تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 56 از 2734 اولاول ... 646525354555657585960661061565561056 ... آخرآخر
نمايش نتايج 551 به 560 از 27334

نام تاپيک: مشاعره

  1. #551
    اگه نباشه جاش خالی می مونه
    تاريخ عضويت
    Apr 2005
    پست ها
    455

    پيش فرض

    سلام

    ----------------


    ورقهای جدا را بعد از انکه دفترش کردم
    میان شعله ای سوزاندمو خاکسترش کردم
    تمام خاطراتم محو گردیدند در اتش
    به جز این شعر,از بس حیفم امد از برش کردم
    خزان خود شدم تا اینکه ایمن باشم از پاییز
    گل احساس خود را با قساوت پرپرش کردم
    مردد بود جانم از گلو بیرون رود یا نه!
    طناب دار را با دست خود محکمترش کردم

    ...

  2. #552
    کـاربـر بـاسـابـقـه k@vir's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2006
    محل سكونت
    پشت هیچستان
    پست ها
    413

    پيش فرض

    سلام

    ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا
    گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر

  3. #553
    حـــــرفـه ای saye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    mirror
    پست ها
    2,677

    پيش فرض

    راز دار پروانه و ارغوان بوده ای درست
    اما از من و این اندوه پر سینه بی خبر چرا
    ...

  4. #554
    حـــــرفـه ای saye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    mirror
    پست ها
    2,677

    پيش فرض

    به نام خداي من
    ...
    اتل متل يه بابا
    دلير و زار و بيمار
    اتل متل يه مادر
    يه مادر فداكار

    اتل متل بچه‌ها
    كه اونارو دوست دارن
    آخه غير اون دوتا
    هيچ كسي رو ندارن

    مامان بابا رو مي‌خواد
    بابا عاشق اونه
    به غير بعضي وقتا
    بابا چه مهربونه

    وقتي كه از درد سر
    دست مي‌ذاره رو گيجگاش
    اون باباي مهربون
    فحش مي‌ده به بچه‌هاش

    همون وقتي كه هرچي
    جلوش باشه مي‌شكنه
    همون وقتي كه هرچي
    پيشش باشه مي‌زنه

    غير خدا و مادر
    هيچ‌كسي رو نداره
    اون وقتي كه باباجون
    موجي مي‌شه دوباره

    دويدم و دويدم
    سر كوچه رسيدم
    بند دلم پاره شد
    از اون چيزي كه ديدم

    بابام ميون كوچه
    افتاده بود رو زمين
    مامان هوار مي‌زد
    شوهرمو بگيرين

    مامان با شيون و داد
    مي‌زد توي صورتش
    قسم مي‌داد بابارو
    به فاطمه ، به جدش

    تو رو خدا مرتضي
    زشته ميون كوچه
    بچه داره مي‌بينه
    تو رو به جون بچه

    بابا رو كردن دوره
    بچه‌هاي محله
    بابا يه هو دويد و
    زد تو ديوار با كله

    هي تند و تند سرش رو
    بابا مي‌زد تو ديوار
    قسم مي‌داد حاجي رو
    حاجي گوشي رو بردار

    نعره‌هاي بابا جون
    پيچيد يه هو تو گوشم
    الو الو كربلا
    جواب بده به گوشم

    مامان دويد و از پشت
    گرفت سر بابا رو
    بابا با گريه مي‌گفت
    كشتند بچه‌هارو

    بعد مامانو هلش داد
    خودش خوابيد رو زمين
    گفت كه مواظب باشين
    خمپاره زد، بخوابين

    الو الو كربلا
    پس نخودا چي شدن؟
    كمك مي‌خوايم حاجي جون
    بچه‌ها قيچي شدن

    تو سينه و سرش زد
    هي سرشو تكون داد
    رو به تماشاچيا
    چشاشو بست و جون داد

    بعضي تماشا كردن
    بعضي فقط خنديدن
    اونايي كه از بابام
    فقط امروزو ديدن

    سوي بابا دويدم
    بالا سرش رسيدم
    از درد غربت اون
    هي به خودم پيچيدم

    درد غربت بابا
    غنيمت نبرده
    شرافت و خون دل
    نشونه‌هاي مرده

    اي اونايي كه امروز
    دارين بهش مي‌خندين
    براي خنده‌هاتون
    دردشو مي‌پسندين

    امروزشو نبينين
    بابام يه قهرمونه
    يه‌روز به هم مي‌رسيم
    بازي داره زمونه

    موج بابام كليده
    قفل در بهشته
    درو كنه هر كسي
    هر چيزي رو كه كشته

    يه روز پشيمون مي‌شين
    كه ديگه خيلي ديره
    گريه‌هاي مادرم
    يقه تونو مي‌گيره

    بالا رفتيم ماسته
    پايين اومديم دروغه
    مرگ و معاد و عقبي
    كي ميگه كه دروغه؟
    ...
    سروده ابولفضل سپهر

  5. #555
    کـاربـر بـاسـابـقـه leuven's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2005
    محل سكونت
    بلژیک
    پست ها
    862

    پيش فرض

    جلال فاطمي از سهراب سپهري مي گويد
    دايي جون سهراب
    لذت بخش ترين دوران زندگي ام وقتي بود كه با خانواده مادري خاله ها و دايي سهراب به قريه اي به اسم چنار مي رفتيم. شوهرخاله ام آن جا ويلا داشت. دايي جون سهراب صدايش مي كرديم. آن روزها با او به كوهنوردي و بيابانگردي مي رفتيم. سهراب، مرغ مهاجر را مادرم نوشت.
    پريدخت با سهراب فاصلة سني كمي داشتند. هميشه با هم بودند. با هم شب شعر مي رفتند. آن ديالوگ هاي چرا گرفته دلت، مثل اين كه تنهايي... براساس چيزي بود كه بين مادرم و دايي جون سهراب رد و بدل شده بود. در خانة بابل مان اتاقي داشتيم به اسم اتاق سهراب . وقتي دايي نبود، مادرم در اتاق را قفل مي كرد تا بچه ها به وسايل دايي دست نزنند. دايي سهراب، مسافر را در همان اتاق خانة ما گفت. آخرين باري كه ديدمش، قبل از انقلاب بود. شاه در رفته بود. آخرين سفري بود كه با سهراب به قرية چنار رفته بوديم. راه ها را بسته بودند. نا آرامي بود. سهراب هم ناآرام بود. نمي توانست لندرورش را بردارد و راحت به اين طرف و آن طرف برود و شعر بگويد و نقاشي بكشد. نمي دانم چرا خانوادة ما فكر مي كنند هر چيز را هر چه ديرتر بگويند، فرق مي كند. سال سوم دانشگاه بودم، در آمريكا پسرخاله ام نزديك لس آنجلس زندگي مي كرد. اول به او كه بزرگ تر بود، گفته بودند. او هم به من زنگ زد و خبر را داد. خبر مرگ دايي جون سهراب را. ضربه اوليه راخوردم. به من دلداري مي دادند: جلال خوشحال باش، دايي راحت شد. اين آخري ها خيلي زجر مي كشيد. ياد وقتي هايي مي افتادم كه از قريه ها رد مي شديم. همان قرية گلستانه . دايي سهراب مي آمد. سراغم مي گفت: جلال. توجيغ اين شاخه رو شنيدي و پايت را گذاشتي رويش؟ ما بچه ها عاشق سهراب بوديم. خوشي مان دايي بود كه از شعر و نقاشي فاصله مي گرفت و با ما بازي مي كرد و مي شد دايي سهراب .



    امیدوارم براتون مفید بوده باشه , من عاشق سهرابم فقط میتونم بگم عاشقش , وقتی اسمشو بزبونم میآرم گریه ام میگیره , کاش سهراب بودم .


    سهراب همش احساس بود و احساس , از ایندسته آدما کمند , کجایی سهراب ؟ دلم هوای احساستو کرده سهراب

    یادت در دلها گرامی سهراب


    قربانتان leuven
    Last edited by leuven; 22-01-2006 at 02:06.

  6. #556
    اگه نباشه جاش خالی می مونه
    تاريخ عضويت
    Apr 2005
    پست ها
    455

    پيش فرض

    سلام

    leuven جان واقعا دمت گرم....... مرسی به شما و عشقتون نسبت به سهراب سپهری.......

    خداییش سهراب اخرشه!
    -------------------------------------
    من با اخرین حرف شعر saye خانم شروع میکنم.......



    براي چشمانت


    هوا ترست به رنگ هواي چشمانت
    دوباره فال گرفتم براي چشمانت
    اگر چه كوچك و تنگ است حجم اين دنيا
    قبول كن كه بريزم به پاي چشمانت
    بگو چه وقت دلم را ز ياد خواهي برد
    اگر چه خوانده ام از جاي جاي چشمانت
    دلم مسافر تنهاي شهر شب بو هاست
    كه مانده در عطش كوچه هاي چشمانت
    تمام آينه ها نذر ياس لبخندت
    جنون آبي در يا فداي چشمانت
    چه مي شود تو صدايم كني به لهجه موج
    به لحن نقره اي و بي صداي چشمانت
    تو هيچ وقت پس از صبر من نمي آيي
    در انتظار چه خاليست جاي چشمانت
    به انتهاي جنونم رسيده ام اكنون
    به انتهاي خود و ابتداي چشمانت
    من و غروب و سكوت و شكستن و پاييز
    تو و نيامدن و عشوه هاي چشمانت
    خدا كند كه بداني چه قدر محتاج ست
    نگاه خسته من به دعاي چشمانت


    از مریم حیدر زاده

  7. #557
    حـــــرفـه ای saye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    mirror
    پست ها
    2,677

    پيش فرض

    تمام سينه ها عريان

    تمام چهره ها خونين

    تمام دست ها خالي

    تمام چشم ها غمگين

    به خاك مسلخ افتادند

    در اين صحراي خونباران

    برادرها جدا از هم

    پدرها بی پسرهاشان

    تو ای تن خفتهء گمنام

    بخواب اكنون كه بسياري

    لا لا لا لا ، لا لا لا لا

    بخواب آري كه بيداري

    در اين ويرانه خاك تو

    كه شد يك باره چون صحرا

    به يادت باغ مي سازند

    برادرهای فرداها

    به سوگ تو در اين مقتل

    كدامين مويه و شيون

    سكوت خشم در خانه

    هجوم مرگ در برزن

    ...

  8. #558
    کـاربـر بـاسـابـقـه k@vir's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2006
    محل سكونت
    پشت هیچستان
    پست ها
    413

    پيش فرض

    نقس نفس تنگی دارم
    یه حس دلتنگی دارم
    پرنده باز کوچه ام
    معشوقه ی سنگی دارم
    دلش شبیه آهنه
    کبوترا رو می زنه
    اسیر سنگ دستشه
    هر کی پرنده ی منه
    خون ستاره می چکه
    از شب سقف آسمون
    پرنده گریه می کنه
    تو باغ خشک خونمون
    پرنده های بی زبون
    ستاره های بی نشون
    چه قسمت شومی داره
    پرنده باز مهربون
    پرنده ها رو دست نزن
    بیا بزن این همه من
    این همه من که عاشقم
    جای کبوترا بزن
    نبض نفس نمی زنه
    صدای دست دشمنه
    نشسته روی بوم شب
    ستاره ها رو می شکنه
    عروسک سنگیه من
    درد نفس تنگی من
    بسه دیگه آتیش نزن
    به حس دلتنگی من!

  9. #559
    همکار بازنشسته Farid007's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2005
    محل سكونت
    زندان
    پست ها
    1,250

    پيش فرض

    نپيچون مارو ديگه ما كه ختم روزگاريم
    نسوزون ما رو ديگه ما با تو كاري نداريم
    چشاتو خمار نكن ميدونم بازم فريبه
    باز منو دور ميزني واي دلم چقدر غريبه
    اسممو صدا نكن كه صدات يه عزابه
    هي به من نگاه نكن موج اين دريا سرابه
    ...

  10. #560
    حـــــرفـه ای saye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    mirror
    پست ها
    2,677

    پيش فرض

    همه دشمنند و بد سر، كه زنند حلقه بر در
    به رخ حسود مگْشا، در اين سرا و بنشين
    چو حيا كنم حذر كن، به ملامتم نظر كن
    كه ز سبز جامه چون گل، به صفا درآ و بنشين
    شنوند اگر خروشم، تو به بوسه كن خموشم
    نفسي مكن لب خود ز لبم جدا و بنشين
    چو ز دست رفته باشم، ببر تو خفته باشم
    تو به خنده گو كه كامم ز تو شد روا و بنشين
    نه، من اين نمي توانم، كه به شرم بسته جانم
    تو به خانه ام گر آيي، به حيا گرا و بنشين.
    ...

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •