دريا دلي دارم ولي
کيست ناخداي کشتي تنهائيم
تا ز اقيانوس غم صيد محبتها کنم ؟
کيست ان ناجيم از گردباد حادثه
تا که از توفان او ريشه غم را ز جانها بر کنم ؟
کيست آخر آن معلم کز کتاب مهر و عشق
بر من امي کلامي چند آموزد
اندر اين گمنام ترين فصل زمان
سينه عاشق ترين مرد زمين
با بوسه بشکافد؟
کيست آن پروانه بر شبهاي تاريک دلم
تا که از سوز دلش شمعي بر افروخته کند
يا نگاهي بر تن شمعدان جانسوخته کند
کز غريبي و فراق
نقش دوران هاي عشق و عاشقي
بر تن گمنام خويش حک کرده است
روزگار آيا چنين قسمت کسي هم برده است
در چنين عهدي که عشق
در پس سوداها مرده است ؟!