه چراغ چشم گرگی پیر
    نه نفسهای غریب كاروانی خسته و گمراه؛
    مانده دشت بیكران خلوت و خاموش,
    زیر بارانی كه ساعتهاست میبارد؛
    در شب دیوانه غمگین,
    كه چو دشت او هم دل افسرده‌ای دارد
    ... ... ...
    نه صدای پای اسب رهزنی تنها؛
    نه صفیر باد ولگردی,
    نه چراغ چشم گرگی پیر.
    (
    اندوه – زمستان )

    این تنهایی و سرگشتگی در شعر « كاوه یا اسكندر » شكل سیاسی – اجتماعیروشن‌تری یافته, و شاعر با شرح شكست خود, شرایط اجتماعی بعد از شكست ( كودتای 28 مرداد ) را توصیف می‌كند و سرانجام نیز به داوری می‌نشیند.
    موجها خوابیده‌اند, آرام و رام,
    طبل توفان از نوا افتاده است.
    چشمه‌های شعله‌ور خشكیده‌اند,
    آبها از آسیا افتاده است.

    او از مبارزه‌ای سخن می‌گوید كه به شكست انجامیده و از پسِ آن‌همه جوش و خروش, اینكه شهر در سكون و سكوتی گورستانی خفته است.
    در مزار آباد شهر بی تپش
    وای جغدی هم نمی‌آید بگوش.
    ... ... ...
    در سكوت جاودان مدفون شده‌ست
    هرچه غوغا بود و قیل و قالها
    (
    كاوه یا اسكندر – آخر شاه‌نامه)
    در این شعر با یك شكست سیاسی- اجتماعی رو به روییم كه در پی آن, خشم وعصیان جای خود را به تسلیم و رسوایی داده و مبارزان و ستیزه جویان هر یكبه گونه‌ای سر درگریبان برده‌اند و به گوشه‌ای خزیده‌اند.
    مشتهای آسمانكوب قوی
    وا شده‌ست و گونه‌گون رسوا شده‌ست
    یا نهان سیلی زنان, یا آشكار
    كاسه پست گدائی‌ها شده‌ست.

    شاعر در ادامه از دوران زندان, رهایی از بند, تنگ‌دستی پس از آن و پناه بردن به بی‌خویشی و فراموشی نیز سخن می‌گوید.
    آبها از آسیا افتاده ؛ لیك
    باز ما ماندیم و خوان این و آن.
    میهمان باده و افیون و بنگ
    از عطای دشمنان و دوستان.

    آبها از آسیا افتاده؛ لیك
    باز ما ماندیم و عدل ایزدی.
    و آنچه گوئی گویدم هر شب زنم:
    «
    باز هم مست و تهی‌دست آمدی؟ »
    اهمیت « كاوه یا اسكندر » از یك سو در این است كه شاعر از یك شكست سیاسیاجتماعی خاص سخن می‌گوید, و از سوی دیگر داوری شاعر درباره شكستی كه درگذشته رخ داده به حكمی بدل می‌شود كه آینده را نیز در بر می‌گیرد.
    به بیان دیگر, روند اندیشیدن اخوان, مضمون سیاسی را به موضوع اجتماعی شكست و سرانجام به مفهوم فلسفی شكست می‌رساند.
    باز می‌گویند: فردای دگر
    صبر كن تا دیگری پیدا شود.
    كاوه‌ای پیدا نخواهد شد, امید !
    كاشكی اسكندری پیدا شود.

    از مجموعه « آخر شاه‌نامه » به بعد, مضمون سیاسی شكست به سوی موضوعاجتماعی شكست می‌گراید و مفاهیم فلسفی شكست نیز گاه نمودار می‌شود.
    در مجموعه « از این اوستا » میان اندیشه اجتماعی شكست و تفكر فلسفی شكستتقریباً تراز و تعادلی پدید می‌آید, ولی موضوع سیاسی شكست همچنان پابرجاست.

    در مجموعه « در حیاط كوچك پاییز, در زندان » و « زندگی می‌گوید: اما باز باید زیست » راه و رسم فلسفی پررنگ‌تر می‌شود.
    و سرانجام در مجموعه « دوزخ, اما سرد » اندیشه فلسفی چیرگی یافته و اندیشه‌های سیاسی جنبه فرعی می‌یابد.

    «
    شكست » مضمون و حالت یكسانی به بسیاری از شعرهای اخوان بخشیده است؛حالتی كه از یك خشم و خروش نومیدانه به سوی یك نوحه سرایی خون بار می‌رودكه این سنّت دیرینه این جامعه شكست خورده و در ذات خویش درمانده است. شاعر كه خود بر آمده و پرورده همین فرهنگ است, مرثیه خوان دل دیوانه خودمی‌شود و ملول دل مرده‌ای كه از بیگانگان و خویشان, خسته و آزرده است.
    بدین ترتیب است كه شعر « حنظلی » در آغاز دفتر « از این اوستا » بیانیهشاعر می‌شود؛ بیانیه‌ای كه در حقیقت مرثیه‌ای است, در سوگ میهن مرده شاعریكه تلخ می‌اندیشد و به تلخی می‌سراید.
    از بسكه ملول از دل دلمرده خویشم
    هم خسته بیگانه, هم آزرده خویشم
    ...
    گویند كه « امید و چه نومید ! » ندانند
    من مرثیه گوی وطن مرده خویشم
    (
    حنظلی – از این اوستا )

    شكستهای فراوان اخوان و اندیشیدنش در این شكستها, او را به سوی نفی وانكار پیش برده است. نفی و انكار همه چیز و همه كس؛ گویی هر چیز و هر كسرا در این شكستها مقصّر می‌داند؛ و به همین دلیل نیز بر آنها می‌خروشد ومی‌تازد.
    گویی كه از پس این شكست و شكستها, به همه چیز بی‌باور گشته و از همگانروی‌گردان شده است. از یك سو دوران و روزگار را نفی می‌كند, و از سوی دیگرحركت و تلاش را انكار می‌كند. زمانی امید را بیهوده می‌یابد و گاه نیز راهرهایی را بسته می‌بین

  6. #56
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    نفی دوران

    یكی ازبهترین شعرهای اخوان, كه در طی آن روزگار و دورانی را كه در آن به سر می‌بریم به همه این قرن, و قرن را نیز به تمامت تاریخ پیوند می‌زند, « آخر شاه‌نامه » است.
    این شعر تنها یك رویكرد حماسی برای نفی « زشتیها و پلشتیها »‌ی روزگار و قرن حاضر نیست. بلكه نفی خود قرن است؛ و شاعر چنان با آن برخورد می‌كند, كه گویی زشتیهای قرن لكّه‌ای بر دامن آن نیست كه بتوان آنرا زدود, بلكه سیاهی و پلیدی ذاتی آن است و گریز و گزیری از آن نیست.
    قرن كج مداری كه به جای آنكه بر « قرار مهر » باشد, به ترس و تباهی و نیستی گراییده؛ قرن خون ریزی كه سراپا آشوب است و ویرانی.
    هان, كجاست؟
    پایتخت این دژ آئین قرن پر آشوب.
    قرن شكلك چهر.
    برگذشته از مدار ماه,
    لیك بس دور از قرار مهر.
    قرن خون آشام
    قرن وحشتناك‌تر پیغام ...

    روزگار بی شرمی كه آدمی در آن حرمتی ندارد. روزگاری كه « حرمت ما را به دینار و درم بركشیده‌اند و فروخته ». زمانه‌ای كه نه نونهالان و كودكان امنیت و آرامشی دارند, و نه پیران و كهن‌سالان عزّت و آسایشی.
    هان, كجاست؟
    پایتخت این بی‌آزرم و بی‌آئین قرن.
    كاندران بی‌گونه‌ئی مهلت
    هر شكوفه‌ی تازه رو بازیچه بادست.
    همچنان‌كه حرمت پیران میوه‌ی خویش بخشیده
    عرصه انكار و وهن و غدر و بیدادست.
    روزگاری كه شاعر قادر به فتح آن نیست و در آن جایگاهی برای خود نمی‌بیند. قرنی كه نمی‌تواند بر آن چیره شود؛ چرا كه نه نیروی آن را دارد و نه ابزارش را.روزگاری كه به رغم پیچیدگی‌اش پوچ و تهی است؛ و شاعر نیز اسیر این پوكی و بی‌محتوایی است و راه نجاتی هم برای خود نمی‌بیند.آنگاه كه اخوان به تاریخ و روزگارانمان نظر می‌كند و زشتیها و تباهیهای آن را می‌بیند, درمی‌یابد كه ما تنها شكست‌خوردگان این قرن نیستیم؛ بلكه دیری است شكست‌خورده و شكسته‌ایم. دیری است كه تاریخمان را شكستها و سرشكستگیها انباشته؛ تاریخی سراپا شكست: تاریخ شكست.از این روست كه برای گریز از این روزگار به گذشته‌های دور – كه در هاله‌ای از اسطوره خفته و نهفته‌اند – رو می‌كند, و این گونه به آن فخر می‌كند و رجز می‌خواند.
    ما, برای فتح سوی پایتخت قرن میآییم.
    تا كه هیچستان نه توی فراخ این غبار آلود بیغم را
    با چكاچاك مهیب تیغهامان, تیز
    غرش زهره دران كوسهامان, سهم
    پرش خارا شكاف تیرهامان, تند؛
    نیك بگشایم ....
    ...
    ما
    فاتحان قلعه‌های فخر تاریخیم,
    شاهدان شهرهای شوكت هر قرن.

    اما دیری نمی‌پاید كه به خود می‌آید و درمی‌یابد كه سخن از روزگارانی چنین دیر و دور, كودكانه و بیهوده است؛ دیر زمانی است كه آن روزگار به سر رسیده و « اینك, ما شكسته, ما خسته ... »
    آه, دیگر ما
    فاتحان گوژپشت و پیر را مانیم.
    ... ... ...
    تیغهامان زنگخورد و كهنه و خسته,
    كوسهامان جاودان خاموش,
    تیرهامان بال بشكسته.
    ما
    فاتحان شهرهای رفته بربادیم.

    آنجا كه چنگ به روزگار می‌تازد و در پی آن است « كه هیچستان نه توی فراخ این غبار آلود بیغم را » بگشاید, آنچه در دل این ستیزه و رویارویی رخ می‌نماید, چگونگی این چالش است.شكستگان و فرسودگانی كه با شمشیر و تیر و كمان به جنگ اكنون و امروز می‌روند, جز آنكه شكست خود را مكرر كنند, چه حاصلی دارند؟اكنون كه چنگ از پس سده‌ها و سالها به وضع اسف‌بار و فاجعه آمیز خود پی برده‌است ( یا بهتر است بگوییم: ما پی برده‌ایم ) برای آنكه بر این روزگار چیره شویم و جایگاه درخور و دلخواه خود را به دست آوریم, چه كرده‌ایم؟ چه ساخته‌ایم؟ با كدام توش و توان به نبرد می‌رویم؟ چگونه می‌خواهیم با روزگاری كه دیری است, ما را به زانو در افكنده زور آزمایی كنیم؟چنین است كه شاعر چنگ را به خود می‌آورد تا بیهوده رجز نخواند و حماسه سرایی نكند. تا دریابد كه كیستیم و در كجای هستی ایستاده‌ایم.

    این شكسته چنگ دلتنگ محال اندیش,
    ...
    چه حكایتها كه دارد روز و شب با خویش !
    ای پریشانگوی مسكین ! پرده دیگر كن.
    پور دستان جان زچاه نابرادر در نخواهد برد.
    مرد, مرد, او مرد.
    داستان پور فرخزاد را سر كن.

    اما چنگ كه اینك دریافته, این گونه نمی‌تواند به رزم روزگار برود, نه از جای برمی‌خیزد, و نه برپای می‌ایستد. بی‌آنكه بكوشد تا مگر بتواند روزی پنجه در پنجه روزگار افكند و بر آن چیره شود, تنها می‌نشیند و می‌موید و می‌نالد. و نه تنها بر گذشته از دست رفته, كه بر امروز و فردا نیز نوحه می‌خواند و مرثیه ساز می‌كند.
    آنكه گویی ناله‌اش از قعر چاهی ژرف می‌آید.
    نالد و موید,
    موید و گوید:
    «
    آه, دیگر ما
    فاتحان گوژپشت و پیر را مانیم.
    ... ... ...
    ما
    فاتحان شهرهای رفته بربادیم.
    با صدائی ناتوان‌تر زانكه بیرون آید از سینه
    راویان قصه‌های رفته از یادیم.
    كس به چیزی یا پشیزی برنگیرد سكه‌هامانرا.
    گوئی از شاهی‌ست بیگانه.
    یا زمیری دودمانش منقرض گشته.

    در پایان این شعر نیز, همچون « كاوه یا اسكندر » , شاعر به داوری می‌نشیند و تجربه امروز را به آینده پیوند می‌زند؛ و شكست و شكستگی‌مان را در این روزگار چنان بنیادین می‌بیند كه از آینده هم امید می‌برد و بر فردای تاریك و سراپا شكستمان به تلخی افسوس می‌خورد.
    گاهگه بیدار میخواهیم شد زین خواب جادوئی,
    همچو خواب همگنان غار,
    ...
    لیك بی مرگ‌ست دقیانوس.
    وای, وای, افسوس.

    ناباوری و بدبینی اخوان به آینده‌ای روشن و امید بخش – كه در شكستها و ناكامیهای گذشته ریشه دارد. – در شعرهای دیگر او نیز جلوه‌گر است؛ به گونه‌ای كه از گذشته با حسرت و افسوس یاد می‌كند و از آینده هم با دریغ و درد سخن می‌گوید.
    آینده؟ هوم, حیف, هیهات.
    و اما گذشته,
    افسوس.
    (
    حالت – از این اوستا )


  7. #57
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    نفی حركت

    نفیتلاش و حركت, نتیجه طبیعی چنین اندیشیدنی در شكست است. هنگامی كه هر مژدهو نوید, فریبی بیش نیست, آنگاه كه وعده باران تنها نیرنگی است تاسیاهی‌های ابرنما بر پهنه آسمان چیره شوند و چهره خورشید را بپوشانند, وحیله‌ای است تا عطش‌زدگان بی‌قرار را بفریبند, دیگر « چه امیدی؟ ... چهایمانی؟ ... »
    سیاهی گفت:
    - «
    اینك من, بهین فرزند دریاها,
    شما را, ای گروه تشنگان, سیراب خواهم كرد.
    ... ... ...
    گروه تشنگان در پچ‌پچ افتادند:
    - «
    دیگر این
    همان ابرست كاندر پی هزاران روشنی دارد »
    ولی پیر دروگر گفت با لبخندی افسرده:
    - «
    فضا را تیره میدارد, ولی هرگز نمی‌بارد. »
    (
    سترون – زمستان )

    هنگامی كه وعده ظهور قهرمانان نجات‌بخش, چیزی جز امیدی واهی و وعده‌ای بیهوده نیست, پس دیگر چه جای امید و آینده؟ ...
    باز میگویند: فردای دگر
    صبر كن تا دیگری پیدا شود.
    كاوه‌ای پیدا نخواهد شد, امید !
    كاشكی اسكندری پیدا شود.
    (
    كاوه یا اسكندر – آخر شاه‌نامه )

    و زمانی كه « آزادی » نیز دروغی تكراری می‌نماید – كه دیگر حسی برنمی‌انگیزد – برای به دست آوردن چه چیزی باید برخاست و به راه افتاد؟
    چند روزی بود
    كز دروغ زشت و مشهور بزرگی, نامش: آزادی
    ...
    به حصاری تنگ تر آورده بودندم.
    (
    از دروغ زشت ... – زندگی می‌گوید...)

    بدین سان است كه اندیشه شكست لبه تیز اعتراض خود را به سوی اصل حركت نشانهمی‌رود واصل تلاش و كوشش نفی می‌شود.طبیعی است كه چنین اندیشه‌ای به طرحشعر « كتیبه » می‌انجامد – كه نفی و انكار ناب است. تمثیلی است از تلاشهاینافرجام بشری كه راهی به رستگاری نمی‌برد.در « كتیبه » سخن از جمعزنجیریانی است كه نماد یك تبار, یك ملّت و یا حتّی كلّ بشری است. بندیانیكه تنها در عرصه زنجیر خود فرصت و رخصت حركت دارند؛ و پیوستگی‌شان از راهپای و زنجیرشان است. این تبار در بند ناگاه ندایی می‌شنوند كه آنان را بهكشفراز تخته سنگی – كه روبه‌روی آنهاست – فرا می‌خواند.
    فتاده تخته سنگ آنسوی تر, انگار كوهی بود.
    و ما اینسو نشسته, خسته انبوهی.
    زن و مرد و جوان و پیر,
    همه با یكدیگر پیوسته, لیك از پای,
    و با زنجیر.
    ...
    ندانستیم
    ندائی بود در رؤیای خوف و خستگیهامان,
    و یا آوایی از جایی, كجا؟ هرگز نپرسیدیم.
    چنین می‌گفت:
    - «
    فتاده تخته سنگ آنسوی, وز پیشینیان پیری
    بر او رازی نوشته است, هركس طاق هركس جفت... »

    سرانجام یك تن از صخره بالا می‌رود تا راز آن را دریابد؛ - مگر این راز, راز رهایی‌شان باشد. رازی كه چنین است:
    كسی راز مرا داند
    كه از اینرو به آنرویم بگرداند.

    زنجیریان كه گویی راز رهایی‌شان را یافته‌اند, آن را همچون دعایی تكرارمی‌كنند و از آن نیرو می‌گیرند. امیدی كه شب اسارت آنان را روشن و پرشكوهمی‌سازد.می‌توان گفت تمامت شور زندگی و شادمانی آن در اصل حركت است, درتلاش و كوشش آدمی است.در نگرش اخوان انسان مركز و موضوع اصلی است و اینتلاش و جنبش اوست كه آینده و سرنوشت او را می‌سازد, اما این حركت و كوششاز جایی دیگر آسیب می‌پذیرد؛ جایی كه گستره آن از پس پرده سیاست تا پشتپرده تقدیر است؛ آنچه كه اخوان در منظومه « شكار » از آن سخن می‌گوید.

    اما به حكایت زنجیریان برگردیم كه با یاری یك‌دیگر و با تلاشی عظیم تختهسنگ را برمی‌گردانند. شاعر روند تلاش و كوشش بندیان را – كه همان پویایی وگوهر زندگی است – به دقّت توصیف می‌كند. حركت آنان به پیروزی می‌رسد وتلاش آنان – به ظاهر – پیروزمند است.اكنون هنگام آن است كه زنجیریانشادمان از پیروزی خویش, راز را دریابند. یكی از آنان از صخره بالا می‌رودتا راز را بخواند. اما دریغا كه رازی در میان نیست و هر آنچه هست توطئه‌ایاست علیه آدمی؛ توطئه‌ای علیه آزادی و ارزشهای انسانی او.كشف راز, كشفپوچی تلاش است و بیهودگی حركت. چرا كه پشت و روی تخته سنگ (= زندگی یانظام سیاسی حاكم) یكی است. رازی در كار نیست. فریب و نیرنگی است كه نیرویانسان را تباه می‌سازد و امید و انتظار را در جان او می‌كشد.

    نوشته بود
    همان,
    كسی راز مرا داند,
    كه از اینرو به آنرویم بگرداند.

    آنچه در شعر « كاوه یا اسكندر » رنگ و بوی سیاسی – اجتماعی داشت, و ازموضوعی مشخص و معین سخن می‌گفت، در « كتیبه » چهره‌ای كاملاً نمادین بهخود می‌گیرد و از نگرشی فلسفی خبر می‌دهد.
    «
    شب هولناك » شعر « كاوه یا اسكندر » كه شاعر « روزی » در پی آن نمی‌بیند,
    این شب‌ست, آری, شبی بس هولناك ؛
    لیك پشت تپه هم روزی نبود.

    در « كتیبه » تخته سنگی است كه زیر و روی آن یكی است و آن را به هر سو كه بچرخانی همان است كه بوده.

  8. #58
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    نومیدی

    حاصلچنین گرایش و نگرش نفی اندیشی, ناامیدی و بی‌باوری است؛ كه از ویژگیهایاندیشه اخوان است و كمتر شعری را می‌توان یافت كه از این یأس و بدبینینشانی نبرده باشد.
    او چنان از هرگونه بهبود و اصلاحی – چه در عرصه سیاست و اجتماع و چه درساحت زندگی بشری – ناامید است, كه حتی نسیمی را كه می‌خواهد به باغ بی‌برگو عریان او جامه‌ای از بهار بپوشاند, از خود می‌راند.
    ای بهار همچنان تا جاودان در راه !
    همچنان تا جاودان بر شهر‌ها و روستاهای دگر بگذر.
    هرگز و هرگز
    بر بیابان غریب من
    منگر و منگر.
    سایه نمناك و سبزت هرچه از من دورتر, خوشتر.
    (
    پیغام – آخر شاه نامه )

    او حتّی قاصدكی – چه بسا خوش خبر – را هم از خود می‌راند؛ چرا كه چشمانتظار هیچ خبری نیست. گویی اصلاً باور ندارد كه ممكن است جایی خبر خوبیهم باشد.

    قاصدك ! هان, چه خبر آوردی؟
    از كجا وزكه خبر آوردی؟
    خوش خبر باشی, اما, اما
    گرد بام و در من
    بی‌ثمر می‌گردی.
    انتظار خبری نیست مرا
    نه زیاری نه ز دیار و دیاری – باری,
    برو آنجا كه بود چشمی و گوشی باكس,
    برو آنجا كه ترا منتظرند.
    قاصدك !
    در دل من همه كورند و كرند.
    (
    قاصدك – آخر شاه نامه )

    چنین بی‌امیدی‌ای كه حتی اشتیاق انتظار را در جان او خشكانده و چشم و گوششرا به روی همه چیز و همه‌كس پوشانده, از تاریخی سراسر شكست ریشه می‌گیرد؛كه به او آموخته, هر امیدی بیهوده, و هر انتظاری بی‌ثمر است.
    قاصد تجربه‌های همه تلخ,
    با دلم می‌گوید
    كه دروغی تو, دروغ ؛
    كه فریبی تو, فریب.
    (
    قاصدك – آخر شاه نامه)

  9. #59
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    بن بست

    بن‌بست هم یكی از مایه‌هایی است كه در شكستهای پی‌در‌پی ریشه داشته و در شكل‌گیری ناامیدی اخوان نقشی به سزا دارد؛ باور به بن‌بستی كه انسان اسیر آن است و راه رهایی‌اش از همه سو بسته است.
    در نگاه او, اگر روزگاری « اصحاب كهف » به خواب رفتند و آنگاه كه برخاستند, « دقیانوس » را مرده و بساط بیداد را برچیده دیدند, دریغا كه در این روزگار, دقیانوس بی‌مرگ است و بیدادش بی‌پایان.

    گاهگه بیدار می‌خواهیم شد زین خواب جادوئی,
    همچو خواب همگنان غار,
    چشم میمالیم و میگوئیم: آنك, طرفه قصر زرنگار صبح شیرینكار.
    لیك بی‌مرگ‌ست دقیانوس.
    وای, وای, افسوس.
    (
    آخر شاه‌نامه – آخر شاه‌نامه )

    گویی اخوان یقین به بن‌بستی دارد كه راه رهایی را از هر سو بر ما بسته و در تاریكی چشم اندازهای روزگار, كور سوی امیدی نیست.
    هرچه هست, « شبی قطبی » است. شب قطبی بی‌ستاره‌ای كه « زپی سحر ندارد » ؛ شب جاوید.
    در شب قطبی
    - این سحر گم كرده بی كوكب قطبی
    در شب جاوید
    زی شبستان غریب من
    - نقبی از زندان به كشتنگاه
    از خزان جاودان بیشه خورشید.
    (
    قصیده – آخر شاه‌نامه )

    در « قصه شهر سنگستان » نیز , حكایت, حكایت بن بست است و كبوتران جادویی, راه رستگاری را از هر سو بسته می‌دانند.
    ازینسو, سوی خفتنگاه مهر و ماه, راهی نیست.
    بیابانهای بی فریاد و كهساران خار و خشك و بی‌رحم‌ست.
    وزآنسو, سوی رستنگاه ماه و مهر هم, كس را پناهی نیست
    یكی دریای هول هایل است و خشم توفانها.
    سدیگر سوی تفته دوزخی پرتاب.
    و آن دیگر بساط زمهریرست و زمستانها.
    (
    قصه شهرسنگستان – از این اوستا )

    از این رو تنها راه پنجمی باقی می‌ماند كه راه نیایش و مناسك آئینی است؛ آیینی كه مگر با به جا آوردن آن, منجیان موعود به یاری شهریار آمده و راه رستگاری را به او بنمایند. اما این راه نیز بسته است و گویی در این هنگامه بن بست و شكست, راه نجات از همه سو بسته است.
    درخشان چشمه پیش چشم من خوشید.
    فروزان آتشم را باد خاموشید.
    فكندم ریگها را یك به یك در چاه
    همه امشاسپندان را بنام آواز دادم لیك,
    به جای آب دود از چاه سر بركرد, گفتی دیو می‌گفت: آه .

    بدین‌گونه بن‌بستی رخ می‌نماید كه راه رهایی و رفتن به آینده را می‌بندد. بن بستی كه امید به رهایی و رستگاری را می‌سوزاند و می‌خشكاند.
    - « ...
    غم دل با تو گویم , غار !
    بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست؟ »
    صدا نالنده پاسخ داد:
    « ...
    آری نیست؟ »

    جهان‌نگری مبتنی بر شكست اخوان, زمینه‌ساز نگرشهای دیگری نیز شده است كه هر‌یك به‌گونه‌ای در شعر او جلوه می‌یابند؛ اما از آنجا كه این گفتار, بسیار به درازا كشید, گفتگو درباره آنها را در مطالبی كه به‌تدریج به این مجموعه می‌افزاییم, ادامه خواهیم داد.


    *
    در نگارش این گفتار از كتاب « انسان در شعر معاصر », نوشته زنده یاد محمد مختاری – از انتشارات توس – بهره بسیار برده‌ایم؛ به‌گونه‌ای كه ساختار و چارچوب اصلی این متن برگرفته از فصل « روح سیه‌پوش قبیله » آن كتاب است.



    1-
    مرتضی كاخی (گردآورنده), صدای حیرت بیدار (گفت‌و‌گوهای مهدی اخوان ثالث), چاپ اول, انتشارات زمستان, تهران 1371, « یادواره امید », ص 492.
    2-
    همان كتاب, « دیدار با پیر توس م. امید.», ص 230.


  10. این کاربر از S.A.R.A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #60
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    «بازهم باران» شعر منتشر نشده اي از اخوان است كه در دفترهاي شعر او نيامده؛ اين شعر كه در بهار سال 1357 سروده شده – از مجلة دنياي سخن، شمارة 59، اسفند 72، ص 50 نقل مي شود.گفتني است كه خبرگزاري ميراث فرهنگ نيز در شهريور 1383 – و به مناسبت سال مرگ اخوان – اين شعر را منتشر كرد كه در برخي سايتهاي اينترنتي و نشريه ها – مانند روزنامه شرق در تاريخ 5/6/83_در دسترس دوست داران شعر اخوان قرار گرفت.



    باز هم باران
    باز هم آن روزها و شب هايي كه همرنگند
    روز هيچ از روز پيدا ني
    و شب از شب نگسلد گويي
    آه.... گويا باز هم بايد
    هفته اي را رفته پندارم
    هفته اي زرين
    از شبانروزان فروردين
    غرق خواهد گشت در بيهودگي شايد
    بس كه باران شبانروزي
    آيد و آيد
    و دريچه روزني زين سقف ماتم فام نگشايد
    ***
    باز هم آن روز و شب هايي كه تاريكند
    روز همچون شب چراغ رنگ ها خاموش
    همچنان رنگ چراغان، مات
    بازگويي تا پسين واپسين ايام
    همچنان در گريه خواهد بود
    اين سياه، اين سقف ماتم، بام بي اندام
    ***
    باز باران، باز هم باران
    چون پرير و دوش و دي، امروز
    باز باراني كه ساعت هاست مي بارد
    زين سياه ساكت دلگير
    قطره ها پيوسته همچون حلقه زنجير
    باز آن ساعات پي در پي نشستن، وز پس شيشه
    اشك ريزان خدا را ديدن و ديدن
    گوش دادن، غرق انديشه
    از مدام ناودان ها ضجه شب را
    و گشودن گاه با ترجيع تصنيفي
    بسته لب را
    و نياوردن به خاطر هيچ مطلب را
    ***
    محرم غمگينم، اي شيطان شعر، اي نازنين همزاد
    باز در اين تيرگي ها از تو خوشنودم
    با شگفتي هاي هستي – اين كهن بازيچه بيهودگي – امشب
    از تو خوشنودم كه بازم پاره اي بر آفرينش زهر خنداندي
    از تو نيز اي باده خرسندم
    سرد نوشاندي مرا و گرم پوشاندي
    و سپاست مي گزارم، اي فراخاي خيال امشب
    كاندرين باران بي پايان
    همچنان بي انقطاع آيان
    با سكوت سرد من دمساز
    همعنانم تا ديار ناكجا راندي
    و رسيلم بودي و ترجيع شيواي خموشي را
    در حزين ساز من،
    سوي چشم انداز روحم، باغ تنهايي
    راندي و آنكه مرا خواندي
    به تماشاي تماشايي
    ور نه امشب، باز هم باران
    زندگي را زهر من مي كرد.
    ورنه كس جز بي كسي آيا
    با سكوت من سخن مي كرد؟

صفحه 6 از 14 اولاول ... 2345678910 ... آخرآخر

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •