بازگشتی در کار نیست
یک بار که بروی،
برای همه ی عمر
رفته ای !
حتی اگر برگردی..
بازگشتی در کار نیست
یک بار که بروی،
برای همه ی عمر
رفته ای !
حتی اگر برگردی..
مطمئن باش برو
ضربه ات کاری بود
دل من سخت شکست
و چه زشت به من و سادگی ام خندیدی
به من و عشقی پاک که پر از یاد تو بود
وبه یک قلب يتيم که خیالم می گفت تا ابد مال تو بود
تو برو
برو تا راحت تر تکه های دل خود را
آرام سر هم بند زنم
معنای زنده بودن من با تو بودن استنزدیک ـ دورسیر ـ گرسنه
رها ـ اسیردلتنگ ـ شادآن لحظه ای که بی تو سر آید مرا مباد!مفهوم مرگ مندر راه سرفرازی تو در کنار تومفهوم زندگی ست .معنای عشق نیزبا تو همیشه با تودر سرنوشت من
برای تو زیستن...
فريدون مشيری
حیرت آهنگم كه می فهمد زبان راز من ؟
گوش بر آیینه نه تا بشنــــــــوی آواز من
ناله ها در سینه از ضبط نفس خون كرده ام
آشیــــــــان لبریز نومیدی است از پرواز من
شمع را در بزم بهــــــر سوختن آورده اند
فكر انجامم مكن گر دیده ای آغـــــاز من
چشـــم تا بر هم زنم زین دامگه آزاده ام
در خــم مژگـــــــان وطن دارد پر پرواز من
اینقدر بیدل به دام حیرت دل می تپــــــــم
ره ز من بیرون ندارد فكــــر گردون تاز من
زان لحظه كه ديده بر رخت وا كردم
دل دادم و شعر عشق امضا كردم
ني ني، غلطم!
كجا سرودم شعري؟
تو شعر سرودي و من امضا كردم...
خوابم یا بیدارم تو با منی با من
همراه و همسایه نزدیک تر از پیرهن
باور کنم یا نه حرم نفسهاتو ایثار تن سوزه نجیب دستاتو
خوابم یا بیدارم لمس تنت خواب نیست
این روشنی از توست بگو از آفتاب نیست
ای مثل من عاشق همتای من مجنون
بمون بمون با من ای بهترین ای خوب
اگه این فقط یه خوابه تا ابد بذار بخوابم
بذار آفتاب شم و تو خواب از تو چشم تو بتابم
بذار اون پرنده باشم که با تن زخمی اسیره
عاشق مرگ که شاید توی دست تو بمیره
خوابم یا بیدارم لمس تنت خواب نیست
این روشنی از توست بگو از آفتاب نیست
بگو که بیدارم بگو که رویا نیست
بگو که بعد از این جدایی با ما نیست
ابان در تنهايي خود غرق است
و نگاه منتظرش بر رهگذريست
كه ناداني به او جرأت داده است
تا بر سنگفرش صبورانه قدم بگذارد
خانه در تنهايي خود غرق است
و حضور ره نوردي را مي نگرد
كه گامهايش لحظه اي
سكوت سنگين خانه را شكسته است
آسمان در تنهايي خود غرق است
و گذار پرنده اي را مي خواهد
كه بال افشان آغوش فروبسته او را بگشايد
و من در تنهايي خودم غرقم و به روزي مي انديشم
كه ديگر نباشم
شاعر پيمان آزاد
- چشمان ِ تو -
در بیشه یی اندوه اگر گم شوم
به دریای توفانی اگر کشتی ام
گرفتار گرداب شود
ملالینیست ...
تا که چشمان ِ توام قطب نماست
تا که چشمان توام
نزدیک ترین بندرگاه است
ملالی نیست.
مردمان
با هواشناسی
آب و هوا را پیش بینی می کنند
من اما شامگاهان
با دیدن ِ دیده ی تو درمی یابم:
باد
از چه سمتی می وزد ...
دما
از کجا تا کجا می رود ...
باران
کدام کشتزار را آب می دهد ...
کدام باغ و کدام کوه را می شوید !
مي نويسم چنان زيبايي
كه صخره ها سر راهت آب مي شوند
تا با تو راهي دريا شوند
كرجي ها به صخره پناه مي برند تا پيشت بمانند و به بستر دريا نيفتند
مي نويسم چنان زيبايي
كه تمامي آب ها دهانه ي دريا جمع مي شوند تا ورود تو را ببينند
اي رود!
انگشتت را به من ده
به ساحل شعرهاي من قدم نه
نمي توانم از تو چنان بگويم كه دفتر اشعارم تر شود
انگشتت را به من ده
بر پله هاي دفتر من قدم نه
مي خواهم گل هايي در شعرم برويد
كه كرك ملتهبش را
زير سرانگشتانم حس كنم
محمد شمس لنگرودي
هركجا هستي باش
عشق تو مال من است
خاطر ياد تو در ياد من است
چه اهميت دارد كه تو از من دوري؟
كه من اينجا تنهام؟
اين مهم است كه تو در ياد مني!
اين مهم است كه تو مي آيي!
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)