همین الان یه سوتی یادم اومد :
حدود 2 ماه پیش ، تو مدرسه رفتم سر آبخوری تا آب بخورم
شیر آب رو باز کردم ، تا اومدم بخورم دیدم آبش داغه داغه !
زنگ تفریح بود و بچه ها تو صف آب خوری واستاده بودند !
یه دفعه داد زدم گفتم :
یه دفعه دوست فابریکم گفت پشت سرتو نگاه کن !
من نگاه کردم ، دیدم ناظممون اونجاست !
( با اون هم نسبتا فابریکم ! )
دیدم سوتی ای بس عظیم دادم !
فوری یه خورده آب خوردم ، تا اومدم فرار کنم ، دیدم ناظممون وایستاده بالا سرم

گفتم خودمو بزنم به کوچه علی چپ و آروم فرار کنم. یه دفعه گفتش :
منو بگی ، میخواستم زمین دهن باز کنه و برم توش ، بعد ننه پینه دوز بیاد بدوزتش !
منم گفتم :
اینو گفتم و فرار کردم !
تا حدود 1 هفته هم اصلا دوروبرش آفتابی نشدم ، بعدش هم که هیچی نشد. !
سوتی ما به سر رسید ، کلاغه به آب خوش نرسید !