هوا سرد است
در سرم سوزیست
ولی قلبم در حسرت
بازگشتت داغ داغست...
هوا سرد است
در سرم سوزیست
ولی قلبم در حسرت
بازگشتت داغ داغست...
همیشه
حرف از رفتن هاســــــــــت
کاش کسی ...
با آمدنش غافلگیرمان کنــــــــــــــد !!!
درد من
جذام نیست
انگشت هایم را خودم جویده ام
پس از هر کلامی که
از تو نوشتم
آري
اين رفتنها سخت دلگير ميكندم
ميداني كه...
كاش
هرگز
هميشه
نميشود
چرا دلسوختهتر ميكنيم؟!
بی صدامطالعه می كردیم !
اما كتـــاب را كه ورق می زدیم
تنها
گاهی به هم نگاهی...
ناگاه,
انگشتهای هیــــس
مارا
از هر طرف نشانه گرفتند !
انگار غوغای چشمهای من و تو
سكـــــــوت را
در آن كتابخانه رعایت نكرده بود !
خداحافظ
این نجوای دل است از ته خود میگوید
تخم محبتت دوست ، همچنان می روید
مغلوب شود یادم در پیکار با زمان
یاد تو در این وادی خداحافظ نمی گوید
به جنون رسیده کارم بس که فرصت ها رو کشتم
.
بین موندن و نموندن سهم ادم ها زمین شد
.
ما اسیر انتخابیم
.
خودمون خواستیم و این شد
کهن ترین احساس من به تو
هر چند چروکیده و سال خورده
اما
خیال مرگ ندارد .../
شبیه مه شدهـــــــ بودیــــــــ
نه می شد در آغوشت گرفتـــــــــ
و نه آنسوی تو را دید
تنهــــــا می شد
در تو گم شد
که شدمــــــــــــ
چه ساده بودم
آن هنگام كه می پنداشتم
تركیدن بادكنك آبی من،
ناگوارترین حادثه ی عالم است!
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)