ای هستی افرین ! ای بی نهایت ! ای ناشناختنی و ای دست نیافتنی
ای انکه همه ئ خط و برگ گلها وگلبرگها و رنگ گلها و نقش هر چه زیباییست تو رقم میزنی.
ای بی تو بودن دوزخ شقاوت ! و ای از تو گفتن بهشت سعادت !
من رهنوردی خسته ام و دلشکسته که به اشارت حضرتت میلیونها سال در معبر میلیاردها صلب و رحم راه پیمودم و عاشقانه به سویت ره گشودم ، من مرغ همیشه در پروازم که از بیشه ئ عشق پر گشودم و بال زنان ، دشتها ، دریاها ، کوهها و بادیه ها را زیر پا نهادم و به شوق تو نغمه سر دادم،
اگاهم که هنوز جز مسافتی کوتاه نپیموده ام و تا روز میعاد شگفت راهی در پیش و فرا روی خویش دارم .
ای بزرگ ! در این نشاء که خود را به یاد دارم ،همه بیم بودم و امید ، اشک بودم و لبخند ،
گاه واصل بودم و زمانی غافل ،
خدایا چه میگویم ؟؟؟
نه واصل ، که همه عمر غافل بودم ، وصل تو را به فراق بفروختم ، عشق را در هوس اموختم وخرمن سعادت را در شعله ئ بی خبری سوختم ،
چه باغها که در راه بود و ندانستیم ، یا دانستیم و گلگشت را نتوانستیم ،
خدایا این حسرت میکشدم که در جاده های عمر چه گلزار ها بود و غنچه ای نچیدیم و اینک در سراشیب عمر هوس الوده ام ، و کسی در من فریاد میزند :
ای تیره بخت ! و ای تهی دست ! چه بسا از کوچه باغهای سعادت گذشتی ولی دامنت خالیست ،
بر گنجهای توفیق پای نهادی و کیسه ات تهیست ،
همه عمر کجا بودی و اکنون کجا میروی ؟؟؟
مهربانا ! این نداها ، این صداها ، این ملامتها تا مغز استخوانم را از حسرت میسوزد و شعله ئ ندامت را در من می افروزد که چرا انگونه که بایسته بود از بوستان عبادتت گل نچیدم ،
اینک شاخساری بی خوشه ام و رهنوردی بی توشه ، نه بی توشه ، که خسته ، رهنوردم اما با پای بسته ، از اینهمه دلی دارم ، اما شکسته ، گه گاه گمان بردم که خود را ساخته ام ،
اما دانستم که خود سازی را نشناخته ام ،
ای معبود و ای مسجود ! این زمان از همه کس نا امیدم و تنها یک امید دارم :
امید به رحمت ورءفت تو که بی شبهه ارحم الراحمینی
اگر تو برانی ام چه کنم ؟؟
و اگر تو نخوانیم را به که ارم که جز تو ندارم
به خیال خود در راه تو میجوشم و میکوشم و لحظه ای چند میخروشم
اگر چه نورم اما دانم که همه قصورم ،
ای خالق باران ! تنها یک باران است که بر اتش دلم اب میزند و ان باران رحمت و بخشایش تست که نا امید از رحمت تو مهجور است
گاه در خویش میگریم که خاطرام تاریک است و گاه با خود میخندم که اگر من دورم معشوق نزدیک است
اگر من تیره ام او منیر است و اگر من همه شرمم او عذر پذیر !
من غافل و او کامل ، من گنهکارو او غفار ، اگر غفلت زهر عصیانم می چشاند رحمت بی منتهایش اتش خشمم را فرو مینشاند ،
بدین بشارتست که ارام میگیرم
ای بخشاینده ئ همه ئ سیه نامگان ، با همه شرمندگیها و قصور بندگیها از پیشگاهت
امید بخشایش دارم