ما دل ز غم تو خسته داريم اي دوست
از غيره تو ديده بسته داريم اي دوست
گفتي كه به دل شكستگان نزديكيم
ما نيز دل شكسته داريم اي دوست
ما دل ز غم تو خسته داريم اي دوست
از غيره تو ديده بسته داريم اي دوست
گفتي كه به دل شكستگان نزديكيم
ما نيز دل شكسته داريم اي دوست
تک و تنها ماندم
من با مردم شهر
من با مشد اسمال
قهوه چی گذر مدرسه مان
درد خود را زین پس
با چه کس گویم باز ؟
نان و انگورم را
با که تقسیم کنم ؟
دور از شانه دوست
در کجا افشانم
اشک چشمان پر آوزم را ؟
آخر چه بود اين لحظه هاي شاد و غمگين
در گوش جانم هاتفي گفت
اي مرد غافل
عمر تو بودم
با سرعت برق
بر باد رفتم
مادرم غمگین بود
اشک در خانه ی ما تسکین بود
جغد شومی گویی پشت درساکن شد
عطر یاس و شبو در فضا قایم شد
چه سکوتِ تلخی
چه غروب سرخی
چو نسیمی رفتی
صورتت زیبا بود و دلت نورانی
دست هایت سخت دیده ات عرفانی
غنچه ی سیمایت باز می شد گه گاه ساکت و طوفانی کلبه ای تو ساختی بر فراز ایمان
در شگفتم حال
با غروب سرخت کلبه ام شد ویران
بلبلان می خوانند
بلبلان گریانند
گل زیبا پژمرد
بلبلان می دانند
بی تو دنیا خار است
فصل زرد سرماست
جایت اینجا خالی ست
مُرد اینجاگرما.
اي دلبر عيسي نفس ترسايي
خواهم به برم شبي تو بي ترسايي
گه پاک کني به آستين چشم ترم
گه بر لب خشک من لب ترسايي
تا در ميکده باز است نيازي بکنيم روي خاک به مي آلوده نمازي بکنيم
مرا زيبا پرستي داده عشقو زاده هستي
رنج هستي برده از يادم
ندارم ترسي از غم تا كه هر دم
ميرسد عشقت به فريادم
ميتوني مشت منو وا بكني...
من و پيش همه رسوا بكني..
ميتوني همره اين قطره اشك..
دامانم رو مثل دريا بكني..
اما مشكل بتوني عشقم رو حاشا بكني...
ديگه مشكل مثل من ياري تو پيدا بكني...
ميتوني قهر بكني و ناز بكني...
از نو اون حرفها رو آغاز بكني..
ميتوني قلبم رو آتش بزني..
با دلم غمها رو دمساز بكني...
اما مشكل بتوني......
يا حق.....![]()
يادش به خير باد
يك روز آمدي در كوچههاي دل
آن روز از نگاه تو بر لب رسيد جان
قلبم به دست تو هي ايستاد و زد
دل با خيال تو هر روز زنده بود
اما تو بي خيال
بيهوده پرسه زدي در نهان من
حالا تو رفتهاي و در دل من رد پاي توست
باز است در به روي تو ، برگرد جان من
نه تو می مانی,نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند.
...
درنظر بازي ما بي خبران حيرانند ----------------- من چنينــم كه نمودم دگر ايشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولي ------------------ عشق داند كه در اين دايره سرگردانند
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)