تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 56 از 58 اولاول ... 64652535455565758 آخرآخر
نمايش نتايج 551 به 560 از 575

نام تاپيک: داستانهای مینیمالیستی

  1. #551
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض دنیا

    گفتم دنيا عوض شده
    نيشخندي زد
    گفت عوضي شده عمو جان

  2. 2 کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #552
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض سبک



    پدر کودک را بلند کرد و در آغوش گرفت. کودک هم می‏خواست پدر را بلند کند.
    وقتی روی زمین آمد، دستهای کوچکش را دور پاهای پدر حلقه کرد تا پدر را بلند کند ولی نتوانست. با خود گفت حتما چند سال بعد می‏توانم.
    20 سال بعد پسر توانست پدر را بلند کند. پدر سبک بود. به سبکی یک پلاک و چند تکه استخوان.

  4. 2 کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #553
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض روزنامه

    پدر روزنامه مي خواند .اما پسر كوچكش مدام مزاحمش مي شد.حوصله ي پدر سر رفت و صفحه اي از روزنامه را-كه نقشه ي جهان را نمايش مي داد- جدا و قطعه قطعه كرد و به پسرش داد.

    -"بيا ! كاري برايت دارم . يك نقشه ي دنيا به تو مي دهم .ببينم مي تواني آن را دقيقا همان طور كه هست بچيني ؟"

    و دوباره سراغ روزنامه اش رفت.مي دانست پسرش تمام روز گرفتار اين كار است.اما يك ربع ساعت بعد پسرك با نقشه ي كامل برگشت.

    پدر با تعجب پرسيد:"مادرت به تو جغرافي ياد داده؟"

    پسرجواب داد:"جغرافي ديگر چيست؟"

    پدر پرسيد:"پس چگونه توانستي اين نقشه ي دنيا را بچيني؟"

    پسر گفت:" اتفاقا پشت همين صفحه تصويري از يك آدم بود .وقتي توانستم آن آدم را دوباره بسازم دنيا را هم دوباره ساختم.

  6. این کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #554
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض الان مرده

    عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچه‌هاى کلاس عکس يادگارى بگيرد. معلم هم داشت همه بچه‌ها را تشويق مي‌کرد که دور هم جمع شوند.
    معلم گفت: ببينيد چقدر قشنگه که سال‌ها بعد وقتى همه‌تون بزرگ شديد به اين عکس نگاه کنيد و بگوئيد : اين احمده، الان دکتره. يا اون مهرداده، الان وکيله.
    يکى از بچه‌ها از ته کلاس گفت: اين هم آقا معلمه، الان مرده.

  8. این کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  9. #555
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض فاصله

    مجنون هنگام راه رفتن کسي را به جز ليلي نمي ديد روزي شخصي در حال نماز خواندن در راهي بود و مجنون بدون اين که متوجه شود از بين او و مهرش عبور کزد مرد نمازش را قطع کرد و داد زد هي چرا بين من و خدايم فاصله انداختي مجنون به خود آمد و گفت من که عاشق ليلي هستم تورا نديدم تو که عاشق خداي ليلي هستي چگونه ديدي که من بين تو و خدايت فاصله انداختم ؟

  10. این کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #556
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض شب عملیات/ مهدی پورامین

    شب عملیات من جلو بودم و علی پشت سرم. به دو به سمت خاکریز می رفتیم. از زمین و آسمان آتش دشمن می بارید. در یک لحظه کلاه از سرم افتاد. علی داد زد: «کلاتو بردار!» خم شدم کلاه را بردارم که حس کردم یک گلوله از لای موهایم رد شد و پوست سرم را خراش داد! برگشتم به علی بگویم «پسر! عجب شانسی آوردم» ... گلوله توی پیشانی علی بود.

  12. 2 کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #557
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض لباسهای شیک

    هر کس از کنارش رد میشد با حسرت به لباسهای شیک و گرانقیمت او نگاه می کرد و به او حسودی اش میشد. اما خودش هیچ علاقه ای به لباسهای زیبا و گران نداشت. ترجیح میداد ارزانترین و ساده ترین لباسهای دنیا را بپوشد اما در عوض بتواند یک قدم راه برود یا دو قدم بدود. دلش میخواست برود وسط بازار بایستد و داد بزند قدر اینکه میتوانید راه بروید را بدانید. نعمت پوشیدن این لباسها در مقابل نعمت راه رفتن هیچ است. توی این فکرها بود که یک نفر به او اشاره کرد و از فروشنده پرسید: آقا! این کت و شلوار چند؟

  14. این کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  15. #558
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض نوح

    باران به شدت می بارید ولی او همچنان روی عرشه ایستاده بود. تکیه داده بود به لبه کشتی. خیره شده بود به نقطه ای در خشکی و اشک می ریخت. امتداد نگاهش را دنبال کردم... فرزندش را دیدم که از کوه بالا می رفت و آب پا به پایش بالا می آمد.

  16. این کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  17. #559
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض عاشقی

    عاشقی را غرق در خویش دیدند گفتند:این چه حالی است از تو دیگر چیزی نمانده.
    عاشق نعره ای زد که ای وای مگر از من چیزی مانده!؟

  18. این کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  19. #560
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض حواست

    گفت:حاج آقا! من شنيده ام اگرانسان در نماز متوجه شود كه كسي در حال دزديدن كفش اوست

    مي تواند نماز را بشكند و برود كفشش را بگيرد؛ درست است حاج آقا؟!

    شيخ گفت: درست است آقا. نمازي كه در آن حواست به كفشت است، اصلاً بايد شكست!

  20. این کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •