ای که بر لبهای ما طرح تبسم می شوی
دعوت ما بوده ای، مهمان مردم می شوی ؟!!!
ای که بر لبهای ما طرح تبسم می شوی
دعوت ما بوده ای، مهمان مردم می شوی ؟!!!
گل گلدون من شکسته در باد
تو بيا تا دلم نکرده فرياد
گل شب بو ديگه شب بو نميده
کي گل شب بو رو از شاخه چيده
گوشه آسمون پر رنگين گمون
من مثل تاريکي تو مثل مهتاب
اگه باد از سر زلف تو نگذره
من ميرم گم ميشم تو جنگل خواب
باز دلم تنگ است.
باز چشمانم باران می طلبد
آسمان دلم پر از ابرهای سیاه دلتنگی شده !
باز من تنهایم و در این سكوت حتی صدای ساز هم آرامم نمی كند
دل من باز كوچك شده !برای آنكه نمیدانم كیست ...
ولی غیبتش مرا می آزارد !
من خودم را گم كرده ام...!
كجا...؟
این را دیگر نمیدانم
نمانده فاصله از چشم هاي تو تا من
ببين تو خيره در آيينه ام شدي يا من
به لطف چشم تو فصل پرنده نزديک است
به چشم شاعر چشم انتظار،حتا من
براي ديدن زيباترين منظره ها
هميشه نوبت همسايه بود ، حالا من
چه چشمهاي قشنگي ! خدا به خير کند
دچار اين همه زيبايي تو تنها من
شروع وسوسه در ذهن خام آدم : تو
نيازمند همين حيله هاي حوا : من
به اوج بوسه و لبخند و شعر خواهي رفت
تو مي روي و خدا شاهد است اما من
فقط سلام مرا پاسخي مطمئن ترباش
جواب مساله ي عشق و نان و گل با من
تو را من چشم در راهم
که میگیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم
شیرین ِ تلخ ، یا نه ، کمی تلخ ِ بی نمک
مردم کمک کنید اگر می شود ، کمک
من دارد از تمام خودم خسته می شود
گمُ می شوم درون خودم یا بدون شک
پایم به راه ِ چشم ِ کسی بسته می شود
چشمم به پای چوبی ِ این قصه، آدمک
حوّا ، قرار ، کافه ی سیب سه شنبه شب
من با شما شبیه دو گنجشک بی کلک
دو مرغ عشق ، قمری ِ عاشق ، دو مرغ ناز
یک باغ وحش کهنه ی عشقی ، پر از کپک
دنیای غرق می شوم انگار توی آن
امروز های گمشده در فوج قاصدک
هی داد می زنم غزلم را شبیه شعر
وقتی بریده می شوم از تو ، خودم فلک
دارد مرا به برزخ تو هدیه می دهد
جایی شبیه دوزخ من بدتر از درک
جایی به تنگی ِ همه ی چشم های زخم
جایی به ناشناسی ابعاد ِ مردمک
من دارد از تمام فضا خسته می شود
مردم کمک کنید اگر می شود ، کمک
با ياد چشم هاي تو خوب است خواب من
از ابـرهـا كنــــــاره بگــــير آفتـــــــاب من
رو بر كدام قبله به چشم تو مي رســـم؟
چيــزي بگـو پيــــــــامـبـر بـــي كتاب من
چشم تو را كجاي جهان جستجو كنــــم؟
پايان بده به تاب و تب بي حســـــاب من
دور از شمايل تو چنـــــانم كه روز و شب
خنـــديده اند خلــق به حال خــــراب من
از تشنگـي هــــــلاك شـدم، ساقيـا بيا
چيزي نمــــــانده از قدح پر شــــراب من
اگه من شاعرم شعرم تو هستی
اگه من عاشقم عشقم تو هستی
اگه من یه کتاب کهنه ام
بدان زیبا ترین برگش تو هستی
هر شب فـزاید٬ تـاب و تـب من
وای از شـب من٬ وای از شـب من
یـا من رسانـم٬ لـب بر لـب او
یـا او رسانـد٬ جـان بر لـب من
استـاد عـشـقـم٬ بـنشیـنی و بـرخـوان
درس مـحبت٬ در مکـتب من
رسم دو رنـگی٬ آئـین مـا نـیست
یـکـرنـگ بـاشد٬ روز و شـب من
گـفـتم رهی را٬ کـامشب چـه خـواهی؟
گـفت آنـچه خـواهـد نـوشـین لـب من.
من هيچ وقت مثل تو يك زن نمي شوم
آدم شدي ولي چه كنم من نمي شوم
من يك چراغ الكلي مست بي رمق
جز با جرقه هاي تو روشن نمي شوم
من هيچ وقت عكس خودم را نمي كشم
چون من شبيه آن "من" قبلا نمي شوم
از حرفهاي مفت و اراجيف خسته ام
شاعر كه نه ...نمي شوم ...اصلا نمي شوم
حتي خدا به شيشه من سنگ مي زند
چون هيچ وقت مثل تو يك زن نمي شوم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)