دلم صحرای دلتنگی
شبم تاریک
سرم از قصه تو خالی
ولی از عشق پربارم
ببین انقدر پربارم
که در اوج نگاه تو
هنوزبال و پر دارم
ولی افسوس
شبم بی تو
شبی مرموز و غمگین است
شبی بی ماه
شبی خاموش
دلی صحرای دلتنگی
زمینی از بلا مفروش
در این تاریکی مطلق
چه بی مهتاب خواهم مرد !!!
کنار وحشت دریا
میان هاله ای از ترس
اگر بودی به دریا می زدی شاید !!!
ولی بی تو
چنان بی جرات و سستم
که بی دریا کنار ساحلی خاموش
خواهم مرد !!!
عجب حرفیست حرف عشق
چرا پایان نمی گیرد !
چرا مجنون تنهایش
شبی سامان نمی گیرد.