خواب دیدم به لبم بوسه گرمی زده ایکاش تا آخر عمرم بشوم خواب ترین ...
خواب دیدم به لبم بوسه گرمی زده ایکاش تا آخر عمرم بشوم خواب ترین ...
عشقبازی به همین آسانی است
که گلی با چشمی
بلبلی با گوشی
رنگ زیبای خزان با روحی
نیش زنبور عسل با نوشی
کارهموارۀ باران با دشت
برف با قلۀ کوه
رود با ریشۀ بید
باد با شاخه و برگ
ابر عابر با ماه
چشمهای با آهو
برکهای با مهتاب
و نسیمی با زلف
دو کبوتر با هم
و شب و روز و طبیعت با ما!
عشقبازی به همین آسانی است .....
شاعری با کلماتی شیرین
دستِ آرام و نوازشبخش بر روی سری
پرسشی از اشکی
و چراغ شب یلدای کسی با شمعی
و دلآرام و تسلا و مسیحای کسی یا جمعی
عشقبازی به همین آسانی است .....
که دلی را بخری
بفروشی مهری
شادمانی را حرّاج کنی
رنجها را تخفیف دهی
مهربانی را ارزانی عالم بکنی
و بپیچی همه را لای حریر احساس
گره عشق به آنها بزنی
مشتریهایت را با خود ببری تا لبخند
عشقبازی به همین آسانی است .....
هر که با پیش سلامی در اول صبح
هرکه با پوزش و پیغامی با رهگذری
هرکه با خواندن شعری کوتاه با لحن خوشی
نمک خنده بر چهره در لحظۀ کار
عرضۀ سالم کالای ارزان به همه
لقمۀ نان گوارایی از راه حلال
و خداحافظی شادی در آخر روز
و نگهداری یک خاطر خوش تا فردا
و رکوعی و سجودی با نیت شکر
عشقبازی به همین آسانی است.
تموم خاطراتت يادم مياد
ياد اون روز که دلت ميگفت منو ميخواد
اگه تو نموني پيشم ديونه ميشم
آخه من چي کار کنم تو بموني پيشم
فکر تو يه لحظه از سرم نميره
من ميگم ميموني اما دل ميگه ميره
ميدونم تو ميري مهرم حروم می شه
ميدونم تو ميري مهرم حروم ميشه
کنار پنجره می آیم
نسیم تبسم تو جاریست
قاصدکها آمده اند
در رقص باد و یاد
سبز
سپید
سرخ...
و این آخرین قاصدک
چقدر شبیه لبخند خداحافظی توست!
بگذار در این قصه
پروانه سرمست بماند
بلبل بخواند
دشت بخندد
چهرۀ من و تو
شاداب بماند
بگذار که بد خواه بداند
در سیطرۀ ما
سَر خود، اگر از دربیآید
نتواند، نتواند.
یک نفر آمد قرارم را گرفت
برگ و بار و شاخسارم را گرفت
چهار فصل من بهاری بود، حیف
باد پاییزی بهارم را گرفت
اعتباری داشتم در پیش عشق
با نگاهی، اعتبارم را گرفت
عشق یا چیزی شبیه عشق بود
آمد و دار و ندارم را گرفت
نمی دانم چرا با آنكه می دانم
از آن من نخواهی بود
چرا با تار و پود جان
برایت خانه میسازم
از تماشایـــــــ آینه سیر نمی شومـــــــ
چقــــــــدر
نگاه تو . . .
به صورتمـــــــ می آید . . .
از تو تا هنوز
چيزي از دست نداده ام، جز عشق
چيزي به دست نياورده ام، جز تنهايي
از تو تا هنوز
رنگِ نارگونِ عشق
سرخ ِ سرخ نبود
دلتنگیــــــ ام را. . .
با بستری از کلمات بپوشانمــــــ
دلــــــم را چه کنم که باز
تو را
صـــــدا می زند . . .؟!
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)