مگذار گذشت در دلتگم بشود
مجذوب طلسم سیب و گندم بشود
مگذار که زندگی به این شیرینی
قربانی یکسوء تفاهم بشود
مجنون گر ز آتش لیلی سرخ است
یا لاله اگر به هر دلیلی سرخاست
شرح دل ما حیف است که پنهان باشد
این صورت ما به ضرب سیلی سرخاست
مگذار گذشت در دلتگم بشود
مجذوب طلسم سیب و گندم بشود
مگذار که زندگی به این شیرینی
قربانی یکسوء تفاهم بشود
مجنون گر ز آتش لیلی سرخ است
یا لاله اگر به هر دلیلی سرخاست
شرح دل ما حیف است که پنهان باشد
این صورت ما به ضرب سیلی سرخاست
با ياد چشم هاي تو خوب است خواب من
از ابـرهـا كنــــــاره بگــــير آفتـــــــاب من
رو بر كدام قبله به چشم تو مي رســـم؟
چيــزي بگـو پيــــــــامـبـر بـــي كتاب من
چشم تو را كجاي جهان جستجو كنــــم؟
پايان بده به تاب و تب بي حســـــاب من
دور از شمايل تو چنـــــانم كه روز و شب
خنـــديده اند خلــق به حال خــــراب من
از تشنگـي هــــــلاك شـدم، ساقيـا بيا
چيزي نمــــــانده از قدح پر شــــراب من
داستانهایت را دوست دارم عشق من
حکایت یک نیمکت خالی نیست
عصر یک غروب دلگیر جمعه نیست
درخت خشک منتظر مانده به تبر نیست
قصه مرگ مجنون و سوگ لیلی نیست
مرز بین دستها و صحبت از فاصله نیست
نه خسوفی دارد ... نه کسوفی در کار است
داستانت پر از تنهای سبز زیر آفتاب
پر از صدای نم نم باران
پر از مهربانی جاری در هر کلام
مپر از رویا ... پر از خواب شیرین
بخوان برایم عشق من..بخوان برایم
میخواهم در بهار بخوابم ... و باز در بهار بیدار شوم
اگر شد مشتت را باز کن برایم هوس شکوفه کرده ام
بهار من ... بهار من ... بهار من
...
نیکی فیروزکوهی
پروردگارا از عشق امروزمان چیزی برای فردایمان باقی بگذار....
به اندازه یک نگاه...
به اندازه یک لبخند....
تا به یاد داشته باشیم که روزی عاشق هم بودیم
همین امروز به بازار می روم
تمام جیبهایم را پر از سفر می کنم
و به خانه باز نمی گردم
تا تو سفر نکنی
تمام شهر را به سفر خواهم فرستاد
و خود مسافر چشمهایت خواهم شد .
یك نفر گفت به من
خانه دوست كجاست
من نگاهش كردم
گفتمش چشم شماست؟
خنده ای كرد و گذشت
آنطرف تر ایستاد
بر تن باد نوشت
خانه اش قلب شماست
«گفت کز چنگ من به ناله رود// باد برخستگان ِ عشق درود// عاشق آن شد که خستگی دارد// به درستی شکستگی دارد// عشق پوشیده چند دارم چند// عاشقم، عاشقم بهبانگ بلند// مستی و عاشقیم برد ز دست// صبر ناید ز هیچ عاشق مست// گرچه برجان عاشقان خواریست// توبه در عاشقی گنهکاریست// عشق با توبه آشنا نبود// توبه در عاشقی روا نبود// عاشق آنبه که جان کند تسلیم// عاشقان را ز تیغ تیز چه بیم»
نظامی
گفتمش بی تو چه می باید کرد
عکس رخساره ماهش را داد
گفتمش همدم شبهایم کو
تاری از زلف سیاهش را داد
وقت رفتن همه را می بوسید
به من از دور نگاهش را داد
یادگاری به همه داد وبه من
انتظار سر راهش را داد
«وای آن، کو بهدام عشق آویخت// خنک آن، کو زدام عشق رهاست// عشــق بر من در عنا بگشود// عشق سرتابهسرعذاب و عناست»
فرخی سیستانی
«شرح عشق را من بگویم بر دوام // صد قیامت بگذرد و آن ناتمام // زانکه تاریخ قیامت را حد است // حد کجا آن جا که وصف ایزد است »
* مولوی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)