تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 56 از 64 اولاول ... 646525354555657585960 ... آخرآخر
نمايش نتايج 551 به 560 از 640

نام تاپيک: دکتر علي شريعتي

  1. #551
    کاربر فعال انجمن ادبیات Puneh.A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    فیس آباد
    پست ها
    1,303

    پيش فرض

    می توان...........

    می توان تنها شد

    می توان زار گریست

    می توان دوست نداشت

    و دل عاشق آدمها را زیر پا له کرد

    می توان چشمی را

    به هیاهوی جهان خیره گذاشت

    می توان صدها بار علت غصه دل را فهمید

    می توان .....

    می توان بد شد و بد دید و بد اندیشه نمود

    آخرش هم تنها می توان می توان تنها رفت...

    با جهانی هم اندوه و غم و بدبختی.....

    یادگاری ؟! همه جا تلخی و سردی و غرور

    فاتحه؟! خوب شد رفت عجب آدم بد خلقی بود!!

    ولی ای کودک زیبای دلم ، آن ور سکه تماشا دارد

  2. 9 کاربر از Puneh.A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #552
    آخر فروم باز ŞHÍЯÍŃ's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2011
    محل سكونت
    یه کلــبــه کوچــیکـــ
    پست ها
    3,317

    پيش فرض

    هی ............ هی...................
    کجا بودم؟
    کجا رفتم؟
    چه خبرهاست در این سو !
    چه خبر هاست در این جا !
    چه سفر هاست در این راه !
    اما.............
    اما چگونه می توان رفت ؟

  4. 5 کاربر از ŞHÍЯÍŃ بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #553
    کاربر فعال انجمن ادبیات Puneh.A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    فیس آباد
    پست ها
    1,303

    پيش فرض

    ای که هوای من شده ای

    دم زدن در تو حیات من است
    ای که در گذرگاه عمر ، تو را یافته ام
    تو مرا می سازی و من تو را می سازم
    تو مرا می سرایی و من تو را می سرایم
    تو مرا می تراشی و من تو را می تراشم
    تو مرا می نگاری و من تو را می نگارم
    من تو را بر صورت خویش می سازم
    و از روح خویش در تو می دمم که همانند منی
    تو خلیفه منی ، که امانت دار منی
    اما افسوس،افسوس که تو در زمین نیستی
    تو بر روی زمین نیستی
    زمین از آن ما نیست
    بر روی این خاک هر دو غریبیم
    هر دو بی کسیم
    هر دو اسیریم

  6. 8 کاربر از Puneh.A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #554
    داره خودمونی میشه moonfairy's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    ye jaie kheili door
    پست ها
    150

    پيش فرض

    گاهي دلم مي گيرد
    از آدم هايي كه در پس نگاه سردشان با لبخندي گرم
    فريبت ميدهند
    دلم مي گيرد از خورشيدي كه گرم نمي كند
    ...و نوري كه تاريكي ميدهد
    ازكلماتي كه چون شيريني افسانه ها فريبت مي دهند
    دلم مي گيرد
    از سردي
    چندش آور دستي كه دستت را مي فشارد
    و نگاهي كه به توست و هيچ وقت تو را نمي بيند
    از دوستي كه برايت هديه
    دوبال براي پريدن مي آورد
    و بعد
    پرواز
    را با منفورترين كلمات دنيا معني مي كند
    دلم مي گيرد از چشم اميد داشتنم به اين
    همه هيچ
    گاهي حتي
    از خودم هم دلم ميگيرد



  8. این کاربر از moonfairy بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  9. #555
    داره خودمونی میشه mostafa 1981's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    پست ها
    45

    پيش فرض

    دنیا را بد ساختند.کسی که تو دوستش داری،دوستت ندارد.
    وکسی که تو را دوست دارد،دوستش نداری.
    و کسی که هم تو دوستش داری و هم او تو را دوست دارد،
    به رسم و آیین زندگی به هم نمی رسند.و این رنج است.

    زندگی یعنی این

  10. 5 کاربر از mostafa 1981 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #556
    کاربر فعال انجمن ادبیات Puneh.A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    فیس آباد
    پست ها
    1,303

    پيش فرض

    جامه عشق

    جامه ای بافته بودم از عشق

    خواستم تا به تواش هدیه کنم
    لیک دیدم که در ان گوشه باغ
    لاله ای پنهانی با نسیمی می گفت
    جامه عشق برازنده هر قامت نیست

  12. 3 کاربر از Puneh.A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #557
    داره خودمونی میشه mostafa 1981's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    پست ها
    45

    پيش فرض

    اگر دروغ رنگ داشت هر روز شاید ده ها رنگین کمان از دهان ما نطفه می بست.
    و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود.

  14. این کاربر از mostafa 1981 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  15. #558
    داره خودمونی میشه mostafa 1981's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    پست ها
    45

    پيش فرض

    چه رنجیست لذت ها را تنها بردن
    وچه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن
    و چه بدبختی آزاردهنده ای است
    تنها خوشبخت بودن.

  16. 8 کاربر از mostafa 1981 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #559
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    پاسخ رندانه علی شریعتی..............چرا دخترها با مینی ژوپ می آیند؟

    ------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
    آخرین نیوز - وقتی سخنرانی بود همه می‌آمدند، نمی‌شد جلودارشان شد، با حجاب و بی‌حجاب، ‌آنوقت مخالفین خرده می‌گرفتند كه: چرا عده‌ای دختر با مینی‌ژوپ می‌آیند پای سخنرانی‌تان؟! دكتر هم جواب زیركانه‌ای می‌داد: آخه اونا بد میان، شما چرا نگاه می‌كنین؟

    هفتادوچهارمین عنوان از مجموعه «كتاب‌دانشجویی» با عنوان «علی شریعتی» نگاهی به زندگی و مبارزات دكتر علی شریعتی از سوی انتشارات میراث اهل قلم منتشر شد.


    این كتاب كه در شمارگان 2500نسخه منتشر شده است، در قالب داستانك‌هایی جذاب از زندگی و مبارزات دكتر شریعتی در كنار ذكر برگزیده‌ای سخنان و پندهای این چهره محبوب نسل‌های مختلف كشور، در 96صفحه به زیور طبع آراسته شده است.


    كتاب كه ضمیمه‌ای از برخی سخنان بزرگان از جمله امام راحل(ره)، شهید بهشتی، رهبر انقلاب و شهید چمران در مورد دكتر شریعتی را نیز در خود جای داده، با سروده‌ای از مرحوم شریعتی برای امام خمینی(ره) به پایان می رسد.

    بخش‌هایی از این كتاب


    فحش بده تا آزادت كنم


    صدای ضجّه‌هایش را به وضوح می‌شنیدم، لابه‌لای بازجویی، اسم شریعتی هم از زبان دختر دانشجو شنیده می‌شد.
    نزدیك‌های غروب صدای در سلول خبر از ورود زندانی جدید می‌داد، از گفتگوی ماموران ساواك فهمیدم علی شریعتی است. هنوز صدای بازجویی دخترك از سلول روبه‌رویی به گوش می‌رسید:
    ـ دكتر شریعتی تو رو به این روز انداخته، اگه به شریعتی فحش بدی آزادت می‌كنم.
    این صدای زمخت شكنجه‌گر ساواك بود كه هر لحظه بلندتر می‌شد، دختر از حضور علی در چند سلول آن طرف‌تر بی‌خبر بود فقط فریاد می‌زد: من فحش بلد نیستم، بلد نیستم.
    دكتر میله‌های سلول را با یك دستش می‌فشرد و با دست دیگر به میله‌ها می‌كوفت، رنگ از رخسارش پریده بود، ناگهان خطاب به دختر فریاد كشید:
    ـ شریعتی منم دخترم، به من فحش بده، به من فحش بده.
    صدای خفه و ناله‌های پی در پی دخترك همه را بی‌تاب كرده بود، آتش سیگار شكنجه‌گر كه به صورت دختر می‌نشست فریادش را جانسوز و ناله‌های دكتر را شدیدتر می‌كرد و این وضع تا سپیده‌دم ادامه داشت …
    *
    با مینی‌ژوپ پای منبر


    وقتی سخنرانی بود همه می‌آمدند، نمی‌شد جلودارشان شد، با حجاب و بی‌حجاب، ‌آنوقت مخالفین خرده می‌گرفتند كه: چرا عده‌ای دختر با مینی‌ژوپ می‌آیند پای سخنرانی‌تان؟!
    دكتر هم جواب زیركانه‌ای می‌داد:
    ـ آخه اونا بد میان، شما چرا نگاه می‌كنین؟
    آن روز هم یكی رو به دكتر ایستاد و گفت: «آقا، شما نمی‌خوای هیچ‌كاری بكنی؟! یه عده نسوان جلوی در جمع شدن، با یك وضع بدی!»
    دكتر پرسید: یعنی باز هم یكی بی‌حجاب آمده؟
    ـ نه آقا! ولی زیر چادرش دامن پوشیده!
    دكتر خندید و در حالی كه زیر چشمی نگاهش می‌كرد، گفت:
    ـ مومن! زیر چادر دامن پوشیدن منكر است یا از توی جمعیت زیر چادر مردم رو دید زدن!؟
    *
    زنِ روز


    با هم رفتیم اطراف سبزوار، گشت‌زنی توی یك دهِ كوچك. آن‌جا بود كه چشم‌مان افتاد به پیرزن كشاورز. با مختصری آب و ملك و گوسفند، صبح تا شب آبیاری و وجین و چرای گوسفندها كارش بود. شوهرش مرده بود. زن، دست تنها، چندتا پسر و دختر را فرستاده بود سر زندگی‌شان.
    اول علی سرصحبت را با پیرزن باز كرد و همه‌ این حرف‌ها را از زبانش كشید؛ بعد رو كرد به ما و با اشتیاق و سرخوشی گفت: «زنِ روز اینه، نه اون قرطی‌ها و عروسك‌ها و دختر و زنهای بی‌كاره كه به اسم زنِ روز،‌قالبمون می‌كنن!»

  18. این کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  19. #560
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    آدم ها همه در یک سطح نیستند و از هم فاصله دارند اما همه از یک جنس اند ؛ هر که در این حیات ، در زیر این آسمان از چیزی به شعف آید از بلاهت جانوری و گیاهی برخوردار است ؛ نمی دانم چرا در هر شعفی ، هر خنده قاه قاهی ، هر بشکنی ، هر احساس خوشی ای موجی از حماقت غلیظ منفور و زشت پدیدار است ، نمی دانم قیافه های خوش و فربه چرا در چشم من ، تا حد استفراق وقیح و قبیح و چندش آورند ؟

    واقعا هم خدا یک جو شانس بدهد ، چه شانسی ؟ خریت ! اوه که چه نعمتی است ، چه سرمایه ای است خوشبختی هر کس به میزان برخورداری او از این نعمت عظمی است و بس . این است تنها راز سعادت آدمی در حیات و بقیه اش همه حرف است و فلسفه بافی .

    چه سخت و غم انگیز است سرنوشت کسی که طبیعت نمی تواند سرش را کلاه بگذارد . چه تلخ است میوه درخت بینایی !!

    خودخواهی های بزرگ با «آوازه» و«عشق» سیراب می شوند اما دردمندی ها و اضطراب های بزرگ در انبوه نام و ننگ در گرمای مهر و عشق همچنان بی نصیب می مانند .
    ---------------------------------------------------------------------------------
    از کتاب کویر دکتر شریعتی

  20. 6 کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •