کنارت
آب
خوردن
مستم می کند
بی تو اما
تمام ِ
"بار" های جهان
فقط
بر دوشم است!
کنارت
آب
خوردن
مستم می کند
بی تو اما
تمام ِ
"بار" های جهان
فقط
بر دوشم است!
اینروزها سخاوتِ باد صبا کم است
یعنی خبر ز سویِ تو، اینروزها کم است
اینجا کنار پنجره، تنها نشستهام
در کوچهای که عابر دردآشنا کم است
من دفتری پر از غزلام نابِ نابِ ناب
چشمی که عاشقانه بخواند مرا کم است
بازآ ببین که بیتو در این شهر پُرمَلال
احساس، عشق، عاطفه، یا نیست یا کم است
اقرار میکنم که در اینجا بدون تو
حتّا برای آهکشیدن هوا کم است
دل در جوابِ زمزمههای «بمانِ» من
میگفت میروم که در این سینه جا کم است
غیر از خدا کهرا بپرستم؟ تورا، تورا
حس میکنم برای دلام یک خدا کم است
آهاي تو که يه «جونم»ت ، هزار تا جون بها داره
بکُش منو با لبي که بوسه شو خون بها داره
بذار حسودي بکُشه ، رقيبو وقتي مي کُشه
سرش توو کار خودشه ، چي کار به کار ما داره ؟
سرت سلامت اگه باز ميخونه ها بسته شدن
با چشم مست تو آخه ، به مـِـي کي اعتنا داره ؟
اين همه مهربوني رو از تو چطور باور کنم ؟
توو اين قحط وفا که عشق ، صورت کيميا داره
حرف «من» و «تو» رو نزن ، اي من و تو يه جون ، دو تن
بدون که از تو عاشقت ، فقط سري سوا داره
خوشگلا ، خشگلن ولي باز تو نمي شن ، کي ميگه
خوشگل ِ خالي ربطي با خوشگل ِ خوشگلا داره ؟
کي گفته ماه و زهره رو که شکل چشماي توان ؟
چه دخلي خورشيداي تو به اون ستاره ها داره ؟!
توو بودن و نبودنت ، يه بغض ِ سنگين باهامه
آسمونم بارونيه تا دلم اين هوا داره
من خودمم نمي دونم که از کِي عاشقت شدم
چيزي که انتها نداشت ، چه طوري ابتدا داره ؟
نترس از اينکه عشق من با تو يه روز تموم بشه
چيزي که ابتدا نداشت ، چه طوري انتها داره ؟!
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
آوای تو می خواندم از لایتناهی
آوای تو می آردم از شوق به پرواز
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
امواج نوای تو به من می رسد از دور
دریایی و من تشنه مهر تو چو ماهی
وین شعله که با هر نفسم می جهد از جان
خوش می دهد از گرمی این شوق گواهی
دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست
من سرخوشم از لذت این چشم به راهی
ای عشق تو را دارم و دارای جهانم
همواره تویی هرچه تو گویی و تو خواهی
(فریدون مشیری)
Last edited by Ultra_Black; 14-10-2010 at 11:56.
بی تو به سامان نرسم ... ای سر و سامان همه تو ...
ای به تو زنده همه من... ای به تنم جان همه تو ...
ای همه دستان زتو و مستی مستان زتو ...
رمز نیستان همه تو...
راز نیستان همه تو ...
مستی مستان همه تو
بی تو به سامان نرسم ای سرو سامان همه تو ...
ای به تو زنده همه من ... ای به تنم جان همه تو ...
من که به دریا زدم ... تا چه کنی با دل من ؟
... تخته و ورطه همه تو... ساحل و طوفان همه تو...
همتی ای دوست که این دانه زخود سر بکشد ...
ای همه خورشید تو و خاک تو باران همه تو
تا به کجایم بری، ای جذبه ی تو ذوق جنون ...
سلسله بر جان همه من ...
سلسله جنبان همه تو شور تو آواز تویی ...
بلخ تو شیراز تویی
لازمه ی شعر تو و گوهر عرفان همه تو
بی تو به سامان نرسم ای سرو سامان همه تو ....
ای به تو زنده همه من ...
ای به تنم جان همه تو ...
بی تو به سامان نرسم ...!
"حسين منزوي"
.
Last edited by hossein-p30-f; 14-10-2010 at 13:32.
عمر رفته، راه بسته، غنچه اي زرد و شكسته
سایه شب، برکه شور، من و این پاهای خسته
تو و تنهایی و وحشت، من و درد و غم و محنت
یه بغل دلواپسی ها، میون دلم نشسته
قصه غم، غربت تو، ترس از این بی کسی ها
روزگار بی وفایی، یه هوا عهد شکسته
این تموم قصه هامه، همه دار و ندارم
می دونم، تو هم می دونی، که جونم به جونت بسته
پس بیا غم و رها کن، موندنی ها رو صدا کن
بيا تا با هم بچینیم، گل سرخ دسته به دسته
نا امیدی خود مرگه، روز خوشبختی رسیده
آخر خوب و ببینیم، شب دلتنگی گذشته
---------- Post added at 03:43 PM ---------- Previous post was at 03:39 PM ----------
تو براي من عزيزي، نفس مسيح داريتو خزون مهربوني،گلي از جنس بهارياگه قلب من شكسته، كشتيم به گل نشستهتوي فصل نااميدي، تو اميد انتظاريتو خود خود بهشتي، همه عمر و سرنوشتيتوي تاريكي قلبم، تك چراغ روزگاريحرف رفتن و رها كن، كه دلم بي تو ميميرهبعد رفتنت ميدوني؟! ديگه عاشقي نداريتوبمون منم میمونم، شعر خوشبختي میخونمشايدم يه روزگاري، توي چشمام پا بذاري
من بی دل به چه جرات اومدم از تو بگم توی عصر دود و سرعت من بی دل به چه علت هی میخوام از تو بخونم از محبت
توی این دنیای سنگی آدمها واسه چی عاشق شدم من ای خدا
عاشقی کار من بی دل نیست عاشقی تو این روزها کار یک عاقل نیست
آره من دیوونتم اعتراف از روزی که دیدمت افتاده تو قلبم شکاف
عاشقی کار من بی پول نیست این روزها عشق هم کلی پولکیست
من بی پول من بی دل از تو هی میگم تو این دنیای از عشق باطل
تو ولی بهم بگو توی این دنیای سنگی مثل من می آیی یه کم دیوونه شی؟؟؟؟
پا به پام بیای تو دریای جنون مثل قدیمیها با هم بسازیم خونمون
مرا پیاده میکنی کنار وعده گاهمان
کنار اولین قرار و آخرین گناهمان
دوباره سرد و بی رمق به من نگاه میکنی
به هم گره نمیخورد ولی دگر نگاهمان
من اعتراف میکنم : ز یاد من نمیروی
تو اعتراف میکنی : به عشق اشتباهمان
توفکر می کنی که من به رفتن توراضی ام
تو فکر میکنی فقط به نیمه سیاهمان
مرا پیاده میکنی درست هشت و نیم شب
کنار خاطرات و لحظه های بی پناهمان
***
گذشته کارم از جدل، به دست ساکی از غزل
هنوز ایستاده ام کنار وعده گاهمان
می آیی و آب می شود تب هایم
مهتاب تمام می شود شب هایم
لب بر لب گذاشـ.... بیدار شدم
طعم گس بوسه می دهد لب هایم
فریاد نزن ای عاشق
من صدایت را درون قلب خود می شنوم
درد را در چهره ی عاشق تو با ذهن خود می نگرم
فریاد نزن ای عاشق، فریاد نزن
بی سبب نیست چنین فریادم
بی گناه در دام عشق افتادم
چه درست و چه غلط
زندگی هم خودم و هم تو رو بر باد دادم
اگر احساسمو می فهمیدی
قلبتو دوباره می بخشیدی
لحظه ی پایان این دیدار رو
روز آغازی دگر می دیدی
اگه بیهوده نمی ترسیدم
عشقو اون جوری که هست می دیدم
شاید این لحظه ی غمگین وداع
قلبمو دوباره می بخشیدم
کاش از این عشق نمی ترسیدم
ما سزاواریم اگر گریانیم
این چنین خسته و سرگردانیم
ما که دانسته به دام عشق افتادیم
چرا از عاشقی رو گردانیم
وقتی پیمان دلو میبستیم
گفته بودیم فقط عاشق هستیم
ولی با عشق نگفتیم هرگز
از دو ایل نا برابر هستیم
از دو ایل نا برابر هستیم
نه گناه کاریم نه بی تقصیریم
منو تو بازیچه ی تقدیریم
هر دو در بیراهه ی بی رحم عشق
با دلو احساس خود درگیریم
بیشتر از همیشه دوست دارم
گر چه از عاشقی وعاشق شدن بی زارم
زیر آوار فرو ریخته ی عشق
از دلم چیزی نمانده که به تو بسپارم
تو که همدردی مرا یاری بده
به منه عاشق امیدواری بده
اگر عشق با ما سر یاری نداشت
تو به من قول وفا داری بده
تو به من قول وفا داری بده
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)