باز می کنم گره ها را
با سر انگشتان صبر
دل بسته من
طاقت بیار
فريبا عرب نيا
باز می کنم گره ها را
با سر انگشتان صبر
دل بسته من
طاقت بیار
فريبا عرب نيا
بهانه گیر شده تازگی کمی حوا
و باز هم هوس آنچه که نباید را...
نشسته بود لب تخت تحته الأنهار
که چرخ زد وسط رود سیب کولیوار
نگاه مردم یک شهر میدوید عقبش
که دست برد که چون جان بیاورد به لبش
همین که پلک زد از چشم او بهشت افتاد
به یک گناه رقم خورده داشت تن میداد
به یک نگاه گره خورده داشت دل میرفت
و داشت پای دل اینبار توی گل میرفت
بهانههای هوسناک کار دستش داد
حریف اول ابلیس را شکستش داد
به تیغ وسوسهای سرخ، حال سبزش را
به باد داد و به دامن خرید آتش را
به جوش آمده بودند آدمی و پری
که آبروی خدا را تو آخرش نبری!
که زود از خر شیطان پیاده شو حوا!
که دیر میشود، آدم بیا بشو حوا!
نخواست پای خودش را ولی عقب بکشد
و دل به رود ـ به دریا، چه فرق دارد! ـ زد
چه دوزخ و چه بهشت و چه این خرابآباد
مساویاند در آیین "هرچه بادا باد"
«فرزانه علیزاده»
از ابرهای یائسه باران بخواهید
يك قطره دين وجرعه اي ايمان بخواهيد
اي خودفروشان به ظاهر پاك طينت
ازدست هاي سرد خود پيمان بخواهيد
ديگربه روي سفره هامان نان نمانده
ازآن خداي پاك، مردم نان بخواهيد
در اين خزان ساكن دنياي بي دين
ايمان و دين و عدل را گريان بخواهيد
تابوت دين و عدل را بـر شانه بردند
از گوركن باگريه گورستان بخواهيد
با آن همه ظاهرفريبي هـا از اين پس
چون يوسف گم گشته هم كنعان بخواهيد
با اشك هاي خيس خود تا بي نهايت
مردم براي دينتان ايمان بخواهيد
نوشتهام به دلِ شعرهای غیرمجاز
که دوست دارمت ای آشنای غیرمجاز
هوا بد است، بِکِش شیشهی حسادت را
که دور باشد از اینجا هوای غیرمجاز
به کوچه پا نگذاریم تا نفرمایند:
جدا شوند زِ هم این دو تای غیرمجاز
دل است، من به تو تجویز میکنم ـ دیگر
مباد پُک بزنی بر دوای غیرمجاز
ترا نگاه کنم هرچه روز تعطیل است
مرا ببر به همین سینمای غیرمجاز
تو ـ صحنههای رمانتیک و جملههای قشنگ
که حفظ کردهای از فیلمهای غیرمجاز
زبان به کام بگیر و شبیه مردم باش
مباد دم بزنی از خدای غیرمجاز
من از کودکی هم دایره کشیدن بلد نبوده ام
حتی با پرگار
از به دور خود گشتن
و محبوس شدن
متنفرم
Last edited by Ar@m; 15-02-2008 at 16:57.
قصه های مرا
اگر در شبهای طولانی و تار
برای مسافران این گذر تعریف کنی
شب تیره تر می شود
فاصله ها طولانی تر
و گذشتن و رسیدن
سخت تر
قصه شکست مگر میتواند زیباتر از این باشد؟
قصه فاصله ها مگر می تواند
روشنتر از این باشد؟
هنوز نفهمیده ام ولی می گویند
فاصله مثل باد است
خاموش می کند شعله های ناپایدار عشقی را که مثل شمع باشد
و شعله های آتشین عشق های ماندنی را
وسعت می بخشد
من که دیرزمانیست خاموشم
و تو...
آتش گرفته ای!
Last edited by Ar@m; 16-02-2008 at 08:42.
واي ارام جان خيلي قشنگ بود
جدا استعداد خوبي داري
كتابي چيزي نمي خواي چاپ كني ؟
خيلي زيبا بود ممنون
مرسی مگ مگ جونم!
بقول karin: ها چی می گه؟ کتاب؟ نه بابا اینا به درد کتاب نمی خورن که!
همینجا خوبه که تو ازشون تعریف کنی من کیف کنم!!!![]()
بالا می آورم
تمام حسرتی را که گرگ ها
به هوای یوسف بودنم خوردند...
پیراهنی که نام کوچک مرا پس می زد
خونم را به گردن گرفته است !
دیگر تمام چاه های زمین را زوزه می کشم...
آ..ی برادر های نا تنی !...
گرگم
به هوایتان !!
دوباره موج غزل آرزوی دریا کرد
و تکه تکه ی رود عزم ترک صحرا کرد
میان قافیه ها و ردیف ها می گشت
که کوله بار سفر را دوباره پیدا کرد
تمام هوش و حواسش به شعر رفتن بود
ترانه ای که دلش را عجیب شیدا کرد
نشست و وسوسه سیب سرخ را خط زد
اگر چه آدم قلبش هوای حوا کرد
شبیه کودکیش سنگ خسته ای برداشت
وشیشه های شب تیره را تماشا کرد
شکسته بود دلش از تمام خاطره ها
نگاه تلخ و سیاهی به صبح فردا کرد
برای رفتن از این کوه و دشت و این صحرا
حصار خاکی تن را یکی یکی وا کرد
رسیده بود به دریا و روح آزادش-
-درون قلب زلال و عمیق ماواء کرد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)