تنهــایی من عمیق ترین جای دنیاســت !
تَـه ندارد . . .
برادران ِ یوسُـ ـفـ هم ترسیدند از عمق ِ چاه ِ تنهایــی ام . . .
به دنبال ِ چاهــی دیگر رفتند ! . . .
تنهــایی من عمیق ترین جای دنیاســت !
تَـه ندارد . . .
برادران ِ یوسُـ ـفـ هم ترسیدند از عمق ِ چاه ِ تنهایــی ام . . .
به دنبال ِ چاهــی دیگر رفتند ! . . .
مهربانی ام را چنان گریاندند
که بوی نا گرفت
نامهربان شدم
...
خسته ام !
ای کاش ميشد اين بار من سيب ميچيدم !
شايد اينگونه خدا باز هم تبعيدم ميکرد!
شايد ...
شايد به جايي دورتر و تاریکتر ...
اما اي کاش تنها مرا تبعيد ميکرد ...
از اين برزخ
از اين دنياي شوم ...
تنها من
بي هيچ همدستي ...
بي هيچ همراهي ...
اين من بودم که گناه کردم ؟!
آري اين من بودم که وسوسه شدم!
مـــــــــــن؟!
ديگر نميخواهم عذاب آور باشم !
وتمام عمر
تمام هستي ...
بخاطر کاري که ناخواسته کردم سرزنش شوم!
خسته ام ...
از رنج ...
از این سرنوشت شوم ...
بخــــــاطر ميآوري؟!
تو سيب چيدي و بر دهانم گذاشتي ...
من تنها گازي زدم بر آن ...
چــــــرا من ؟
چرا در آن دادگاه من گناهکار شناخته شدم و تو همدست در گناه؟!
چرا تنها من بايد ماخذه شوم؟!
چرا تاريخ مرا بد نام کرد؟
چــــــــــــــــــــــــ ــرا من؟
he3-moobham.blogfa.com
نميدانم پس از مرگم چه خواهد شد.
نميخواهم بدانم كوزه گر از خاك ، اندامم چه خواهد ساخت.
ولي بسيار مشتاقم ،
كه از خاك گلويم سوتكي سازد، گلويم سوتكي باشد ،
بدست كودكي گستاخ و بازيگوش ،
و او، يكريز و پي در پي
دم خويش را برگلويم سخت بفشارد،
وخواب خفتگان را آشفته تر سازد،
بدين سان بشكند در من ،
سكوت مرگبارم را ...
من
پری كوچک غمگینی را
میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نیلبک چوبین
مینوازد آرام، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه میمیرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد ...
دوباره برف جای پا های مرا پوشاند
راستی
آیا برف شهر احساس تو نیز
اینگونه رد پای مرا خواهد پوشاند؟
عمر من قد نميدهد
به سفرت بگو كوتاه بيايد
![]()
Last edited by Lady parisa; 24-04-2011 at 08:03.
دلتنگی های آدمی را باد
ترانه ای می خواند
رویاهایش را
آسمان پر ستاره
نادیده می گیرد
و هردانه ی برفی
به اشکی نریخته می ماند
سکوت ...
سرشار از سخنان ناگفته است.
جعبه مدادرنگی را برمی دارم
جای خالیت را سبز می کنم
و از جاده ای که رفتی
تا امتداد خانه قلبم فرش قرمز پهن می کنم
و مداد آبیم را نمی تراشم
تا زمانی که بیایی و آسمان دلم را آبی کنم
میدونی خیلی سخته واسه ما گذشتن از هـم
بـاورم نمیشـه امـا تو داری دور میشـی از منـــ
منـو تــو به لحظـه های سرد تنهایـی رسیـدیـم
ما که هر ثانیـه عشقـو تو نگـاه هم می دیدیــم
تو ازم رد میشـی امـا من میگذرم از همه دنیــا
اسم ایـن روز رو میـذارم روز مرگ آرزوهـا
دیگه لحظـه های خوبه با تو بودنـم تمومـــه
میدونـم این آخرین باره که عشقـم رو برومـه
...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)