تصویرِ قشنگِ بودنِ من با تو
یک بوسه فقط فاصله ی من تا تو
من غرق تماشای تو هی می پرسم:
تندیسِ خدا نشسته پیشم یا تو؟!
تصویرِ قشنگِ بودنِ من با تو
یک بوسه فقط فاصله ی من تا تو
من غرق تماشای تو هی می پرسم:
تندیسِ خدا نشسته پیشم یا تو؟!
دلبري، با دلبري دل از کفم دزديد و رفت.
هر چه کردم ناله از دل، سنگ دل نشنيد و رفت.
گفتمش اي دلربا دلبر! ز دل بردن چه سود؟
از ته دل، بر من ديوانه دل خنديد و رفت.
درمنی و این همه زمن جدا
با منی و دیده ات به سوی غیر
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوی غیر
…
غرق غم دلم به سینه می تپد
با تو بی قرار و بی تو بی قرار
وای از آن دمی که بی خبر ز من
بر کشی تو رخت خویش از این دیار
…
سایۀ توام به هر کجا روی
سر نهاده ام به زیر پای تو
چون تو در جهان نجسته ام هنوز
تا که بگزینمش به جای تو
…
شادی و غم منی به حیرتم
خواهم از تو...در تو آورم پناه
موج وحشیم که بی خبر زخویش
گشته ام اسیر جذبه های ماه
…
گفتی از تو بگسلم...دریغ و درد
رشتۀ وفا مگر گسستنی است؟
بگسلم زخویش و از تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شکستنی است؟
…
دیدمت شبی به خواب و سرخوشم
وه...مگر بخواب ها ببینمت
غنچه نیستی که مست اشتیاق
خیزم و زشاخه ها بچینمت
…
شعله کشد به ظلمت شبم
آتش کبود دیدگان تو
ره مبند...بلکه ره برم به شوق
در سراچۀ غم نهان تو
فروغ
عشق را چگونه می شود نوشت ؟
در گذر ِ این لحظات ِ پـُـر شتاب ِ شبانه
که به غفلت آن سوال ِ بی جواب گذشت ،
دیگر حتی فرصت ِ دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم
و به آوازی گوش می دادم ،
که در آن دلی می خواند :
من تو را ،
او را ،
کسی را دوست می دارم !
مرا شبیه خودم مثل یک ستاره بکش!
شبیه من که نشد خط بزن دوباره بکش
مرا شبیه خودم در میان آتش و دود
شبیه چشم و دلم غرق صد شراره بکش
و بعد دست بکش بر شراره ام یک شب
بسوز و قلب مرا پاره پاره پاره بکش
و زخم های دلم را ببین و بعد از آن
لباس بر تن این قلب بی قواره بکش
بخند!خنده ی تو شعله می زند بر من
بخند و شعله ی من را به یک اشاره بکش
برای بودن من عشق را نشانه بگیر
و خط رد به تن هرچه استخاره بکش
ببین ستاره شدم با تو ای بهانه ی من
مرا شبیه خودم!مثل یک ستاره بکش
برای تو مینویسم...
می خواهم دمی به خواب روم،
دمی ، دقیقه ای ، قرنی.
اما همگان
باید بدانند که نمرده ام،
بدانند که حجمی از طلا میان لبهای من است ،
بدانند که یار کوچک باد غربی ام
و سایه بی کران اشکهای خویش .
مرا به حجابی از پگاه بپوشان ،
که بر من مشتی مورچه خواهد افشاند ،
و کفشهای مرا در آب سخت خواهد خیساند
تا بسرد گاز کژدمش.
چرا که می خواهم به خواب روم به خواب سیبها
تا گریه ای بیاموزم که پاک داردم از خاک.
چرا که می خواهم باکودک تاریکی سر کنم که خواست
تا دل از آبهای آزاد برکند.
گر چه من تجربه ای از نرسیدن ها یم
کوشش رود به دریا شدنش می ارزد
کیستم؟ باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به اِحیا شدنش می ارزد
با دو دستِ تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظۀ برپا شدنش می ارزد
دل من در سبدی، عشق به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد
سالها ... گر چه در پیله بمانَد غزلم
صبرِ این کرم به زیبا شدنش می ارزد
عشق عشق مي افريند عشق زندگي مي بخشد
زندگي رنج به همراه دارد رنج دلشوره مي افريند
دلشوره جرات مي بخشد جرات اعتماد به همراه دارد
اعتماد اميد مي افريند اميد زندگي مي بخشد
زندگي عشق مي افريند عشق عشق مي افريند
گفتي كه به احترام دل باران باش
باران شدم و به روي گل باريدم
گفتي كه ببوس روي نيلوفر را
از عشق تو گونه هاي او بوسيدم
گفتي كه براي باغ دل پيچك باش
بر ياسمن نگاه تو پيچيدم
گفتي كه براي لحظه اي دريا شو
دريا شدم و تو را به ساحل ديدم
گفتي كه بيا و لحظه اي مجنون باش
مجنون شدم و ز دوريت ناليدم
گفتي كه بيا و از وفايت بگذر
از لهجه ي بي وفاييت رنجيدم
گفتم كه بهانه ات برايم كافيست
معناي لطيف عشق را فهميدم
"سراب"
من در میان حسرت باران شکفته ام
یک اشک در میان چو خدامان شکفته ام
آری غلنج غربت من تیر می کشد
در سوت و کور خانه ی شیطان شکفته ام
گرمای استوایی یک نا نوشته را
در زمهریر برزخی جان شکفته ام
انگار کوچه ها به تو گاهی نمی رسند
در شهر منتهی به بیابان شکفته ام
شب سایه زد و نور خیابان سیاه شد
در راه گم شدن سر میدان شکفته ام
چشمان پولکی تو گویا مرا شناخت
من در سراب چشم تو پنهان شکفته ام ...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)