نان تازه بگیر
به خانهام بیا
دریانورد خسته
میخواهم لباسهای خیست را
از تنت در بیاورم
شیر گرم کنم برایت
بگویی
شانههایم
سکان زندگی توست
و من
پنجرههای این شهر طوفانزده را محکم ببندم
سارا محمدی
نان تازه بگیر
به خانهام بیا
دریانورد خسته
میخواهم لباسهای خیست را
از تنت در بیاورم
شیر گرم کنم برایت
بگویی
شانههایم
سکان زندگی توست
و من
پنجرههای این شهر طوفانزده را محکم ببندم
سارا محمدی
از این زندگی خالی، منُ ببر به اون سالی
که تو اسممُ پرسیدی، به روزی که منُ دیدی
به پِلههای خاموشی، که با من روبرو میشی
یه جور زُل بزن انگاری، نمیشه چشم برداری
منُ ببر به دنیامُ، به اون دستا که میخوامُ
به اون شبا که خندونم، که تقدیرُ نمیدونم
از این اشکی که میلرزه، منُ ببر به اون لحضه
به اون ترانهی شادی، که تو یاد من افتادی
به احساسی که درگیره، به حرفی که نفسگیره
از این دنیا که بیذوقه، منُ ببر به اون موقع
از این دوری طولانی، منُ ببر به دورانی
که هر لحضه تو اونجایی، زیر بارون تنهایی
منُ ببر به اون حالت، همون حرفا همون ساعت
به اندوه غروبی که، به دلشورهی خوبی که
تو چشمام خیره میمونی، به من چیزی بفهمونی …
زندگی
همیشه که اینجور پیچ و تاب نخواهد داشت
بد نیست گاهی هم دستی به موهایت بکشی
بایستی
کنار پنجره
و با درخت و باغچه
صحبت کنی
پنهان نمیکنم
که پیش از این سطرها
دوستت دارم را میخواستهام بنویسم …
حالا کمی صبر کن
بهار که آمد
فکری برای تو
و سطرهای پنهان خودم خواهم کرد !
حافظ موسوی
زیبا ! چرا ادامه ندادی سخن بگو
این چیست در نگاه عجیبت به من بگو
زیبا! تمام آنچه که زیباست مال تو
حتی به جای سهم من از خویشتن بگو
زیبا! تمام پنجره ها روبروی توست
اما تو رو به که ای؟ جان من بگو
این حرفها گدازه روح مذاب ماست
این لهجه من است تو با سوختن بگو
با جویبار گمشده در شوره زار عمر
باری یکی دو چشمه ز دریا شدن بگو
آه ای زبان بی ضربان با زبان برگ
شعری اگر چه زرد!برای چمن بگو
عاشق شدی غریب مسافر دلت کجاست!؟
دلتنگ کوچه های که ای!بی وطن بگو
زیبا ! چرا ادامه ندادی درخت را؟
من خواهش پرنده ام از نارون بگو.
آنســــوتر از تمــــــامی قـول و قـرار ها
پاییـز را قــــدم زده ام بـی تو بــــــــارها
پاییز کوچه با دو سه تـا تــاک ریخـــــته
هــی برگ برگ می تکد از شاخسـارها
امروز جمــــعه، چنــــدم آذر، خیـــال کن
داری قـــــرار بــا من دل بیقــــرار...هـا
یک تخت، تخت ساده چوب، من و تو و
گنجشــــک هـــای جاده چالوس، سارها
یک باغ در تصــرف شـــــــــوم کلاغ ها
یک کـــــاج در محـاصـــره قــارقــارها
قلیــان و چـای، طعـــم غزل بر لبـان من
چشــم تو، شـــاه بیت همه شـاهکــارها
من جنـگلم، به مخمل یک ســــبز متهـم
سر می کشـــــند از در و دیوار، دار ها
من زنـــده ام هنوز ولـی گوش کن، ببین
سر می رســند از همـه جا لاشخــوارها
یلدا ترین شب از شب گیـســـوی باغ را
می زخمم از چکـــــاچک خـون انــارها
بگذار عاشـــقـانه بمیـــــــــرم به پـای تو
گردن بگیر مرگ مرا گـرچه دار ها....
ای گردباد خسته ی بی تکسـوار! های!
گــم کـــرده ایم رد تو را در غبـــــــارها
یک شـب بیا تو با چمــدانی پر از سلام
در ازدحــــــــــــام مـبـهـم سوت قطـارها
بـاز آن نگــــــاه مخمــــــلی نخ نمــای را
چون گل بدوز بر تـن ما وصــــله دارها
ما خسـته ها، فنا شده ها، ور شکسته ها
ما بد قواره هــــا، یله هـــا، بـد بیـــار ها
***
امروز جمعه، چنـــــــــدم آذر، خیال کن
هـــــی چکه چکه می چکم از انتظــارها
تو می رسـی و هلهله برپاست خوب من
دســـــتی تکـــــــان بده به سرور چنارها
این کوچه باغ با دو سه تـا تـــاک ریخـته
هی برگ برگ می تکد از شــــــاخسارها
این بیت ســـــطر آخــر یک انتظار خیس
این کوچه را قــــــــدم زده ام بی تو بارها
محمدحسین بهرامیان
تو نيستي
اين باران بيهوده ميبارد
ما خيس نخواهيم شد ...
حسرت يك خيس شدن حسابي
زير باران ،
براي هميشه ماند ...
جاده ها كه امتداد مييابند
بيهوده خود را خسته ميكنند
ما با هم در آنها راه نخواهيم رفت ...
در هر جاده اي كه ميرفتم ،
فكر ميكردم
حتما يك روز هم ...
دلتنگي ها ، غريبيها هم بيهوده است يعني حتي مهم هم نيست ..
ما از هم خيلي فاصله داريم كه ميشد نداشته باشيم ..
نخواهيم گريست ... شايد ....!
.
بيهوده تو را دوست دارم ... وقتي كه فقط زمان و مكان تولد ......
بيهوده زندگي ميكنم
اين زندگي را قسمت نخواهيم كرد ... اگر چيزي برايم ( برايمان؟؟ ) باقي بماند ....
به نیوتن بگویید
هر عملی را عکس العملی نیست!
اگر بود
اینهمه عاشقانه های من
بی جواب نمیماند!!
---------- Post added at 06:17 AM ---------- Previous post was at 06:13 AM ----------
تــو با من بازی میكنی !..
من با تو عاشقی ...
دیگران را نگاه كن كه چگونه ..
محو تماشای این بازی عاشقانه اند ..!!
گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست
بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست
گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن
گفتی که نه،باید بروم حوصله ای نیست
پرواز عجب عادت خوبی است ولی حیف
تو رفتی و دگر اثر از چلچله ای نیست
گفتی که کمی فکر خودم باشم وآن وقت
جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست
رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت
بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست///
Last edited by Last Night; 15-10-2010 at 08:29.
شاید وقتی تو می رسی نباشم ، که دستاتو توی دستام بگیرم
نمی دونی چه حالی ام از این که همون روزی تو می رسی که می رم
به قدری چشم براهت بودم که می شد تموم جاده ها رو تو نگام دید
همه دل شوره ی دریا رو می شد تو مرداب زمین گیر چشام دید
همیشه اشتیاق مبهمی هست واسه اون که باید بی تو باشه
غروب ها که دلم می گیره می گم شاید امشب شب مهتاب باشه
شاید امشب شب مهتاب باشه...
...
این ترانه رو احسان خواجه امیری زیبا اجرا کرده ...
من عطر یاس خوشبو ندارم
در باغ رویا شب بو ندارم
قایق زیادست اما
برای به تو رسیدن پارو ندارم///
هم اکنون 5 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 5 مهمان)