دلتنگ که میشوی
چشمهایت را ببند.
مثلِ یک عکسِ فوری؛
فوری ظاهر می شوم.
دلتنگ که میشوی
چشمهایت را ببند.
مثلِ یک عکسِ فوری؛
فوری ظاهر می شوم.
ز چشمت اگر چه دورم هنوز….پر از اوج و عشق و غرورم هنوز
اگر غصه بارید از ماه و سال….به یاد گذشته صبورم هنوز
شکستند اگر قاب یاد مرا…..دل شیشه دارم بلورم هنوز
سفر چاره دردهایم نشد….. پر از فکر راه عبورم هنوز
ستاره شدن کار سختی نیست…. گرشتم ولی غرق نورم هنوز
پر از خاطرات قشنگ توام…..پر از یاد و شوق و مرورم هنوز
ترا گم نکردم خودت گم شدی……من شیفته با تو جورم هنوز
اگر جنگ با زندگی ساده نیست…..در این عرصه مردی جسورم هنوز
اگر کوک ماهور با ما نساخت…..پر از نغمه پک و شورم هنوز
قبول است عمر خوشی ها کم است…..ولی با توام پس صبورم هنوز
خودم کوتاه
شعر هام کوتاه تر
و کوتاه تر ازهمه
لحظه های با هم بودنمان
هر شعر
گریز از یک گناه بود
هر فریاد
گریز از یک درد
و هر عشق
گریز از یک تنهایی عمیق
افسوس که تو
هیچ گریزگاهی نداشتی...!
نَبُوَد هیچ مرا صبر و قراری، ای دل
تا که در بندِ سر زلف و کمانت باشم
میزنی گر تو به مژگان سیَه تیر به صید
شَوَد آیا که من آن صیدِ نشانت باشم ؟
ظهر كه از دیوار بالا رفت
ساعت كه پا روی پا انداخت
با خودم گفتم
مرگ می تواند منتظر باشد
تا حرف های ناگفته تمام شود
ما این همه منتظر فردا شدیم
تا شب از موهای مان پرید
حالا برف می بارد
و مرگ باید منتظر شود
حالا عصراست و از بتونه كردن روزها به خانه می آیم
و بودنت بوته ای است
كه به زندگی سنجاقك اضافه می شود
تا مرگ روی زندگی ناچیز شب پره نیفتاده
بیا
تا كنار این همه گیاه وزمین و آدم
تنها نمانم
این جا
اگرچه انتظار را با آهی كه پشت پنجره هاست
می كشیم و تمام می شویم
بیا
مثل آسمانی كه یك عمر روی بام ایستاده
آخرین حرفم
نشستن كنار توست.
من منتظرت شدم ولي در نزدي
بر زخم دلم گل معطر نزدي
گفتي كه اگر شود مي آيم اما
مرد اين دل و آخرش به او سر نزدي
من واین داغ در تکرار مانده /من واین عشق دربیدار مانده/ مپرس از من چرا دلتنگ هستم/ دلم بین در ودیوار مانده!
تا به حال نوشته بودم ؟
به گمانم نـــــــه ...
پس اینبار برایــــــــت می نویسم که
گاه چنان آشفته و گنگ می شوم که تردید در باورهایـــــــم ریشه می دواند
اما باز هم در آخرین لحظه تــــــکرار می کنم که حتی اگر چشمانت بیگانه بنگرند
میخوانمت هنوز ، حتـــــــی اگر دستانت مرا جستجو نکنند
هیچ بارانـــی قادر نخواهد بود تو را از کوچه اندیشههایم بشوید
و اینها برای یک عمر سرخوش بودن و شـــــیدایی کردن کافی است
به گمانم در ورای این کلمات می خواستم بگویم که
دلــــــتنگت شده ام به همیـــــن سادگی
هم اکنون 5 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 5 مهمان)