نيازو تو خودم كشتم كه هرگز تا نشه پشتم
زدم بر چهره ام سيلي كه هزگر وا نشه مشتم
نيازو تو خودم كشتم كه هرگز تا نشه پشتم
زدم بر چهره ام سيلي كه هزگر وا نشه مشتم
من از اين فاصله ها فاصله ها دلگيرم
بي تو اينجا چه غريبانه شبي ميميرم
دل من با همه آدمكاني كه به دنبال تو اند
قهر ميگردد و من با خود خود درگيرم
من يكي مجنون ديگر در پي ليلاي خويشم
عاشق اين شور و حال
عشق بي پرواي خويشم
تا به سويش رهسپارم ير ز مستي بر ندارم
من پريشان حالو دلخوش
با همين دنياي خويشم
موهاي ات را باز كن
مي خواهم غريب شو م
سرزمين هاي كوچك بدون نقشه را
رودها به تو ختم مي شوند
تو به نام كوچكت
طوفاني شو
كه باد بگيرد
سرزمين هايت قيامت بپاشند روي زمين
قلم مو قلم مو
صورت ام به تو ختم مي شوند
دختري كه لبش
گرگ و ميش مي خواهد براي باز شدن
حالا مانتو ات را بپوش لدا
اسطوره ها اين طور عاشق مي شوند
بدون نقشه
هنوزم يار تنهايم به ديدار تو مي ايم
باز مي ايم
اگر كه فرصتي باشد مجال صحبتي باشد
حرف خواهم زد
براي ديدن تو از حادثه گذشتم
كفر اگر نباشد اين من از خدا گذشتم
میان خواب و بیداری
میان حجمی از پرسش
میان لحظه های تنهایی...
راستی
شاید قسمت من نیز این بود
که بی خبر از فرداها
دیوانه ی چشمانت باشم!
شاید هم آسمان چنین می خواست
نمی دانم اما
خوب می دانم فاصله ها
بهانه ی آسمان برای نرسیدن نیستند
بگذار برگردم...
- عهد من و تو این است:
در خیمه شب بازی ما
من ماهم و تو ، آبی دریا
گرچه ماه تا دریا فاصله بسیار است
اما
قلب ماه و دریا
جز برای هم هرگز نمی تپد...
ديدي كه رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
ديدي كه من با اين دله بي ارزو عاشق شدم
با ان همه ازادگي بر روي او عاشق شدم
اي واي اگر صياد من
غافل شود از ياد من قدرم نداند
فرياد اگر از كوي خود
وز رشته گيسوي خود بازم رهاند
دستهایم را در باغچه میکارم
سبز خواهد شد میدانم
و کبوتر در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهد گذاشت
تو كه گفتي اگر به اتش كشي
اگر ز غصه ام كشي تو را رها نمي كنم من
نكشته ام تو را ز غم
نه اتشت به جان زدم كه مي كشي
ز من تو دامن
اشك من هويدا شد
سينه ام چو دريا شد
در ميان اشك غم
سايه تو پيدا شد
كوه اتشي از غم زان ميانه بر پا شد
دوباره کوچه ام امشب تو را قدم می زد
و فکر می کنم اين بار از تو دم می زد
و سنگفرش و شب و ماه و باد پاييزی
که استعاره شعر مرا رقم می زد
کنار خانه تکراری ات رسيدم باز
همان شبی که دلت تا دلم قدم می زد
رسيده ام به جوابم - تو راست می گفتی -
که منطق ديگری عشق را رقم می زد
چه نقشه ها نکشيدم برای ديدن تو
و نقشه های مرا آسمان به هم می زد
ميان دفتر تو می نوشتم اسمم را
و می رسيد کسی و مرا قلم می زد...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)