اگر باطل را نمی توان ساقط کرد می توان رسوا ساخت
اگر حق را نمی توان استقرار بخشید می توان اثبات کرد طرح کرد و
به زمان شناساند و زنده نگه داشت
اگر باطل را نمی توان ساقط کرد می توان رسوا ساخت
اگر حق را نمی توان استقرار بخشید می توان اثبات کرد طرح کرد و
به زمان شناساند و زنده نگه داشت
در بیکرانه زندگیــــــــــ
دو چیز افسونم کرد :
آبـــــی آسمـــــان
که می بینم و میدانم نیست...
و
خــــــدایی
که نمی بینم و میدانم که هست...
دوست دارم در خیابان با کفشهایم راه بروم وبه خدا فکر کنم
تا اینکه در مسجد بنشینم و به کفشهایم فکر کنم.
دکتر شریعتی
مَجهول مآنــدَن,
رنج بزرگــ آدمي استـــــ.
يكــ روح ـهَر چـِ زيباتر استــــ ــ و هر چــِ دآراتر است ,
بــِ آشنا نيآزمنــد تر اسـتــ ..
قرآن! من شرمنده توام
قرآن! من شرمندهي توام اگر از تو آواز مرگي ساختهام که هر وقت در کوچهمان آوازت بلند ميشود همه از هم ميپرسند ” چه کس مرده است؟
...” چه غفلت بزرگي که مي پنداريم خدا ترا براي مردگان ما نازل کرده است.
...
قرآن! من شرمندهي توام اگر تو را از يک نسخه عملي به يک افسانه موزه نشين مبدل کردهام.
يکي ذوق ميکند که تو را بر روي برنج نوشته، يکي ذوق ميکند که تو را فرش کرده، يکي ذوق ميکند که تو را با طلا نوشته، يکي به خود ميبالد که تو را در کوچکترين قطع ممکن منتشر کرده و … آيا واقعا خدا تو را فرستاده تا موزه سازي کنيم؟
قرآن! من شرمندهي توام اگر حتي آنان که تو را مي خوانند و ترا مي شنوند، آن چنان به پايت مينشينند که خلايق به پاي موسيقيهاي روزمره مينشينند.
اگر چند آيه از تو را به يک نفس بخوانند مستمعين فرياد مي زنند ” احسنت …! ” گويي مسابقه نفس است … قرآن! من شرمندهي توام اگر به يک فستيوال مبدل شدهاي.
حفظ کردن تو با شماره صفحه، خواندن تو آز آخر به اول، يک معرفت است يا يک رکورد گيري؟ اي کاش آنان که تو را حفظ کردهاند، حفظ کني، تا اين چنين تو را اسباب مسابقات هوش نکنند.
خوشا به حال هر کسي که دلش رحلي است براي تو.
باشد که انديشه کنيم انشا الله
خدا همان است که ما می خواهیم کاش ما هم همانی بودیم که خدا می خواست.
اگـر قــادر نیستی خــــود را بالا ببری هماننـــد سیبــــــ ـــ باش
تا بـا افتادنتـــ اندیشـــهای را بالا ببــری..
خدایا:
مگذار کـه :
ایمانم به اسلام و عشقم به خاندان پیامبر ، مرا با کسبه
دین ، یا حَمَله تعصب ، و عَمَله ارتجاع هم آواز کند .
که آزادی ام اسیر پسندِ عوام گردد .
که «دینم» در پس «وجهه دینی» ام دفن شود ، که عوام زدگی
مرا مقلّد تقلید کنندگانم سازد .
که آن چه را «حق می دانم» به خاطر آن که «بد می دانند»
کتمان کنم .
خدایا می دانم که اسلامِ پیامبرِ تو با « نه » آغاز شد و
تشیع دوست تو نیز با « نه » آغاز شد .
مرا ای فرستنده محمد و ای دوستدار علی ! به« اسلام آری » و
به « تشیع آری » کافر گردان .![]()
زندگی کوچک تر از آن بود که مرا برنجاند، و زشت تر از آن که دلم بر آن بلرزد![]()
دوستت دارمها را نگه میداری برای روز مبادا،
دلم تنگ شدهها را، عاشقتمها را…
این جملهها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی!
باید آدمش پیدا شود!
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!
سِنت که بالا میرود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکردهای و روی هم تلنبار شدهاند!
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمیتوانی با خودت بِکشیاش…
شروع میکنی به خرج کردنشان!
توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی
توی رقص اگر پابهپایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد
در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خندهات انداخت و اگر منظرههای قشنگ را نشانت داد
برای یکی یک دوستت دارم خرج میکنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ میشود خرج میکنی! یک چقدر زیبایی یک با من میمانی؟
بعد میبینی آدمها فاصله میگیرند متهمت میکنند به هیزی… به مخزدن به اعتماد آدمها!
سواستفاده کردن به پیری و معرکهگیری…
اما بگذار به سن تو برسند!
بگذار صندوقچهشان لبریز شود آنوقت حال امروز تو را میفهمند بدون اینکه تو را به یاد بیاورند
غریب است دوست داشتن.
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...
وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...
و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازیش میگیریم هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر، هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر.
تقصیر از ما نیست؛
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند
دکتر شریعتی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)