کاش چون پرتو خورشید بهار
سحر از پنجره می تابیدم
از پس پرده ی لرزان حریر
رنگ چشمان تو را میدیدم
کاش چون پرتو خورشید بهار
سحر از پنجره می تابیدم
از پس پرده ی لرزان حریر
رنگ چشمان تو را میدیدم
هوا آفتابی ست
مرا زیر چتر خود ببر
فقط زیر چتر تو
باران می بارد!
دست هایت را گم کرده ام و مانده ام در چهارراه همیشگی
میان انبوه جمعیتی که می آیند و می روند...
رنگ چشمان هیچ کس رنگ چشمان تو نیست...
پیش از آنکه مثل این میله آهنی بی تو آرام آرام زیر باران زنگ بزنم
بیا و چتر سرخت را باز کن
بر فراز سرم...
دوستش دارمش...
مثل دانه ئی که نور را
مثل مزرعی که باد را
مثل زورقی که موج را
با پرنده ئی که اوج را
دوستش دارمش...
نور دلیل تاریکی بود...
وسکوت دلیل خلوت...
تنها عشق بی دلیل بود که...
تو دلیل آن شدی!!!
اگر چه بین شما ها غریب مانده دلم
ولی به یقین نجیب مانده است، دلم
اگر جرم دل من فقط علاقه به توست
در این کشاکش ، عجب بی رقیب مانده دلم
در ازدحام رسولان عشقهای دروغ
شده ، شبیه مسیحی که بر صلیب مانده دلم
پر از هوای پریدن ،پر از خلاصه مرگ
گر چه از همه جا بی نصیب مانده دلم
زمانی که بیایی ، بهشت مال من است
چرا که در هوس عطر سیب مانده دلم
دستهایم را تا ابرها بالا برده ای
و ابرها را تا چشمهایم پایین
عشق را در کجای دلم .....
پنهان کرده ای که :
هیچ دستی به آن نمیرسد !
تو را به لطافت گلبرگ های چشمانت ، به بلندای نگاهت قسمت دادم ،
که دلیل تپش های قلبم باشی !
و تو چه ساده شکستی قلبم را ...
و چه آسان بریدی نفسهایم را ...
و چه زود رفتی !
اما بدان ، من هرگز نخواهم گذاشت که امواج رد پاهایت را ببوسند !
التماس
التماس چشمهایم را دیدی و بی تفاوت گذشتی
زمانی که میرفتی
دستهایم را مانعی کردم برای نرفتنت
ولی تو......
مغرورانه پا بر روی احساس دستهایم نهادی
وگذشتی .....
تورفتی ومن همیشه از خودم میپرسم
که آیا او التماسم را ندید و گذشت
اگر دید.....
پس خدای من چرا...
چرا به التماس افتادمش
از آن روز به بعد من ودل عهد بستیم که دگر
به هیچ نگاهی التماس نکنیم
دوستم داشته باش
که تو را می خوانم، که تو را می خواهم.
دوستم داشته باش
که تويی در نگهم، تو نوايم هستی
دوستم داشته باش.
چون تو را می يابم، آســــــــمان فرش من است
رود ســـــــرمست من است.
من تو را می جويم، با سرانگشت دلم روح پر نقش تو را می پويم
شــــادم از اين پويش، مستم از اين خواهش.
آه اگر پلک زنم
نکند محو شوی!
آه اگر گريه کنم
نکند پردهء اشک، نقش زيبايت را اندکی تيره کند!
از رهی می ترسم، که تو همراه نباشی با من
از شبی در خوفم، که صدايت برود، دور شود از گوشم.
آه، آن شب نرسد
يا اگر خواست رسيد، من به آن شب نرسم
هم اکنون 5 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 5 مهمان)