تــــو و جـــادهـ ها
دستـــــ در دستـــــ هم دادهـ ایــــد تـــــا . . .
بــــی انتهـــــا بمانــــــد طـــول دلتنگیهــــــای مـــن . . .
تــــو و جـــادهـ ها
دستـــــ در دستـــــ هم دادهـ ایــــد تـــــا . . .
بــــی انتهـــــا بمانــــــد طـــول دلتنگیهــــــای مـــن . . .
تــقــدیـــر را بـَـهــانــه کـــرده انــد ، بــرای نــرسـیـدن تـــو بــه مــــن…
بـــه گــُـمــانـــم
هـنـگـــام نــگـــارش سـرنـوشـتـمـــان
خـــدا عـــطـــســـه کــرده …
هــمــیـــن .
بـــه صـــبــر کـــه اعــتــقــاد داری ؟؟؟
شب ها پرنده هایش می روند
روزها ستاره هایش
ببین آسمان هم که باشی
باز تنهایی …
رفته ای
وَ "می خواهم تنها باشم "
تنهـــــــــــاییم عمیق است
دیگر دست هیچکس به آن نمی رسد!
که بخواهد از تنهــــــایی
درم آورد...
آیینه پرسید: که چرا دیر کرده است ؟
نکند دل دیگری او را اسیر کرده است ؟
خندیدم و گفتم : او فقط اسیر من است
تنها دقایقی چند تاخیر کرده است .
آیینه به سادگیم خندید و گفت :
احساس پاک ، تو را زنجیر کرده است
گفتم : از عشق من چنین سخن مگوی
گفت: خوابی ! سالها دیر کرده است
در آیینه به خود نگاه می کنم آه !
عشق تو عجیب مرا پیر کرده است
راست گفت آیینه که منتظر نباش
او برای همیشه دیر کرده است
روزها می گذرد و من هنوز خفته ام و خفته ام و خفته
قلبها ترمیم می شوند و من هنوز قلبم شکسته است و شکسته است و شکسته
لب ها می خندند و من هنوز لبانم بسته است و بسته است و بسته
چشم ها انتظار را وداع می گویند و من هنوز چشم هایم منتظر است و منتظر است و منتظر
دیدگان اشک نمیریزند و من هنوز دیدگانم جاری است و جاری است و جاری...![]()
آدمی که دلتنگ است…
هیچ حرفی حالی اش نیست…
آی آدمــــــــــــها برایش فلسفه نبافید
حافظه ی آدم های غمگین قوی ست
می دانند
کجای کدام خیابان
آن روز
مُـــــــردند...!
مهدیه لطیفی
من زمانی تنها هستم که خدا از من روی برگرداند,
زمانی که ارزویی جز مرگ نداشته باشم
و زمانی که برای زنده ماندن خود دلیلی نداشته باشم
ان روز, روز تنهایی من است...![]()
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)