دست از طلب دارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
دست از طلب دارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
در محفل خود راه مده همچو منی را
که آشفته دل آشفته کند انجمنی را
آن عهد یاد باد که از بام و در مرا
هر دم پیام یار و خط دلبر آمدی
ياد آور ز آن ضجيع و ز آن فراش
تـا بدين حد بی وفا و مر مباش
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
حافظ
در انتظار خدنگش همی پرد دل صید
خیال آنکه به رسم شکار باز آید
مقیم بر سر راهش نشسته ام چون گرد
بدان هوس که بدین رهگذر باز آید
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم
مرغ و ماهى دانــد آن ابــهــام را
که ستودم مجمل اين خوش نام را
ای آفتاب آینه دار جمال تو
مشک سیاه مجمره گردان خال تو
صحن سرای دیده بشستم ولی چه سود
کاین گوشه نیست در خور خیل خیال تو
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)