گفتی مرا از خویش می ترسانی ای یار / وقتی به دریا ها مرا می خوانی ای یار
ترسان من ! گفتم که بگذار این چه و چون / چندم از این تردید می ترسانی ای یار . . .
گفتی مرا از خویش می ترسانی ای یار / وقتی به دریا ها مرا می خوانی ای یار
ترسان من ! گفتم که بگذار این چه و چون / چندم از این تردید می ترسانی ای یار . . .
عشق رازی ست که خورشید به بارانش گفت / نیز رمزی ست که شقایق به گلستانش گفت
ای که ایمان به کسی داری و چیزی بی شک / عشق بود آنچه دلت با همه ایمانش گفت . . .
ما چون دو دریچه روبروی هم / آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده / هر روز قراره روز آینده
اکنون دل من شکسته و خسته ست / زیرا یکی از دریچه ها بسته ست . . .
(رضا صادقی)
مرا آن دل که بر دریا زنم نیست / ز پا این بند خونین برکنم نیست
امید آن که جان خسته ام را / به آن نادیده ساحل افکنم نیست . . .
دیدن تو عشق منه / نگاه تو عمر منه
لبخند تو گنج منه / ندیدنت رنج منه . . .
من پاي سفر ندارم. دلي هم ندارم تا قوي دارمش .
من باز هم به سفر مي روم...
يادت مي آيد؟
مي گفتي خانهُ باد در گوديدستهاي رنگ پريده و پشت رگهاي آبي بازوان من است .
مي داني؟
ديگر فرقي همنمي كند.
دیدن دوباره ی تو واسه من آغازه / اوج شادی پرنده ، لحظه ی پروازه . . .
بگذار چنان از خواب بر ایم
که کوچه های شهر
حضور مرا دریابند
دستانت آشتی است
ودوستانی که یاری می دهند
تا دشمنی
از یاد برده شود
پیشانیت ایینه ای بلند است
تابنک و بلند،
که خواهران هفتگانه در آن می نگرند
تا به زیبایی خویش دست یابند
درد هرکس را طبیبی داده ای
رنج هرکس را نصیبی داده ای
ای خدا آخر طبیب من کجاست
مردم از حسرت نصیب من کجاست
گه ندا آمد که ای شوریده حال
هرچه می خواهی در این درگه بنال
کار لیلی نیست آن کار من است
حسن خوبان عکس رخسار من است
بادبادک
بادبادک دلم
در اوج حقیرش بود
که نخش پاره شد
و بر بام خانه ی تو افتاد....
تو آن را برداشتی
و به رشته ی بی انتهای عشق بستی
و به آسمان فرستادی....
از تو دور می شوم شاید
اما در دست تو می مانم!
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)