در هم شد
شرمنده
در هم شد
شرمنده
Last edited by magmagf; 01-12-2006 at 03:47.
دوست دارم از شما بگم ببخشدا جسارته
اگه بگم شما گلید که ماییه ی خجالته
یه بسته نا قابله پیش کش چشمای شما
می دو نم پس می فرستین دل مث کارت دعوته
منتظر یه فرصتم حضوری خدمت برسم
ولببخشیدا کی سر شما خلوته؟
از دل رسوام می دونم ایراد فراوون می گیرید
خاکش ولی تبرکه مال غمای غربته
اینجورنبودم بخدا وسه خودم کسی بودم
دورهی شوق هر کسی خوب می دونید یه مدته
راحت بگم اون دلی که خودش یه روز یه خونه بود
چشش به دنبال شماس منتظر مرممته
کاش بذارید دست منم به ضرحاتون برسه
چون واسه دیدن شما یه عمره که تونوبته
تو آرزوی کشف این یه راز زیبا می مونم
چرا همیشه بعد عاشقی دلا اسیر عا دته
شما با من موافقید؟عاشق اگرعاشق باشه
خوب میدونه که عاشقی قشنگ ترین اسراته
خلاصه منتظر یه فرصتم حضوری خدمت برسم
هر روزی که شما بگید هر زمونی که فرصته
امضا کنم یا نکنم واسه شما فرقی داره؟
به دیوونه که نه بگید فک می کنه قیامته
هم چنان در ظلمت شب هاي بي مهتاب
هم چنان پژمرده در پهناي اين مرداب
هم چنان لبريز از اندوه مي پرسم :
" جام اگر بشكست ؟
ساز اگر بگسست ؟
شعر اگر ديگر به دل ننشت ؟"
تا رنگ و روي خويش نمايد بر اين قياس
بعضي از آن باده و بعضي از آن برف
فرانك بدش نام و فرخنده بود
به مهر فريدون دل آكنده بود
شعرت منو مرده
در اين شب بی ستاره
آواز مرغ حق نمی آيد
در هجوم پرسشهای بی جواب
و تپش های قلبی
که هر لحظه تندتر ميشود
تنهاييم را
در کوچه های تکراری
سوت ميزنم
مرگ ، درون تاریکیه روشن....
سکوت با اوازی بلند....
آتشفشان های سکون...
چنگ میزنم بر شاخه ای از خار...
آزادی و عشق ، دو بال پرواز منند...
در حیرت از این نباش که چرا سحر ها میل به بر خواستنت نیست و میل به راه رفتن
دویدن جهیدن و خندیدن
در حیرت از این همه دل مردگی بی حوصلگی دلتنگی خستگی و فرسودگی نباش...
در حیرت از این نباش که نمی توانی گریه کنی
فریاد های شادمانه بر کشی
به دختران و پسران جوان
به لبخند های شیرین
و اشک ریختن های پر معنا شان-نگاه کنی
عزیز من عشق را قبله نکردی
تا پرواز رایاد بگیری
شادمانه گریستن را
به تمامی دیدن بوییدن و لمس کردن را
به نیروی لا یزال تبدیل شدن را
نه فقط به فردا
به هزاران سال بعد اندیشیدن را
نه فقط به مردم یک محله یک شهر یک سرزمین
بل به انسان اندیشیدن را
عزیز من اخر عاشق نشدی
تا برای بودن رفتن ساختن خواندن
جنگیدن خندیدن رقصیدن و خوب
و پر شکوه مردن دلیلی داشته باشی
اخر عاشق نشدی عزیز من
چه کنم؟
چه کنم که نخواستی یا نتوانستی به سوی چیزی که اعتباری شکوهی ظرافتی
لطفی ملاحتی عطری و زیبایی یگانه ای دارد
پلی از ابریشم هزار رنگ عشق بسازی و
بند بازانه ان پل ابریشمین را بپیمایی.....
از عشق سخن باید گفت: اری از عشق همیشه سخن باید گفت
ــــــــــــــــــــ
پس شعر خوبي بود. آره؟![]()
آره خوشگلم شعر خوبی بود
---------------
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو،
در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم،
و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید،
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست،
ومن در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل،
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر،
نمی دانم چرا؟
شاید به رسم عادت پروانگی مان باز،
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت،دعا کردم.....
محيط صفحه ي ساعت ، مدار عقربه ها
جهان کوچک حرکت ، سوار عقربه ها
سه عاشق از پي هم عمري است بي تابند
دقيقه ، ثانيه ، ساعت ، سه تار عقربه ها
چهار قسمت ساعت ، چهار فصل زمين
سه ماه قسمت اول بـــــــــــهار عقربه ها
قطار ساعت من با دوازده واگن
سفر به عمق زمان از ديار عقربه ها
درون کوپه ي بيست و نهم زني تنهاست
زني چو آيينه در استتـــــــــــار عقربه ها
صداي گريه ي آن زن به گوش مي آيد
صداي هق هق و سوت از قطار عقربه ها
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)