دریا کنار از صدف های تهی پوشیده است،
جویندگان مروارید، به کرانه های دیگر رفته اند.
پوچی جست و جو بر ماسه ها نقش است.
صدا نیست. دریا-پریان مدهوشند. آب از نفس افتاده است.
لحظه من در راه است!!!...
دریا کنار از صدف های تهی پوشیده است،
جویندگان مروارید، به کرانه های دیگر رفته اند.
پوچی جست و جو بر ماسه ها نقش است.
صدا نیست. دریا-پریان مدهوشند. آب از نفس افتاده است.
لحظه من در راه است!!!...
بايد قدم بزنم...
گاهي اوقات چيزي درون من مي رقصد و پاي کوبي مي کند
من روحم را حبس نکرده ام.
به اينکه انسان عجيبي هستم اعتراف مي کنم !
من خدا را در آغوش کشيده ام.
خدا زياد هم بزرگ نيست.
خدا در آغوش من جا مي شود،
شايد هم آغوش من خيلي بزرگ است.
خدا را که در آغوش مي کشم دچار لرز هاي مقطعي مي شوم .
تب مي کنم و هذيان مي گويم.
خدا پيشاني مرا مي بوسد و من از لذت اين بوسه دچار مستي مي شوم.
خدا يکبار به من گفت تو گناهکار مهرباني هستي.
و من خوب مي دانم که گناهان من چقدر غير قابل بخششند.
مي دانم زياد مهمان نخوام بود.
اين را نه از خود که پدر آسماني به من گفته است.
زمان مي گذرد.
هميشه سعي مي کنم خوب باشم و هميشه بد مي مانم.
بايد کمي قدم بزنم تا فکر کنم.
من براي اينکه براي کسي که دوستش دارم شعر بگويم هم بايد قدم بزنم .
مدتي هست که خيلي افسرده ام.
از اينکه چيزي مي نويسم احساس بدي به من دست مي دهد.
من روح خودم را معتاد به زنده بودن کرده ام.
و از اين متاسفم.
و بيشتر از اين تاسف مي خورم که روزهايي که سعي مي کردم مورچه هاي سياه را لگد نکنم
ناخواسته غنچه هاي بوته گلي را لگد مال کردم.
من اين روزها مدام هذيان مي گويم
آسمان براي من بنفش است .
بايد کمي قدم بزنم ......
من به آوار مي انديشم
و به تاراج وزش هاي سياه
و به نوري مشكوك
كه شبانگاهان در پنجره مي كاود
...
به نام خداي من
...
در دلم گل دادنت را هي نكن روياي خود
ريشه ات را توي قلبم كنده ام از جاي خود
بي خودي آن خاطراتي را كه خاكش كرده ام
نبش قبرش ميكني ، با زير چشمي هاي خود
با صداي پاي تو ديگر نميلرزد دلم ،
پنبه كردم توي گوش ساده لوحيهاي خود
تازه برگشته ، نخواه از من كه بيرونش كنم
بعد چندي كه نشسته عقل من در جاي خود
روزهاي برده داري ات سرآمد ، من يكي ...
دوست دارم نوكر خود باشم و آقاي خود،
طاقت مهمان ندارم ، بيخودي جا خوش نكن
تا تو را بيرون نكردم ، خود برو با پاي خود ...
سلام. فقط همین!
باز دیشب دل دیوانه ی من داشت با من سر جنگی که مپرس
گفتم ای دل به خدا می دهمت گوشمالی قشنگی که مپرس
اهل ده گر که بفهمند بد است می خورد نام به ننگی که مپرس
شهد عیش من و تو خواهد شد بعد از آن زهر و شرنگی که مپرس
دل من حرف به خرجش نرود شده دیوانه ی منگی که مپرس
می کشد آه به قسمی که مگو می کند گریه به رنگی که مپرس.![]()
__________________________________________________ ____
انم برای ادامه مشاعره :
هر که بر ما می رسد گوید که یارت یار نیست
بار عشقش را مکش چون بار عشقش بار نیست.![]()
گرچه گلچین نگذارد که گلی باز شود
تو بخوان مرغ چمن بلکه دلی باز شود!
__________________________________
ببخشید که مشاعره ای نمی شه من بیشتر شعر نوشتن رو دوست دارم!![]()
موفق باشید.![]()
ای مرغ آفتاب!
زندانی دیار شب جاودانی ام
یک روز از دریچه ی زندان من بتاب!
می خواستم به دامن این دشت چون درخت
بی وحست از تبر!
در دامن نسیم سحر غنچه وا کنم!
با دست های پر شده تا آسمان پاک
خورشید و خاک و آب و هوا را دعا کنم!
گنجشک ها به شاخه س من نغمه سر دهند
سر سبز و استوار
گل افشان و سر بلند
ای مرغ آفتاب!
زندانی دیار شب جاودانی ام
یک روز از دریچه ی زندان من بتاب!
می خواستم به دامن این دشت چون درخت
بی وحست از تبر!
در دامن نسیم سحر غنچه وا کنم!
با دست های پر شده تا آسمان پاک
خورشید و خاک و آب و هوا را دعا کنم!
گنجشک ها به شاخه س من نغمه سر دهند
سر سبز و استوار
گل افشان و سر بلند
این دشت خشک غمزده را با صفا کنم
ای مرغ آفتاب!
از صد هزار غنچه یکی نیز وا نشد
دست نسیم با تن من آشنا نشد
گنجشک ها دگر نگذشتند از این دیار
آن برگ های رنگین
افسرده در غبار
وین دشت خشک غمگین افسرده بی بهار
گنجشک پر شکسته ی باغ محبتم!
تا کی در این بیابان
سر زیر پر نهم
با خود مرا ببر به چمن زار های دور
شاید به یک درخت رسم
نغمه سر دهم
من بی قرار و تشنه ی پروازم
تا خود
کجا رسم به هم آوازم ...
اما...بگو کجاست
آن جا که زیر بال تتو در عالم وجود
یک دم به کام دل
بالی توان گشود
شعری توان سرود؟ای مرغ آفتاب!
از صد هزار غنچه یکی نیز وا نشد
دست نسیم با تن من آشنا نشد
گنجشک ها دگر نگذشتند از این دیار
آن برگ های رنگین
افسرده در غبار
وین دشت خشک غمگین افسرده بی بهار
گنجشک پر شکسته ی باغ محبتم!
تا کی در این بیابان
سر زیر پر نهم
با خود مرا ببر به چمن زار های دور
شاید به یک درخت رسم
نغمه سر دهم
من بی قرار و تشنه ی پروازم
تا خود
کجا رسم به هم آوازم ...
اما...بگو کجاست
آن جا که زیر بال تتو در عالم وجود
یک دم به کام دل
بالی توان گشود
شعری توان سرود؟!![]()
دوست عزيز سلام
بهتره رعايت كنيد
واگر هم خواستيد كه شعر كامل بنويسيد
سعي كنيد كه حرف اولش با حرف اخر شعر قبلي بخونه ( مشاعره )
موفق باشيد ...
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــ
دل بی طاقت من دیگه آروم نداره
عاشق رسیدنه باز منو جا می ذاره
می ره تا نگاه تو دل به دریا می زنه
می گه از فاصله ها بغض عشقو می شکنه
می گه دریا هر چی هست بی تو دلگیره برام
کاش می شد هر جا می ری پا به پای تو بیام
میگه دریا هر چی هست بی تو دلگیره برام
کاش می شد هرجا می ری پا به پای تو بیام
دل من می گه هنوز می شه باورم کنی
می تونی مثل غزل منو ازبرم کنی
می گه تنهایی من پره از صدای تو
با یه دنیا دل خوشی زنده ام برای تو
دل بی طاقت من دیگه آروم نداره
عاشق رسیدنه باز منو جا می ذاره
می ره تا نگاه تو دل به دریا می زنه
می گه از فاصله ها بغض عشقو می شکنه
می گه دریا هر چی هست بی تو دلگیره برام
کاش می شد هر جا میری پا به پای تو بیام
می گه دریا هر چی هست بی تو دلگیره برام
کاش می شد هر جا می ری پا به پای تو بیام
دل من می گه هنوز میشه باورم کنی
می تونی مثل غزل منو از برم کنی
می گه تنهایی من پره از صدای تو
با یه دنیا دل خوشی زنده ام برای تو
...
سايه عزيز اگر ممكن چندتا شعر براي من از شعراي خارجي بگذاريد ممنون
سلام
و حدس میزنم شبی مرا جواب میکنی
و قصر کوچک دل مرا خراب میکنی
سر قرار عاشقی همیشه دیر کرده ای
ولی برای رفتنت عجب شتاب میکنی
من از کنار پنجره تو را نگاه میکنم
و تو به نام دیگری مرا خطاب میکنی
چه ساده در ازای یک نگاه پاک و ماندنی
هزار مرتبه مرا زه خجالت اب میکنی
به خاطر تو من همیشه با همه غریبه ام
تو کمتر از غریبه ای مرا حساب میکنی
...
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)