در شبان غم تنهايي خويش،
عابد چشم سخنگوي توام .
من در اين تاريكي،
من در اين تيره شب جانفرسا،
زائر ظلمت گيسوي توام .
در شبان غم تنهايي خويش،
عابد چشم سخنگوي توام .
من در اين تاريكي،
من در اين تيره شب جانفرسا،
زائر ظلمت گيسوي توام .
آدمـــــی را دیــــدم با ســــــــایــﮧ ی خـود درد و دل مــــــــی ڪـرد . . . !
چـه رنجـــــــی مـــــے کـــشد او
وقتـــــــــی هوا ابــری ســـــــــــت. . .
با تشکر مهران...
بـه انـدازه ی یـک همـنشیـنی سـاده
روی صنـدلی روبـه روی مـن
در هـمیـن کـافـه ی نـزدیـک
قـدر یـک قهـوه نـوشیـدن
تکـرار شـو ../.
Last edited by Fеlicity; 11-11-2013 at 00:34.
هر شب
خوشبختی ات را
آرزو میکنم
و فقط خدا میداند
"حسودی"
امانم را بریده است
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
باید که ز داغم خبری داشته باشد ،
هر مرد که با خود جگری داشته باشد
حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش
در لشکر دشمن پسری داشته باشد !
حالم چو درختی است که یک شاخه نا اهل
بازیچه ی دست تبری داشته باشد
سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
فرزند تو دین دگری داشته باشد !
آویخته از گردن من شاه کلیدی
این کاخ کهن بی که دری داشته باشد
سردرگمی ام داد گره در گره اندوه
خوشبخت کلافی که سری داشته باشد !
حسین جنتی
تنها باشي
روز تعطيل باشد
غروب باشد
باران هم ببارد
احساس ميكني
بلاتكليف ترين آدم دنيا هستي...!
باران كه می بارد
همه چیز تازه میشود
حتی داغ نبودنِ تو!
سـرد اسـت و مـن تـنهایـم “
چـه جمـلـه ای !پــــُر از کـلیـشه …پـــُـر از تـهـوع …جـای ِ گـرمی نـشستـه ای و می خـوانـی :” ســرد اسـت “…یـخ نمـی کنـی …حـس نـمی کنـی …کـه مـن بـرای ِ نـوشتـن ِ همیـن دو کلمـهچـه سرمایـی را گـذرانـدم
چروک های صورتم
ترک های زلزله ای است
که خبر رفتنت
در اعماق روحم ایجاد کرد
و موجش
تا پوسته رسید
هــمــه ی درد منــی تو غم دنیا که غمی نیست
مــن ازت خاطـــره دارم خاطـــره درد کمی نیست
روبـه روی مــن عــزیزم روزگـــــار روشنــی نیست
دائم از حال تو می گم حال من که گفتنی نیست
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)