چو وحشی سر به زانو دوش بودم در خیال تو
که شبها چیست شغلت، در کجایی، کیست پهلویت
در این اندیشه خفتم دیدمت در خلوتی تنها
قدح دردست و می در سر، صراحی پیش زانویت
چو وحشی سر به زانو دوش بودم در خیال تو
که شبها چیست شغلت، در کجایی، کیست پهلویت
در این اندیشه خفتم دیدمت در خلوتی تنها
قدح دردست و می در سر، صراحی پیش زانویت
به غم كسي اسيرم كه زمن خبر ندارد
عجب از محبت من كه در او اثر ندارد
غلط است كه گويتد دل به دل راه دارد
دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد
در کنج غم نصیب من از روی عشق روی او
جز درد و رنج و گریه بی اختیار نیست
دردا که با خبر ز دل بی قرار من
آن مایه قرار دل بی قرار نیست
بودیم کسی قدر ندانست که بودیم
باشد که نباشیم و بدانند که بودیم
بگو به خواب دو چشم من خراب درآید
مگر خیال تو بیرون رود که خواب درآید
به دور دیده ی خود، خار بستم از مژه هایم
که نه خیال تو بیرون رود نه خواب درآید
چه عاشقانه آمدی چه عارفانه می روی
چه بابهانه آمدی چه بی بهانه می روی
برای قتل عاشقان تو در لباس شاعران
چه صادقانه آمدی چه ماهرانه می روی
آنهمه خورشید که در من می سوخت
چشمه اندوه شد ز چشم ترم ریخت
کاخ امیدی که برده بودم تا ماه
آه ، آوار غم شد و به سرم ریخت
ای گل بیا که در دل من خار غم شکست
یک دم برس به داد دل عندلیب خویش
با اینهمه جفا که ز دست تو می کشم
آخر تو را چگونه بخوانم حبیب خویش؟
شب كه در بستمو مست از مي نابش كردم
ماه اگر حلقه به در كوفت جوابش كردم
گر بداني حال من گريان شوي بي اختيار
اي كه منع گريه ي بي اختيارم مي كني
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)