شعر گمنام

[F l o w e r]

تا تو رفتی همه گفتند
که از دل برود هر که از دیده برفتـــــــ..
ودر آن لحظــــه ی ناباوری و غصـــه ی من خندیدند. . .
و تو ایـــــــ کاش میدانستی که در این تنگ بلور شفافـــــــ
ماهی ســــــرخ تو زندست هنوز...
ودر این کلبه ی سرد. . . یادگار تو به جاستـــــــ..
و تو ای کاش می آمدی و می دیدی
"که از دل نرود هر که از دیده برفتــــــــ". . .

[Maryam j0on]

این روزها
دلم
اصرار دارد
فریاد بزند ..../!
اما ..../
من
جلوی دهانش را
میگیرم
وقتی میدانم
کسی
تمایلی به شنیدنِ
صدایش
ندارد ..../!

...


این روزها
من
خدای سکوت شده ام ..../!
خفقان گرفته ام
تا
آرامش اهالی ِ دنیا
خط خطی نشود

[Maryam j0on]

اینجا روی زمین
هیچ چیز عجیـــــب نیست
حتی
اینکه
آدم ها
آرزوهایت را
مثل سیگار دود میکنند و
به آسمان
می فرستند ...

[F l o w e r]

یک نفر مرا در ایستگاه شبـــــــ

جا گذاشتـــه استـــــــ

درست مثل چمدانی کـــــــه

تو جا گذاشتی اش پیش من

برای من نه

برای چمدان اتــــــ برگرد

[sevmak]

از نماز چشم های تو می آيم...
آن جا که تکبير گلدسته های لبانت دست هايم را
وضو دار گيسوانت می کند...
و از باده نگاهت مست می شوم...
و می رقصم و می چرخم...
مست مست مست...
يک دست جام باده
و يک دست زلف يار
و سجده سجده اشک می شوم...
و به پای حی علی الصلاة تو می افتم...
من رکوع می کنم
همه عالم رکوع می کند
و تو می مانی و يک دنيا رکوع...
من سجده می کنم
و همه عالم را به سجده ات می کشانم ...
تو اذان بگو...
بخند...
قهقهه کن...
و مرا تا ابد به سجده خودت بنشان...
اين نماز سلامی ندارد...
اين نماز سلامی ندارد...


{این نوشته رو در عین سادگی اش خیلی دوست دارم}

[@mehdi@]

انتظارش انتظارم سیر کرد......
انکه می خواهد بیاید دیر کرد.......
تا به کی در انتظارش دیده بر در دوختن......

امدن....
رفتن...
ندیدن....
سوختن...

[Ghorbat22]

دوست دارم یک شبه هفتاد سال پیر شوم.
در کنار خیابانی بایستم
تو مرا بی آنکه بشناسی از ازدحام تلخ خیابان عبور دهی...
هفتاد سال پیـــــر شدن یک شبه
به حس گرمی دست های تو
هنگامی که مرا عبور می دهی بی آنکه بشناسی،
می ارزد!

[@mehdi@]

وقتی پروانه ای در تاری بیفتد که عنکبوتش نباشد تازه قصۀ زندگی اغاز شده است زیرا نه میتواند پرواز کند ونه بمیرد...

[F l o w e r]

دستـــــ خودمان نیستــــــ که روی حرفمان نمــــی مانیمــ. . .
ما بر زمینی ایســــتاده ایمـــ
که هــــر روز خودش را
دور میــــزند. . .

[Gharibane]

دستـــــ خودمان نیستــــــ که روی حرفمان نمــــی مانیمــ. . .
ما بر زمینی ایســــتاده ایمـــ
که هــــر روز خودش را
دور میــــزند. . .

آري از آغاز خلقت اينگونه بوده است
اما نميدانم چرا
اين روزها
انگار
زمين چند بار
خودش را دور ميزند!