نه داداش. من اگه به بن بست هم برسم سعی میکنم که از دیوار بن بست بالا برم و راه خودمو باز کنم(شوخی بود)
من هر چی فکر میکنم نمیتونم بفهمم چرا باید در جواب دادن به این سوال، فرض کنم که خدا نه خوبه و نه بد. مگه ما خوبی خدا رو با استفاده از همین سوال اثبات کردیم که حالا میگی قبول نیست؟ من از یه راه کاملا مستقل با این سوال شما، خوبی خدا رو اثبات کردم و حالا هم دارم برای این سوال از نتایجش استفاده میکنم. مشکلش چیه؟ البته ادامه ی پست من رو دنبال کنین، شاید به جواب مورد نظرتون رسیدین!
ولی من هنوز فکر میکنم که تناقضه. شما فکرتون رو بریزین تو دایره تا ما هم ببینیم که چطور ممکنه که بحثی تا همین 2 الی 3 پست پیش از نظر من و شما ابهام و گیر داشت، بدون هیچ اصلاحیه ای، یهو از تو گیر در اومد؟
برادر من! خوبی و بدی اگه مطلق باشند (که هستن) دیگه همواره یک تعبیر دارند. حتی اگه خدا رو از صفات خوبش هم خلع کنیم (نه صفت خوب در خدا قائل بشیم و نه صفت بد (در جواب نقل قول قبلی همین پست)) باز هم بدی ها برای خدا بد هستند و مطمئنا باز هم داشتن اونها برای خدا برتری نمیاره. (من نمیفهمم کجای این استدلال برای شما نامفهومه؟
اون تبهکاری هم که مثال میزنین از کنار و قِبَل تبهکاریش به شهرت و مقام و احتمالا پول داره میرسه. بنابراین فقط صرفا به خاطر چشم و ابروی صفات بد نیست که میخواد در اون صفات از همه پیشی بگیره. تازه به احتمال بسیار زیاد اگه پیش وجدان خودش هم خلوت کنه، اعتراف میکنه که این صفات بد هستند.
ذات خدا چیزی رو ایجاب نمیکنه. بلکه این صفات خدا هستند که وجود و یا عدم برخی صفات دیگه رو ایجاب میکنن. من هم در استدلالم از ابتدا خدا رو عاری از هر گونه پیش زمینه ای فرض کردم و اومدم و با استدلال، شروع کردم یکی یکی صفات خیر رو در خدا ثابت کردم. بعدش از روی اونها ثابت کردم که خدا بد نیست و بدی ها در ذات خدا راه ندارند.
خب خودتون هم که دارین به همین نکته ای که من اشاره کردم اشاره میکنین دیگه:
چون خوبی ها مطلقا خوب هستند و داشتن اونها برای هر کس برتری میاره، پس خدا هم قاعدتا دنبال برتری جویی بوده دیگه ... پس رفته دنبال خوبی ها (البته تعبیر رفته دنبالش خیلی به جا نیست. بلکه بهتره بگیم خدا صفتهای خوب رو که خودش خلق کرده در ذاتش قرار داده ولی صفات متضاد با این خوبی ها رو هم که باز خودش خلق کرده در ذاتش قرار نداده)
در مورد این جمله که: پس خدا از اول هم همین خوبی رو میخواسته؟ باید عرض کنم که مگه میشه فرض کرد که خدا از اول نمیدونسته میخواد چیکاره بشه و بعد از اینکه دید، خوبی ها، خوب هستند به سمت داشتن اون صفات متمایل شده؟؟؟ معلومه که خدا از اول هم میخواسته که خوبی ها مطلق در ذاتش جمع باشه.
پیشفرضی که بهش اشاره کردین وجود داره ولی چیز غریبی نیست، بلکه همون شرط مطلق بودن صفات خیر و شر هستش.
فکر کنم این جمله ی پایینی من، به اختلاف نظرمون در این رابطه پایان بده:
از نظر من، اراده ی خدا مانند بسیاری از صفات خیر، جزءی از ذات خداست. اما ذات خدا رو که نمیشه درک کرد. ذات خدا خیلی بزرگتر و فراگیرتر از هر تعریفیه که بخوایم ازش بکنیم. ما ناچارا برای تعریف ذات خدا بایستی به سراغ صفات ذات خدا بریم و از اونها کمک بگیریم. تعریف ذات خدا بدون در نظر گرفتن صفاتش، عملا غیر ممکنه. بنابراین، بیراه نیست که بگوییم: ذات خدا همان جامع صفات خداست و مجموع همه ی صفات خدا، ذات او را تشکیل میدهند. بنابراین، نمیتوان اراده ی خدا رو به عناون یکی از صفات خدا، از ذاتش جدا کرد و گفت که (نقل قول شما) : پس چه جهان از اراده خداوند سرچشمه گرفته باشه ، چه نباشه ، در هر دو صورت مطمئنا از ذات خدا سرچشمه میگیره. این جمله به نظرم با توجه به این استدلال، تناقض داره، چون ممکن نیست که اراده ی خدا جزء ذاتش نباشه.
من هم منظور شما رو از تکیه به ذات خدا میفهمم ولی با توجه به نظر شخصیم که در بالا گفتم، اراده ی خدا چیزی مستقل از ذات خدا نیست و همچنین ذات خدا هم چیزی جز اراده ی او نیست. فکر کنم شما هم با من در این که نمیتوان ذات خدا رو بدون در نظر گرفتن صفاتش تعریف کرد، موافق باشین.
ضمنا مثال شما هم خیلی منطقی نبود. شاید هم من منظورتون رو از این مثال متوجه نشدم.
فرمایش شما قبول. من هم نمیگم که خدا سختی کشیده تا این نظام خلقت رو طراحی کرده. ولی سوال من هنوز پابرجاست که: چه لزومی به خلق موجوداتی هست که اونها باعث رنجش و ناراحتی خدا بشوند؟؟ (مثال امروزیش میشه این که چه مرضی وجود داره که آدم یه رباتی بسازه که حرفشو گوش نده؟) آیا خلق نکردن اونها برای خدا بهتر نبود؟؟ آیا این کار خدا، جز از سر لطف و عنایتی بوده که در حق اون مخلوقش روا داشته؟ و میخواسته حداقل یه فرصتی هر چند اندک برای اون مخلوق مهیا کنه؟؟؟
مثالتون یکمی ایراد داره، چرا که هیچ نویسنده ای بدون چشم داشت مادی (و یا به خاطر کسب شهرت) هیچ رمان خفنی رو نمینویسه. ولی خدا از خلقت ما و سایر مخلوقاتش، هیچ نفعی که نمیبره هیچ، همونطور که گفتم بسیاری از اون مخلوقاتش هم باعث ناراحتی اش میشن.
اگه این طوره پس باید قائل بشیم که خدا کاری بدون هدف و برنامه انجام داده که این یعنی کار عبث و بیهوده. این صفت هم مطمئنا جزء صفات شر و بد محسوب میشه که طبق استدلالات من در ذات خدا راه نداره. (حداقلش اینه که بگیم کار عبث و بیهوده کردن، با صفت حکمت که جزء صفات خیر و خوبی هستش و در ذات خدا وجود داره در تناقضه)
معیار و ملاک 100 درصد ما انسانها در تشخیص خیر و شر، میتونه رضای الهی و خشنودی خدا از انجام و به فعلیت رسوندن هر کدوم از اون صفات باشه. (البته فقط برای ما انسانها که به قول شما طبیعتمون نسبی گرائی رو اقتضا میکنه) البته من با این جمله که فرمودین حیات ما انسانها بسته به نسبی فکر کردنمون هست مخالفم.
----------------------
سعید جان! از همون اول یه کلمه مینوشتی: موافقم با هر چی محمد حسین بگه!
دیگه لازم نبود این معنا و مفهوم رو مدام تکرار کنی
از شما میخوام که اگه تمایل دارین وارد بحث بشین، مطالب رد و بدل شده بین بنده ی حقیر (و سراپا تقصیر) و حضرت استاد والا مقام جناب محمد حسین خان!! رو از ابتدا مطالعه بفرمایین تا خدای نکرده بحث خوبی که تا الان درگرفته به بیراهه نره
موفق باشین.
89/10/13