مرغ مسکین! زندگی زیباست
خورد و خفتی نیست بی مقصود
می توان هر گونه کشتی راند بر دریا
می توان مستانه در مهتاب با یاری بلم بر خلوت آرام دریا راند
می توان زیر نگاه ماه، با آواز قایقران سه تاری زد لبی بوسید
مرغ مسکین! زندگی زیباست
خورد و خفتی نیست بی مقصود
می توان هر گونه کشتی راند بر دریا
می توان مستانه در مهتاب با یاری بلم بر خلوت آرام دریا راند
می توان زیر نگاه ماه، با آواز قایقران سه تاری زد لبی بوسید
سلام. نظر شما براي خودتون كاملا محترمه ؛ ولي من اصلا براش ارزشي قايل نيستم.. اُون چيزي كه تو ذهن
خودم هستو مرور مي كنم..
دوست من اي كاش مي دونستي شعر هاي كه من تو بخش ادبيات فورم ميارم براي چه كسي و از كجا داره
روايت ميشه..!
اگه فكر اين بودم كه پست ها زياد باشه ( فكر ابلهانه اي مي تونه باشه ) روزي چندين پست ميدادم.. شما مي
تونين آرشيو پست هاي منو تو بخش ادبيات مرور كنين..
كمي ذلال باشيم بد نيست.. باور كنيد دنيا قد قوطي كبريت نيست..!
راحت باش ماي ديِر فرند..!
سفید شد
موهایی که
برای برگشتنت آراسته بودم..
یک چشم من از درد جدایی بگریست * چشم دگرم بخیل بود و نگریست
چون روز وصال شد، من او را بستم * گفتم نگریستی و نباید نگریست !
نگاهی کردی و از خود نگرانم کردی
نگران ،پیش نگاه دگرانم کردی
من نظر باز نبودم، تو به یک چشم زدن
در چراگاه نظر، چشم چرانم کردی
Last edited by 0511; 04-10-2010 at 02:52.
سلام
ببخشید من این شعر رو تا همین قدر بلدم.کسی بلده کاملش رو بهم بده؟کسی میدونه ماله کیه؟کسی خوندش؟
بعد اون گریه نکن
زاری بیثمر است
اااااااا ایییییییی
زندگی جونوم
همچون گذر است
پیوند تو با اون بعد از این سفر است
کوله بار من آهنگ سفر کن
هر چه در دنیاست بگذرو گذر کن
قصه تموم نشد آوازی دگر است
پاییز تنها...
Last edited by reza_p2009; 04-10-2010 at 15:41.
گفتی: برو گفتم : به چشم
این بود کلام آخرین
گفتی:خدا حافظ تو
گفتم:همین !!؟ گفتی : همین
گریه نکردم پیش تو
با اینکه پرپر میزدم
با خون دل از پیش تو
رفتم وباز نیومَدَم
بازی عشق تو رو جانانه باختم
مثل بازندۀ خوب مردانه باختم
همۀ ثروت من تحفۀ درویش
نفسم بود که به تو شاهانه باختم
لبخند آخرین من
دروغ معصومانه بود
برای پنهان کردن
داغ دل دیوانه بود
من مات مات از بازی
شطرنج عشق می آمدم
شاه مهرۀ عشق رفته بود
من لاف بردن میزدم
قلعۀ دل اسب غرور
لشکر تار و مار عشق
دادم به ناز ُرخ تو
این همه یادگار عشق
گفتم ببرهرچی که هست
رغیب جَلدِ چیرهِ دست
گفتی : تو مغروری هنوز
با فتح این همه شکست
بازی عشق تورا جانانه باختم
مثل بازندۀ خوب مردانه باختم
همۀ ثروت من تحفۀ درویش
نَفَسم بودکه به توشاهانه باختم
شاه مهره دل رفته بود من لاف بردن میزدم
رنگین کمان متولد نمیشد
اگر
باران و آفتاب
متحد نمیشدند
.
.
.
من و تو
پر تضاد تر از آن دو نیستیم!
سالها پرسیدم از خود کیستم؟
آتشم؟ شورم؟ شرارم؟ چیستم؟
دیدمش امروز و دانستم کنون!
او به جز من، من به جز او نیستم!
تو را به ياد آن روز...... تو را به گلبرگ هاي خشک آن رز خشکيده....... تو را به روز اول بار ديدنت.........تو را به اولين نگاه عاشقانه....... تو را به ياد بارون روز نيامدنت..... تو را به تنهايي روز رفتنت....... تو را به بوي بارون روز برگشتنت....... تنهايم مگذار ديگر
نگاه میکنم از غم بهغم که بیشتر است
به خیسیه چمدانی که عازم سفر است
من از نگاه کلاغی که رفت، فهمیدم
که سرنوشت درختان باغمان تبر است
به کودکانهترین خوابهای توی تنات
به عشقبازی من با ادامهی بدنات
به هر رگی که زدی و زدم به حسّ جنون
به بچّهای که توام! در میان جاری خون
به آخرین فریادی که توی حنجره است
صدای پای تگرگی که پشت پنجره است
به خواب رفتن تو روی تخت یک نفره
به خوردن ِ دمپایی بر آخرین حشره
به «هرگز»ات که سؤالی شد و نوشت: «کدام؟»
به دستهای تو در آخرین تشنّجهام
به گریه کردن یک مرد آنور ِ گوشی
به شعر خواندن ِ تا صبح بی همآغوشی
به بوسههای تو در خواب احتمالی من
به فیلمهای ندیده، به مبل خالی من
به لذّت رؤیایت که بر تن ِ کفیام…
به خستگی تو از حرفهای فلسفیام
به گریه در وسط ِ شعرهایی از «سعدی»
به چای خوردن تو پیش آدم بعدی
قسم به اینهمه که در سَرم مُدام شده
قسم به من! به همین شاعر تمام شده
قسم به این شب و این شعرهای خط خطیام
دوباره برمیگردم به شهر لعنتیام
به بحث علمی بی مزّهام در ِ گوشات
دوباره برمیگردم به امن ِ آغوشات
به آخرین رؤیامان، به قبل کابوس ِ …
دوباره برمیگردم، به آخرین بوسه
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)