در مورد نظم ... نظم کاملا یک مفهومیه که نمیشه به طور مطلق معنیش کرد (برای ما انسان ها) . این تعریفی که از نظم داریم ، بر اساس دیدگاه ها و تجربیاته خودمونه . ممنه تعریف مطلق نظم نزد خدا چیز دیگه ای باشه . بنابراین اصلا نمیشه روی اون تکیه کرد که چون جهان نظم داره پس ...
احیانا موجوداتی که در جهان بی نظمی از دیدگاه ما زندگی میکنند (فرض) ، پیش خودشون اونو نظم میدونند ...
دوم در مورد عشق و محبت ... نمیشه اثبات کرد که آیا انسان از بدو تولد دارای حس مهربونی و محبت هست یا نه . اساسا به نظر من انسان تازه متولد هیچ در ذهنش نیست و بر اثر زمان مفاهیم بهش منتقل میشه . بنابراین نمیشه گفت محبت در همه بطور ذاتی هست .
اما بطور کل من اینطور متوجه شدم که شما با در نظر گرفتن وجود داشتن این دو صفت خوب در جهان ، به این نتیجه رسیدی که اینها در ذات خدا هم هست ... کاملا قبول . این با روش من هم تطبیق داره . ولی نمیدونم چرا اونجایی که من همین شیوه رو برای شر بکار بردم اسرار داشتید که صرف وجود یک صفت در جهان ، نمیشه گفت که خدا هم اونو داره . ولی از همون شیوه در استدلال خودتون الان استفاده کردید .
به این تریتیب من هم می تونم بگم که چون می دونیم که شر آفریده شده ، در وجود خیلی از مخلوقات خدا هم هست ، پس شر در وجود خداوند وجود داره . بنابراین اینو پایه ی اصلی استدلالم قرار بدم و به همون تریتیب برم جلو بگم خداوند سراسر شر هست.
من از همون اول با این روش استدلال شما مشکل داشتم ... هنوز هم گرچه خودم هم میتونم ازش استفاده کنم ، اونو درست نمیدونم . البته به نظر نتیجش با روشی که من ازش استفاده کردم یکسانه .
من میگم هم بدی و هم خوبی در وجود خداوند هست . ولی خداوند در استفاده از اونها کنترل داره .
اینکه وجود هم خوبی و هم بدی ، در حد نهایتش ، در یک موجود تناقضه رو هم قبول دارم . ولی تناقضیه که براش جواب دیگه ای نداریم . یعنی همینه که هست.
اما اگه بخوایم فراتر از فروضمون هم حرکت کنیم نتیجش این میشه که خدا وجود نداره (برهان شر که مطرحش کردم) .
در مورد نسبی بودن ... والله فکر کنم منو شما باز یه حرفو میزنیم ... ولی کلمات متفاوت بکار میبریم ... بهتره بیخیالش بشیم .
.gif)