ثمره ی عمر آدمی یک نفس است و آن نفس از برای یک هم نفس است.گر نفسی با نفسی هم نفس است آن یک نفس از برای عمری بس است.
ثمره ی عمر آدمی یک نفس است و آن نفس از برای یک هم نفس است.گر نفسی با نفسی هم نفس است آن یک نفس از برای عمری بس است.
کاش آسمان حرف کویر را می فهمید و اشک خود را نثار گونه های خشک او می کرد...
کاش در قاموس غصه ها معنای سنگین لبخند گم نمی شد...
کاش قلب هامان آنقدر خالص بود که دعاها قبل از پایین آمدن دست ها مستجاب می شد...
کاش واژه صداقت آنقدر با لب ها صمیمی بود که دیگر برای بیان کردنش نیازی به شهامت نبود...
و کاش مرگ معنی عاطفه را می فهمید.
در پناه نیلوفرانه ای از عشق عاشق بمانید
حرفهايم را؟ نمي دانم تو مي بيني نگاه بي صدايم را كه مي گويد: "بدون مهرباني هاي بي حدّت... بدون عشق تو، هيچم....!"
جایی در این سرزمین که محل تلاقی زمین و آسمان است. جایی آنقدر بلند، که حتی ابرها نیز دستشان بدانجا نمی رسد و بارانی نمی بارانند. جایی که زیر یک بالش، جنگلی انبوه است و زیر بال دیگرش کوهستان. جایی که دوست داری روی ابرهای پُر پشتش بپری و همچون گهواره ای نرم و راحت، خود را یله کنی بر سفیدی اش.
می دونی چه زجری داره تنهایی رو با تموم وجود حس کنی، اما جرات نداشته باشی درهای زندگیت رو روی یه لبخند جدید باز کنی؟ می دونی با من چیکار کردی؟ می فهمی؟
منُ یه قلب داغون، منُ چشمای گریون...! من ِ عاشق توی قلبت بودم! دو روزی مهمونِ منُ هوای ابریِ منُ بارونِ پائیز منُ... روزای بی تو یه قصه ی غم انگیز...!
ومن ایمان دارم که تو همان چیز بزرگ و عزیزی و از هوای بودن توست که نفس میکشم...
وبگذار آنقدر از تو پر شوم که دیگر جایی برای خودم نماند...
قلب پر تپش ام را حس کن که برای رسیدن به تو چه نامنظم در سینه ام در تقلاست ...
چشمهای غمگینم را ببین که پیوسته برای دیدنت عاشقانه در انتظار است ...
گاهی وقت ها که به دلم سرک میکشم فقط تویی و تو......
به بهانه ات زنده ام و بس...
آسان می توانی فراموش کنی..
چه آسانتر میتوانی از معبر خاطرات عبور کنی..
تو خوب به این مثل توجه کردی که
سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش
و تو همه چیز را آسان گرفتی
آسان رفتی و فراموش کردی
و من باز هم هیچ گله ای ندارم.
Last edited by Ghorbat22; 30-09-2008 at 20:49.
شمعی بودم که با نگاهت روشنم کردی و با لبخندهایت شعله ورم ساختی با زخم زبانهایت سوزاندی مرا و افسوس که من خاکستری بیش نیستم حال من شمع سوخته ایم که رهایم کردی و حال می بینم تو را که شمعی دیگر شعله ور ساختی!!!
این روزها دلم ،
دلم برای تو و همه ی آمدنی ها که با تو آمدند ...
سبُـک نیست اگر بنویسم " تنگ شده است ... "
؟
نگران نیستم .
کسی که نمی بیند اینجا ،
کسی که این همه همهمه ی صداها و آواهای این بی درو پیکر را نمی شنود .
پس تو لااقل این لب ورچیده ها را خوب بشنو .
دلم برای تو و همه ی آمدنی ها که با تو آمدند ، تنگ شده است ...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)