چرخه ی عشق
یک روز صبح ،کشاورزی در صومعه ای را زد. راهب در را باز کرد و کشاورز خوشه انگور بزرگی را به طرفش دراز کرد : برادر دربان عزیز! این بهترین محصول تاکستانم است. آمده ام تا هدیه اش بدهم به شما.
" ممنونم، الآن برای پدر روحانی می برمش، حتماً خیلی خوشحال میشود."
" نه! این را برای شما آورده ام!"
" برای من؟! من که قابل این هدیه ی زیبای طبیعت نیستم!"
" هر موقع در میزنم، شما در را برای من باز میکنید. وقتی محصولم در خشکسالی نابود شد و به کمک احتیاج داشتم،شما هر روز به من تکه ای نان و جامی شراب میدادید. دلم میخواهد این خوشه ی انگور، بخشی از عشق آفتاب و زیبایی باران و معجزه ی خدا را به شما برساند."
برادر دربان خوشه را جلویش گذاشت و تمام صبح را به تحسین آن گذراند؛ واقعاً زیبا بود. برای همین تصمیم گرفت آن را نزد پدر روحانی ببرد. پدر روحانی همیشه او را با جملات خردمندانه راهنمایی و تشویق میکرد.
پدر روحانی خیلی از انگورها خوشش آمد، اما یادش آمد که یکی از برادرهای صومعه بیمار است.گفت: "این خوشه را به او بده. خدا میداند شاید کمی دلش را شاد کند."
اما انگورها مدت زیادی در اتاق برادر بیمار نماند. او هم فکر کرد: "برادر آشپز از من مراقبت کرده و بهترین غذایش را به من داده. مطمئنم این انگورها خوشحالش میکند." وقتی برادر آشپز موقع ناهار جیره ی او را آورد، برادر بیمار انگورها را به او داد و گفت: " مال شماست. شما همیشه با محصولات اهدایی طبیعت در ارتباطید. حتماً میدانید با این شاهکار خدا چه بکنید؛"
زیبایی آن خوشه انگور برادر آشپز را به حیرت آورد و به دستیارش گفت: این انگورها آنقدر زیباست که هیچ کس بیش تر از برادر خادم و نگهبان آنبار ظروف مقدس که خیلی ها او را مرد مقدسی میدانستند، قدرش را نمیداند.
برادر خادم هم به نوبه ی خود، انگورها را به جوان ترین نوآموز داد تا به او بیاموزد که شاهکارهای خدا در کوچکترین جزء آفرینش حضور دارد.
وقتی نوآموز انگور را گرفت قلبش سرشار از عظمت پروردگار شد؛ چرا که تا آن موقع خوشه ی انگور به آن زیبایی ندیده بود.
همان موقع به یاد اولین باری افتاد که به صومعه آمد و به یاد اولی کسی افتاد که اولین بار در را به رویش گشود؛ او بود که اجازه داد او امروز در میان کسانی باشد که قدر گذاشتن به معجزات را بلد بودند. برای همین پیش از غروب خوشه ی انگور را برای برادر دربان برد.
" بخورید و لذت ببرید؛ شما همیشه اینجا تنهایید. این انگورها میتواند حالتان را جا بیاورد."
برادر دربان پی برد که آن هدیه به راستی در تقدیر نصیب او بوده است. انگورها را دانه دانه مزه کرد و شاد خوابید.
" " " بدین ترتیب چرخه بسته شد؛
چرخه ای از خوشبختی و شادی که همیشه گرد کسانی باز میشود که در تماس با انرژی عشقند؛ " " "