از این مرض به حقیقت شفا نخواهم یافت
که از تو درد دل ای جان نمیرسد به علاج
چرا همیشکنی جان من ز سنگ دلی
دل ضعیف که باشد به نازکی چو زجاج
از این مرض به حقیقت شفا نخواهم یافت
که از تو درد دل ای جان نمیرسد به علاج
چرا همیشکنی جان من ز سنگ دلی
دل ضعیف که باشد به نازکی چو زجاج
جهان به کام من اکنون شود که دور زمان
مرا به بندگی خواجه جهان انداخت
تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند
چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم
ما شبی دست برآریم دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت
پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن
که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت
تا گنج غمت در دل ويرانه مقيم است
همواره مرا كنج خرابات مقام است
از ننگ چه گويي كه مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسي كه مرا ننگ ز نام است
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه ی شطرنج رندان را مجال شاه نیست
در کوی نیک نامــــان ما راگذر نداند
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را
بدینوسیله اصلاح گردید!![]()
اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند
عشقست و داد اول در نقد جان توان زد
دل عالمی بسوزی چو چو غدار بر فروزی
تو از این چه سود داری که نمیکنی مدارا
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)