در صفحه شطرنج همه ی مهره هام
مات مهربونیت شد
و من همه چیز
رو به تو باختم....
در صفحه شطرنج همه ی مهره هام
مات مهربونیت شد
و من همه چیز
رو به تو باختم....
شاید خدا مرا دوست داشت
که گذاشت تو ترکم کنی
چون در حلقه ی دستانت
هاله های خداوندی مرا در بر می گرفت
... ...
شاید به تو ایمان می آوردم
وقتی دستانت حلقه میشد دور من
شاید خدا حسود بود
که نخواست من تورا بپرستم
شاید خدا دوستم داشت
که نخواست غیر خودش را بخواهم
شاید خدا دوستم داشت
شاید خدا حسود بود …
برایــــ چشمــ هایمــ ،
نمـــــاز بارانـــ بخوانـــ …
اینـــ بغضـــ لعنتـــــــی
امانمـــ را بریدهــ استـــــــ
من لقمه ی بزرگتر از دهانت بودم
برای همین
مرا خُرد می کردی !
عطسه هایِ مکررِ چند ساله ام
نشان از آنفولانزا نیست
من حساسیت دارم
به نبودنت
من
همان دخترک ِ سر به هوایت هستـم
که تمـام ِ جدول های کنار ِ پیاده رو را
تـاتی تـاتی کــردم
تا در دستان ِ مردانه ی تــو
پریدن را یــاد بگیــرم
عاشقی را از بـَـر کنــم ...
و حالا
فـراموش کـرده اَم
پشت ِ کــدام قــرار جـا مانـده ایی !!
به وسعت نديدن نگاه زيبايت دلتنگتم ،چگونه بشکنم ثانيه هاي تلخ دوري را...
سیاهه
زندگیش
تنها
قالیچه ی موروثی بود
که
موریانه ها
با تاروپودش
یکی بود یکی نبود
بازی میکردن
Last edited by hamid_diablo; 27-10-2011 at 12:43.
من او را رها کردم
تا او خود را در یابد
و چقدر سخت است عزیزترینت را رها کنی
اما من انقدر او را دوست دارم
که او را رها میخواهم برای همیشه
رها از تمامی بندهاوزنجیرها
هر چند او هیچگاه در بند من گرفتار نبود
چرا که من خود اینگونه خواستم
و هیچگاه بخاطر همیشه بودن با او برای او بندی نساختم
اما او .......
در بند خود گرفتار بود ....
ای کاش از خود رها شود
همانگونه که من با او از بند خود رها شدم
بــــَر جـــِدار ِ کــُلبـــ ِ ـــَ م کـــ ِ زنـدگــیســـتــ !
یـــادگـــار هـــ ــا کشیــ ِـده ـــَ نـــد مــَردمـــانــــ ِ رهـــگــُذر !
قلـــبـــ ِ تیـــر خـــُورده ،
...
شـــَمع ِ واژگــــونــــ ...
نــُقطـــ ِ هــای ســاکتـــ ِ پــَریده رنگــــ ...
بــَر حــُروفـــ ِ در هـــم ِ جـــُنونــــ !
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)