گفتی که ما به درد هم نمی خوریم!..
اما هرگز نفهمیدی…
من تو را برای دردهایم نمی خواستم…
گفتی که ما به درد هم نمی خوریم!..
اما هرگز نفهمیدی…
من تو را برای دردهایم نمی خواستم…
نفس میکشمو اشکام نشون میدن چه قدر خستم
نمیدونی چرا زندم ، نمیدونم چرا هستم
هر کسی یک امید،
یک عصیان،
یک از دست دادن، یک درد،
یک تنهایی،
یک اندوه در خود دارد...
زیرا از درون هر کس یک نفر رفته است و هر کاری که می کند نمی تواند او را بدرقه کند...
آدمها …!
حتی حوصله ندارند
به حرفهای سر زبانی یکدیگر گوش دهند …
چه برسد به اینکه بخواهند
سطر سطر روح ِ تــو را بخوانند …
![]()
احتمال مرگ کم نیست
این نیست بودنت
این وصله ی نچسب
به من نمی چسبد
..
.
من دراین خلوت خاموش سکوت اگر تو یادی
نکنم میشکنم...
دلتنگی های آدمی را، باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هردانه برفی به اشکی نریخته می ماند،
سکوت سرشار از سخنان ناگفته استاز حرکات ناکرده، اعتراف به عشق های نهانو شگفتی های بر زبان نیامده،در این سکوت حقیقت ما نهفته است،حقیقت تو و من!
شاملو
تنها بودن قدرت می خواهد ،
و این قدرت را کسی به من داد ،
که روزی می گفت تنهایت نمی گذارم…
![]()
رفتن ، رفتن است . ماندن ، ماندن است .
انتظار ، انتظار است !
نه خیر جناب ، نه خیر ،
رفتن ، فرار کردن
ماندن ، ترک شدن
و انتظار ، روز به روز مردن است ...
من از سكوت ستاره هاى سرســپرده در سـپيده دم
از انزواى بى دليل مهتاب در آغوش بى تاب ابر
از گریه هاى حزن آلود باد،
لابلاى گيسوان آشفته ى درخت
من از رخوت رخت پــر از خوابم
تنها،
رفتنت را فهميدم
.
.
.
تنها رفتنت را ...!
![]()
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)