در باغ دولت دگران بود مدّتی این گُل ز گُلستان شما نیز بگذرد
آبیست ایستاده دراین خانه مال وجاه این آب ناروان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدّتی این گُل ز گُلستان شما نیز بگذرد
آبیست ایستاده دراین خانه مال وجاه این آب ناروان شما نیز بگذرد
کار قفل سازها تمام می شود ... !
خوشحال می شوم
...
می آیی و منتظر ورود .
و من خوب می دانم تلاشت بیهوده خواهد بود !
قفل ِ دلم را عوض کرده ام ...
این بار حتم دارم موفق نخواهی شد
...
وارد می شوی !!! بدون شکستن ِ قفل !
آماده شـو،
سازتـــــ ــــ ــ را کوکـــــ ــــ ــ کن ..
قـصد رقصیدن دارم
بزنـــــ ـــ ـ
هر سازی کـه میخواهـــ ــ ـی بزن
مـن رقاص ِ خوبـی هستـم،
به ساز ِ تو و دنیا باهـــــ ـــ ـم می رقصمـــــ ـــ ـ ..
باشي نگار سلامت
با تو دارم محبت
زنده باشي نگارم
تا به روز قيامت
تا قيامت
من ميگم بهم نگاه آن
تو ميگي آه جون فدا آن
من ميگم چشمات قشنگه
تو ميگي دنيا دو رنگه
من ميگم دلم اسيره
تو ميگي آه خيلي ديره
من ميگم چشمات و واآن
تو ميگي من و رها آن
من ميگم قلبم رو نشكن
تو ميگي من مي شكنم من ؟
من ميگم دلم رو بردي
تو ميگي به من سپردي ؟
من ميگم دلم شكسته است
تو ميگي خوب ميشه خسته است
من ميگم بمون هميشه
تو ميگي ببين نمي شه
من ميگم تنهام مي ذاري
تو ميگي طاقت نداري
من ميگم تنهايي سخته
تو ميگي اين دست بخته
من ميگم خدا به همرات
تو ميگي چه تلخه حرفات
من ميگم آه تا قيامت
برو زيبا به سلامت
من ميگم خدا به همرات
تو ميگي چه تلخه حرفات
من ميگم آه تا قيامت
برو زيبا به سلامت
ليلاي قلم اگر بميرد مجنون خيال پر نگيرد
شيرين ورق سخن نگويد فرهاد صبا خبر نبيند
آه
مرگ
عجب واژه نزديکی !
خدا رحمت کند ما را
اما
((کمي تا قسمتي ابري و شايد باز باراني
هواي سينه ام اين است و از بغضم نمي خواني))
آری بغض می کنيم تا
شايد سايه تلخ مرگ ، ما را فراموش کند
شايد!
ولی
هنوز هم عقربه هاي ساعت
راه خودشان را مي روند
عجب اراده اي دارند
هر روز همين راه ... !
در اين فکريم که
مي دانند دور خودشان مي چرخند يا نه ؟!
ما نيز به رسم اعلاميه ها می نويسيم
بازگشت همه بسوی اوست و اوست که مي ماند
آقای شکيبايي زحمت کش
و آقای کاظمی عزيز
كاش ميشد به شما گفت عاشقانتان همه درفاجعه رفتن شما ؛ تاكجا جان داده اند...
بسته ام به كس دل، نه بسته كس به من دل // چو تخته پاره بر موج، رها، رها، رها من // به من هرآنكه او دور، چو دل به سينه نزديك // به من هرآنكه نزديك، از او جدا، جدا من // نه چشم دل به سويي، نه باده در سبويي // كه تر كنم گلويي به ياد آشنا من // ستاره ها نهفته ام در آسمان ابري // دلم گرفته اي دوست هواي گريه با من
" بند بند وجودمــــ ـــ ـ ..
بـه بند بند وجود تــو بستــه استـــــ ــــ ـ
با این همه بنــد
چه قـــــ ـــ ـدر از هم دوریـــــــ ــــ ـم" ..
من عادتـــــ ـــ ـ کردم
نگاه کنــم به آدمهایی کـــــ ـــ ـه از دور می آیند
تا آن زمان که ثابتـــــ ـــ ـ شود
"تـــو" نیستنـــد ..
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)