زیباست به خاطر تو زیستن و برای تو ماندن و به پای تو سوختن و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن برای تو گریستن و به عشق و دنیای تو نرسیدن.ای کاش می دانستی بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه ناشکیباست.
زیباست به خاطر تو زیستن و برای تو ماندن و به پای تو سوختن و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن برای تو گریستن و به عشق و دنیای تو نرسیدن.ای کاش می دانستی بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه ناشکیباست.
آمدی چه زیبا...گفتم دوستت دارم .چه صادقانه...پذیرفتی..چه فریبانه...
آغوشم برایت باز شد.چه ابلهانه..با تو خوش بودم.چه کودکانه...همه چیزم شدی.چه زود..به خاطر یک کلمه مرا ترک
کردی.چه نا جوانمردانه...نیازمندت شدم.چه حقیرانه واژه ی قریب خداحافظ به میان آمد.چه بی رحمانه..
و من سوختم چه عاشقانه...
ولی هنوز هم دوستت دارم غریبه.
روی دروازه ی قلبم نوشتم:ورود ممنوع
دل پریشان آمد.گفتم بخوانش.خواند و بازگشت.
امید مضطرب آمد.گفتم بخوانش.خواند و بازگشت.
آزو با دلهره آمد.گفتم بخوانش.خواند و بازگشت.
عشق خنده کنان آمد!
گفتم خواندیش؟گفت :من سواد ندارم.
وقتی دلتنگ شدی به یاد بیار کسی رو که خیلی دوست داره
وقتی ناامید شدی به یاد بیار تنها کسی رو که تنها امیدش تویی
وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیار کسی رو که به صدات محتاجه
وقتی دلت خواست از غصه بشکنه به یاد بیار کسی رو که توی دلت یه کلبه ساخته.
تا وقتی که تو هستی و تا لحظه ای که یاد تو در خاطر من جاریست!
تا زمانی که دست های گرمت همراه دست های خسته ی منه!
تا وقتی که نگاهت تنها پناهگاه و تکیه گاه نگاه سر گردان مکنه!
تا زمانی که تو همسفر جاده ی زندگی من هستی!
تا وقتی که شونه های تو امن ترین جای دنیاست برای من!
من زنده هستم!برای زندگی کردن با تو!
عشق همیشه و به هر حال زیباست زیرا عشق است.آتش همه جا یکسان شعله می کشد.خواه در محرابی مقدس باشد.خواه در دکه کفاشی.خواه مشت علفی در گوشه ی خانه ای.عشق نیز آتش سوزان است که یک روز به تو بگویم دوستت دارم.تا به اعجاز این کلام سراپا دگرگون شوم و جاذبه ی کهربایی پیدا کنم.از چهره ی خود نوری برتافته ببینم که تو را هاله دار در بر گرفته باشد.
نباید این در را می گشودی و گشودی....
حالا داخل شو و ببین چگونه به تو خیانت شده است....
اینجا گنجی نیست!نه الماسی و نه بلوری و نه گردنبندی و نه آویزی
حالا دوباره نگاه کن..یک اتاق خالی بدون آسایش
نباید این در را می گشودی و خلوتم را از آن خود می کردی..
نباید به آرامش من می خزیدی و اینجا می ماندی و حالا که در را گشودی
این اتاق خالی از آن تو
من برای خود جای دیگری خواهم جست.
(ادنا سنت وینسنت میلی)
Last edited by Ghorbat22; 06-10-2008 at 06:22.
عشق من از آن توست تا وقتی که تو بخواهی.
اگر کاری از دستم بر بیاید که تو را خوشحال کند شادمان خواهم بود
زیرا شادمان کردن تو زندگی است.
تو همیشه می توانی از من انتظاری داشته باشی..
چون هر روزی که می آید عشق مرا به تو اضافه می کند
و هر روزی که من عاشق تو باشم
بزرگترین روز زندگی من است.
(دانیل هاگیان)
در رویاهایم همیشه کسی را جستجو می کردم
که مرا با عشق خود محسور می کند.
از آنجا که رویاها تنها تصویری از آرزوهایند به راستی انتظار نداشتم که چنین کسی پیدا شود
و بعد....
تو را دیدم...
و تو نه تنها اعتقاد مرا به رویاها باز گرداندی بلکه حتی با شکوهتر از رویاهایم درخشیدی..
تو به من آموختی که
به رویا
ایمان داشته باشم حتی به چیزی زیباتر از رویا.....
(سوزان پولیس شوتز)
هر چه زمان می گذرد یکدیگر را بهتر می شناسیم و زندگی بیشتری را با هم قسمت می کنیم.
ما با هم به آرزوهای زیادی رسیدیم
و به خیلی از آنها نرسیدیم.
ما عواطف زیادی را با هم قسمت کردیم:ترس و عشق و امید
با گذشت زمان بیشتر به هم وابسته شدیم.
زمان می گذرد و احساس یکی بودن من با تو قوی تر می شود و با گذشت زمان
احساس عشق من به تو نیز قدرت می گیرد.
(سوزان پولیس شوتز)
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)