ابر آمد و باز بر سرِ سبزه گریست
بی بادۀ گلرنگ نمی باید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزۀ خاک ما تماشاگه کیست
ابر آمد و باز بر سرِ سبزه گریست
بی بادۀ گلرنگ نمی باید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزۀ خاک ما تماشاگه کیست
تنگ غروب است
و دلتنگی
بسان حزن گویای حیاط مدرسه ای تعطیل
روح را
به سوی غربت مجهولی می خواند
و هزاران کلام ناگفته
در هجوم یادها
به یک آه ... بدل می شود
تا شمع گونه
از فراز خویش
فرود اید
...
در آتش و در سوز من شب میبرم تا روز من
ای فرخ پیروز من از روی آن شمس الضحی
بر گرد ماهش میتنم بیلب سلامش میکنم
خود را زمین برمیزنم زان پیش کو گوید صلا
ای چرخ فلک خرابی از کینۀ تست
بی دادگری شیوۀ دیرینۀ تست
ای خاک اگر سینۀ تو بشکافند
بس گوهر قیمتی که در سینۀ تست
تو را باید کجا پیدا کنم, اخرکجا امشب
که همچون بوی گل ,گمگشته ای در کوچه ها امشب
با می به کنار جوی می باید بود
وز غصه کنار جوی می باید بود
این مدت عمر ما چو گل ده روزست
خندان لب و تازه روی می باید بود
دلم می خواد داد بکشم ز غصه فریاد بکشم-
برم تو اسمونا دستی رو چشمات بکشم
بگم فقط مال منی صدای اواز منی
دلم می خواد باز دوباره برم و فریاد بکشم
بگم که اغوش منی صدای خاموش منی
دلم می خواد برم سفر برم از اینجا بی خبر
برم به شهر عاشقی بگم فقط مال منی
یک جام شراب صد دل و دین ارزد
یک جرعۀ می مملکت چین ارزد
جز بادۀ لعل نیست در روی رمین
تلخی که هزار جان شیرین ارزد
در اين جهان كه منم
هماني ام كه مفقود ِ خويشتنم .
مي چرخم ؛
به گِرد ِ تمام موجودات .
تنه به تنه به خودم مي گيرم
مي پيچم
مي كوبم
به آني كه مرا به پندار مي كشد.
خسوف وُ كسوف ِ خودم ؛
فقدان وُ ماليخوليا ؛
هندسه ي اشياء.
بهتره تو فارسی حمزه رو ننوشت.
امروز تو را دسترس فردا نیست
و اندشۀ فردات بجز سودا نیست
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)