محتسب، مستي به ره ديد و گريبانش گرفت
مست گفت اي دوست، اين پيراهن است، افسار نيست
گفت: مستي، زان سبب افتان و خيزان ميروي
گفت: جرم راه رفتن نيست، ره هموار نيست
پروین اعتصامی
محتسب، مستي به ره ديد و گريبانش گرفت
مست گفت اي دوست، اين پيراهن است، افسار نيست
گفت: مستي، زان سبب افتان و خيزان ميروي
گفت: جرم راه رفتن نيست، ره هموار نيست
پروین اعتصامی
تیر بر دل بزد و مانده بجا پیکانش
آه، دانم سبب آه دمادم چه بود
ای فضولی مزه باده ساقی دانی
چو کنی توبه بدانی که ریا هم چه بود
مولانا فضولی
در رواج کار خود، چون من بکوش
هر که را پر شيرتر بيني، بدوش
گفت، آري، داوري نيکو کنم
خدمت هر کس بقدر او کنم
پروین اعتصامی
مردم این دیار را با من
اثر شفقت و عنایت نیست
یا در ین قوم نیست معرفتی
یا مرا هیچ قابلیت نیست
مولانا فضولی
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وين راز سر به مهر به عالم سمر شود
گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
آري شود وليک به خون جگر شود
حافظ
درد دل با سایه میگویم نمییابم جواب
غالبا او را بخواب انداخته افسانهام
متصل از درد عشق و طعنهٔ عقلم ملول
میرسد هر دم جفا از خویش و ازبیگانهام
مولانا فضولی
معاشران ز حريف شبانه ياد آريد
حقوق بندگي مخلصانه ياد آريد
به وقت سرخوشي از آه و ناله عشاق
به صوت و نغمه چنگ و چغانه ياد آريد
حافظ
درک خیریت، اختیار بود
و آن به تعلیم کردگار بود
هر چه این علم و خواست، شد سببش
اختیاری نهد خرد لقباش
عبدالرحمن جامی
شمهاي از داستان عشق شورانگيز ماست
اين حکايتها که از فرهاد و شيرين کردهاند
هيچ مژگان دراز و عشوهي جادو نکرد
آنچه آن زلف دراز و خال مشکين کردهاند
حافظ
دور است کاروان سحر زینجا
شمعی بباید این شب یلدا را
در پرده صد هزار سیه کاریست
این تند سیر گنبد خضرا را
پروین اعتصامی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)