خواب ، بیدار
گر چه با یادش، همه شب، تا سحر گاهان نیلی فام ،
بیدارم؛
گاهگاهی نیز ،
وقتی چشم بر هم می گذارم ،
خواب های روشنی دارم،
عین هشیاری !
آنچنان روشن كه من در خواب ،
دم به دم با خویش می گویم كه :
بیداری ست ، بیداری ست، بیداری !
خواب ، بیدار
گر چه با یادش، همه شب، تا سحر گاهان نیلی فام ،
بیدارم؛
گاهگاهی نیز ،
وقتی چشم بر هم می گذارم ،
خواب های روشنی دارم،
عین هشیاری !
آنچنان روشن كه من در خواب ،
دم به دم با خویش می گویم كه :
بیداری ست ، بیداری ست، بیداری !
نمی دانم کدام پرنده
در نبض مدادهایت جاری بود
که هیچ کاغذی
در وسعت حجم آن نگنجید
راستی نگفتی کدام باد
بادبادکهایت را با خود برد
شبی مست رفتم اندر ویرانه ای
ناگهان چشم بیافتاد اندر خانه ای،نرم و نرمک پیش رفتم
در کنار پنجره دیدم صحنه ای دیوانه وار
پیر مردی کور فلج در گوشه ای
مادری مات و پریشان همچون پروانه ای
پسرک از سوز سرما میزد دندان بهم
دختری مشغول عیش و نوش با بیگانه ای
پس از سوگند خوردم مست نروم در خانه ای
تا که بینم دختری عفت فروشد بهر نان خانه ای .
کارو
عشق یعنی راه رفتن زیر باران
عشق یعنی من می روم تو بمان
عشق یعنی آن روز وصال
عشق یعنی بوسه ها در طوله سال
عشق یعنی پای معشوق سوختن
عشق یعنی چشم را به در دوختن
عشق یعنی جان می دهم در راه تو
عشق یعنی دستانه من دستانه تو
عشق یعنی مریمم دوستت دارم تورو
عشق یعنی می برم تا اوج تورو
عشق یعنی حرف من در نیمه شب
عشق یعنی اسم تو واسم میاره تب
عشق یعنی انقباظو انبصاط
عشق یعنی درده من درده کتاب
عشق یعنی زندگیم وصله به توست
عشق یعنی قلب من در دست توست
عشق یعنی عشقه من زیبای من
عشق یعنی عزیزم دوستت دارم
اگر بار گران بودیم و رفتیم اگر نامهربان بودیم و رفتیم
گرچه این دنیا ندارد اعتباری این را نوشتم تا بماند یادگاری
تنها
غمگین
نشسته با ماه
در خلوت ساکت شبانگاه
اشکی به رخم دوید ناگاه
روی تو شکفت در سرشکم
دیدم که هنوز عاشقم آه
گفتم از عشقت جدا شوم
و دل دیوانه ام را از بند عشق آزاد کنم
دل من محبوس است
در زندانی که
میله هایش حرف های عاشقانه ی تو
و زندانبانش چشمان دلربای توست
ای کاش نامه های عاشقانه ام رابه همراه کبوتران سپید
برایت با اشک های شبانه ام راهی می کردم
نه نه !
نمی توانم هرگز زندان دلت را رها کنم
من این اسارت را از آزادی اما بی تو بیشتر می خواهم
واگر حتی روزی
وقت آزادی ام فرا رسد
به کبوتران سپید خواهم گفت
که خاکستر تن بی جانم را برایت آورند
گاهی دلم نمی خواست تورا ببینم
اما تو در کنارم بودی و نفس هایت یخ روزهایم را آ ب میکرد
گاهی دلم نمی خواست تو را بخوانم
اما تو مثل یک ترانه زیبا
بر لبانم زندگی میکردی
آخ یکی بود یکی نبود
یه عاشقی بود که یه روز
بهت میگفت دوست داره
آخ که دوست داره هنوز
دلم یه دیوونه شده
واست نیاز داره هنوز
از دل دیوونه نترس
آخ که دوستت داره هنوز
زندگي
چون گل سرخي است پر از برگ و پر از عطر و پر از خار
يادمان باشد اگر گل چيديم
عطر و خار و گل و برگ همه همسايه ديوار به ديوار همند
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)