امشب شب آخره مزاحمت شدم ...
خورشيد فردا مال تو ...
ببخش كه عاشقت شدم ....
ببخش كه عاشقت شدم ....
ببخش كه عاشقت شدم ....
ببخش كه عاشقت شدم ....
ببخش كه عاشقت شدم ....
امشب شب آخره مزاحمت شدم ...
خورشيد فردا مال تو ...
ببخش كه عاشقت شدم ....
ببخش كه عاشقت شدم ....
ببخش كه عاشقت شدم ....
ببخش كه عاشقت شدم ....
ببخش كه عاشقت شدم ....
شب سردی است من افسرده
راه دوری است و پايی خسته
تيرگی هست وچراغی مرده
ميکنم تنهااز جاده عبور
دور ماندند زمن ادم ها
سايه ای از سر ديوارگذشت
غمی افزود مرا بر غم ها
فکر تاريکی واين ويرانی
بی خبرآمد تابا دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نيست رنگی که بگويد با من
اندکی صبر سحر نزديک است
هردم اين بانگ برآرم از دل
وای اين شب چقدر تاريک است
سهراب سپهری
درتخیلات بی هیاهوی لحـــــظه هایم،
باد پرده ها را آرام تکان می دهد.
رقص ساعـــــت دیواری،
گذر ثانیه ها را به تصویر می کشد
و در امـــتداد همه ی بودنها
دلم شور تازه ای در سر می پروراند
دلم آواز باران را زمزمـــــه می کند
و پاییز در کنار سنجاقک های خفته بر بالین شب
قصه ی آمــــدن را می خواند...
please delete this post
Last edited by mrgenereux; 29-01-2011 at 23:17.
تكيه به شونه هام نكن
من از خودت خسته ترم ...
ما كه بهم نمي رسيم ..
بسه ديگه بزار برم ...
تا تو بودی در شبم من ماه تابان داشتم
رو به روی چشم خود چشمی غزلخوان داشتم
حال گر چه هیچ نذری عهده دار وصل نیست
یک زمان پیشامدی بودم که امکان داشتم
ماجراهایی که با من زیر باران داشتی
شعر اگر می شد غریب پنج دیوان داشتم
بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود
من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم؟
ساده از «من بی تو می میرم» گذشتی خوب من
من به این یک جمله سخت ایمان داشتم
لحظه تشییع من از دور بویت می رسید
تا دو ساعت بعد دفنم همچنان جان داشتم...
مرا بازیچة خود ساخت چون موسی که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را
نسیم مست وقتی بوی گل میداد حس کردم
که این دیوانه پرپر میکند یک روز گلها را!
خیانت قصة تلخی است اما از که مینالم؟
«خودم» پرورده بودم در حواریون یهودا را
خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
چه آسان ننگ میخوانند نیرنگ زلیخا را!
کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست
چرا آشفته میخواهی خدایا خاطرما را؟!
نمیدانم چه نفرینی گریبانگیر مجنون است
که وحشی میکند چشمانش آهوهای صحرا را!
چه خواهد کرد با ما عشق؟! پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیدهتر کردی معما را
این همه دنبال تو بودم که چی
از تو نوشتم و سرودم که چی
عمری شدی بود و نبودم که چی
شدی تمومه تارو پودم که چی
دیگه زمونه دشمنه عاشقه
تشنه به خونه عاشقه صادقه
در به دری بخته دل لایقه
عاقبت عشقه حقیقی دقه
دیگه دلم بی غزل و ترانست
بدون نغمه های عاشقانست
دیگه کسی نمی خره دلم رو
این دله بی رفیق غافلم رو
چون دیگه از هرچی دله بریده
یه خط قرمز رو خودش کشیده
خسته شدم از تو و از خیالت
از همه ی محبته محالت
خبر به دور ترین نقطه ی جهان برسد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
چه می کنی ؟ اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد
رها کنی برود از دلت جدا باشد
به آن که دوست ترش داشته به ان برسد
رها کنی بروند و دوتا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
گلایه ای نکنی بغض خویش را بخوری
که هق!هق! تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که … نه! نفرین نمی کنم …نکند
به او _ که عاشق او بوده ام _ زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد
نجمه زارع
تو برام خورشيد بودي توي اين دنياي سرد
گونههاي خيسم رو دستهاي تو پاك ميكرد
حالا اون دستها كجاست اون دوتا دستهاي خوب
چرا بيصدا شده لب قصههاي خوب
من كه باور ندارم اونهمه خاطره مرد
عاشق آسمونها پشت يك پنجره مرد
آسمون سنگي شده خدا انگار خوابيده
انگار از اون بالاها گريههام رو نديده
ياد تو هرجا كه هستم با منه
داره عمر من رو آتيش ميزنه
ياد تو هرجا كه هستم با منه
داره عمر من رو آتيش ميزنه
ياد تو هرجا كه هستم با منه
داره عمر من رو آتيش ميزنه
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)