از دست و زبان که بر آید
کز عهده ی شکرش به در آید
سعدی
از دست و زبان که بر آید
کز عهده ی شکرش به در آید
سعدی
در دهر یکی چو من و آن هم کافر
پس در همه دهر یک مسلمان نبود
ابن سینا
دانستن ذات واجب امکان تو نیست
چون آیت فضل و علم علم درشأن تو نیست
مسموع نگردد بر من حجت تو
تا پیش من از سی و دو برهان تو نیست
عمادالدّین نسیمی
توانگر شد آنکس که خرسند گشت
از او آز و تیمار در بند گشت
به آموختن چون فروتن شوی
سخنهای دانندگان بشنوی
فردوسی
یارین گئرک مهری دخی دلپذیر اولا
تا حسن خلق ایچینده جهاندا امیر اولا
هر کیم کی قیلمایا نظر اول حسن صورته
یوقدور بصیرت آندا،گر اهل بصیر اولا
شهید سید علی عمادالدین نسیمی شاماخی
آمد شب و از خواب مرا رنج و عذابست
اي دوست بيار آنچه مرا داروي خوابست
چه مرده و چه خفته که بيدار نباشي
آن را چه دليل آري و اين را چه جوابست
منوچهری
تو دریای من بودی آغوش وا کن
که می خواهد این قوی زیبا بمیرد
مهدی حمیدی
دلم اي دوست تو داني که هواي تو کند
لب من خدمت خاک کف پاي تو کند
تا زيم، جهد کنم من که هواي تو کنم
بخورد بر ز تو آنکس که هواي تو کند
منوچهری
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
وندر اینکار دل خویش به دریا فکنم
وز دل تنگ گنه کار برآرم آهی
کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
حافظ
Last edited by iman_abi; 29-08-2009 at 02:10.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)