همین امروز به بازار می روم
تمام جیبهایم را پر از سفر می کنم
و به خانه باز نمی گردم
تا تو سفر نکنی
تمام شهر را به سفر خواهم فرستاد
و خود مسافر چشمهایت خواهم شد .
همین امروز به بازار می روم
تمام جیبهایم را پر از سفر می کنم
و به خانه باز نمی گردم
تا تو سفر نکنی
تمام شهر را به سفر خواهم فرستاد
و خود مسافر چشمهایت خواهم شد .
عادتــــــم داده خیــــــــال تو
که تــــــــنها نشوم...
یاد من هم نکنی
باز
به یادت هســــــــتم...
please delete this post
Last edited by mrgenereux; 29-01-2011 at 23:08.
گاهی تو باور کن
تنها ترين درد هم که باشی
من در آغوشت هزار رویا را می بینم
تو قِید جمله هاي عاشقانه را بزن
که این جا
عاشقانه ها هم به ما نمی رسند
من نازک ترين پیرهنم را می پوشم
تو در جسارتت تعجیل کن
مرا فتح کن
دستت به سرسبزترين جزیزه ام که رسید
هَک کن اسمت را
بگذار همیشه این جا بماند
نامت
در قلبم
گاهی تو بَلد ترين احساس من باش
نابلد
تو عاشقانه ترين نام
و جاودانه ترين یادی
تو از تبار بهاری تو باز می گردی
تو آن یگانه ترين رازی ای یگانه ترين
تو جاودانه ترينی
برای آنکه نمی داند
برای آنکه نمی خواهد
برای آنکه نمی داند و نمی خواهد
تو بی نشانه ترين باش
ای یگانه ترين ...
هامون:
نه اشتباه نکن این یه شعر عاشقونه نیس تصور کن یه مرد و با چشمای خیس
نمیخوام نباید تو شعرم به تو جسارت کنم نباید حس عشقو تعبیر به اسارت کنم
شکسته میرم امشب بانو خدانگه دارت اگر چه میشکنه اون دل سبز و سپیدارت
واسه من که پنجره یه آرزوی مبهم بود ولی تو پنجره باشه تموم دیوارت
ببخش منو اگه بوی زخم چرکینمو زجه های کبودم میشه موجب آزارت
دیگه صدای گریه ی بی وقتم نمیشکنه سکوت سرد و پر از انبساط افکارت
خیلی انتظار کشیدم که شاید بیای باز برای بدرقم با اون لباس گلدارت
ودل خوشم کنی با یه دروغ مصلحتی که میشه شاید بازم بیام برای دیدارت
ولی چه فایده که خوابت عجیب سنگین بود صدای خاطره هامون که نکرد بیدارت
میگن روزه گرفتی و دیگه غزل نمینوشی بمونه این آخرین غزلم واسه افطارت
شکسته میرم و خاطرات سبز تو رو به یادگار میبرم امشب خدانگهدارت
(بی سر و سامون رفیق بغض جاده بی همه چیز شد به جز این عشق ساده)
هر چی لب تو دنیاس مجیز تورو میگن تو که بی لب زاده شده بودی ستمگر
هر چی دست تو حسرت دامن تو تو آخرین جوابی واسه یه خواست بی ثمر
تعبیر یه خوابی که تو ذهنی خستس اون آخرین در نجاتی که همیشه بستس
تو یه تکرار خسته ای که فقط یکبار وحدت اون دردایی هستی که بیشمار
من تو اسم تو تجزیه شدم بانو تجربه کن منو تو یه مرگی دوباره
شعری که خون تو حسرتت لخته میشه آخرین وارث نسل عشق اخته میشه
منو تو این هجرت غمگینم بدرقه کن تموم واژه ها رو تو ذهنت دغدغه کن
بزار تکثیر نگاه تو بشم بانو اسم حقیرم و رو زبونت لقلقه کن
واسه کسی که خراب عمری زیر آوارت آخرین جمله همینه خدا نگه دارت
گاهی دلم می خواست ماهی شوم در یک تنگ خالی ....
بر روی امواج نامرئی ....
امواجی که حس وجود مرا ز خویش کرده بود خالی ...
تا درک میکردم وجود آب ها را .
گاهی دلم می خواست یک گنجشک بودم ...
لای قفس در جنگلی سرسبز ...
چسبیده بر شاخه ای ...
در اوج درخت سرو ...
تا خوب می فهمیدم آزادی چرا زیباست .
گاهی دلم میخواست ....
اما ...
من در میان این شهر پاییزی ....
در گوشه هر چهار راه زرد ...
خوب فهمیدم چه تنهایم در این دنیا
خوب فهمیدم چه تنها می شود یک مرد .
من فقط عاشق اينم حرف قلبتو بدونم
الكي بگم جدا شيم تو بگي كه نميتونم
من فقط عاشق اينم بگي از همه بيزاري
دو سه روز پيدام نشه و ببينم چه حالي داري
من فقط عاشق اينم عمري از خدا بگيرم
اينقدر زنده بمونم تا بجاي تو بميرم
من فقط عاشق اينم روزايي كه با تو تنهام
كار و بار زندگيمو بزارم براي فردا
من فقط عاشق اينم وقتي از همه از كلافم
بشينم يه گوشه دنج موهاي تو رو ببافم
عاشق اون لحظه ام كه پشت پنجره بشينم
حواست به من نباشه دزدكي تو رو ببينم
من فقط عاشق اينم عمري از خدا بگيرم
اينقدر زنده بمونم تا بجاي تو بميرم
دوباره غربت وآن ماجـــــــرای دلتنگي
ومن که گم شده ام لابلای دلتنــــگي
هزاروسیــــصدوچندسال.....با د من
تورابه شانه برم پابه پای دلتنگي
ازاین هوای مه آلودشــــــهردلگیرم
وجارمی زنمت باصدای دلتــــنگي
شکسته شاخه ی صـــبرم بیاتماشا کن
نشسته کنج دلــــــم آشنای دلـــتنگي
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست
چه قانون عجیبی چه ارمغان نجیبی
و چه سرنوشت تلخ و غریبی
که هر بار ستاره های زندگی ات را با دستهای
خود راهی آسمان پر ستاره امید کنی
وخود در تنهایی وسکوت با چشمهایی خیس از غرور
پیوند ستاره ها را به نظاره بنشینی و
خموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
وباز هم تو بمانی وتنهایی و دوری
و باز هم تو بمانی و یک عمر صبوری .......!
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)