همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهي
به پيام اشنايان بنوازد آشنا را
چه قيامت است جانا كه به عاشقان نمودي
دل و جان فداي رويت بنما عذار مارا
به خدا كه جرعه اي ده تو به حافظ سحر خيز
كه دعاي صبحگاهي اثري كند شمارا
همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهي
به پيام اشنايان بنوازد آشنا را
چه قيامت است جانا كه به عاشقان نمودي
دل و جان فداي رويت بنما عذار مارا
به خدا كه جرعه اي ده تو به حافظ سحر خيز
كه دعاي صبحگاهي اثري كند شمارا
از بس نوشتم آخرش آروم و بي خبر ، رفت
نمي دونم همين جاهاس يا عاقبت سفر رفت
يه چيزي رو خوب مي دونم اينكه تمام شعرام
پاي چشاي روشنش بي بدرقه ، هدر رفت
تو گفتي,حسابت من نباشم پاك پاكنوشته شده توسط magmagf
تو گفتي بلدي عاشق بموني نگفتي كه ميخواي دل بسوزوني
همه حرفهات دروغ بود واسه خنده...چشات ميگفت دلت جاي ديگه بنده
حالام ميخوام بري و پيشم نموني..مارو سياه نكن با خوش زبوني!
يا حق.....![]()
يادمان باشد از امروز خطايي نکنيم
گر چه در خويش شکستيم صدايي نکنيم
يادمان باشد اگر خاطر مان تنها ماند
طلب عشق ز هر بي سرپايي نکنيم
منم كه ديده به ديدار دوست كردم باز
چه شكر گويمت اي كار ساز بنده نواز
نيازمند بلا گو رخ از غبار مشوي
كه كيمياي مرادست خاك كوي نياز
ز مشكلات طريقت عنان متاب اي دل
كه مرد راه نينديشد از نشيب و فراز
طهارت ارنه به خون جگر كند عاشق
به قول مفتي عشقش درست نيست نماز
در اين مقام مجازي به جز پياله مگير
در اين سراچه ي بازيچه غير عشق مباز
به نيم بوسه دعايي بخر ز اهل دلي
كه كيد دشمنت از جان و جسم دارد باز
فكند زمزمه ي عشق در حجاز و عراق
نواي بانگ غزلهاي حافظ شيراز
زمين ادامه ي دستي ست که به گندم ميرسد
زمين ادامه ي عشق است که سرخ ترين پيرهن را بر تن دارد
و من ادامه ي زيبا ترين ترانه هاي ترس خورده ي بابا بزرگ
به ترکه ي ناظم و درد بلند جريمه
به وحشت سود و زيان تاجر زنگ حساب
به کوچه هاي خشک آب شاهي و يخ بر خر
سکوت ماندگار پدر
و فرفره هاي بي باد مي رسم ...
چه کسي آيا سه ماه تعطيلي ده سالگي ام را
از تخم مرغ فروش و تاجر بازار امتحان حساب باز پس ميگيرد جز من ؟
که از زمين تو مي رويم ...
زمين ادامه ي يک شعر است که عشق را ادامه ي شبنم ميداند
و سرخ ترين شال را براي شانه هاي فقيرت ميبافد
در سرخباد سرود و سپيده ...
زمين ادامه ي يک ريشه است تا هميشه ي بيشه
زمين ادامه ي يک سفره است
که گرده ي نان را به گرده گرفته است ...
صحرا به انفجار تر باران ايمان دارد ...
چشم بادامي من زمين ادامه ي يک " گنبد " ستاره است
و دشمن ادامه ي شهرزاد هزار و يکشبه ي خواب است
زمين اما به گندم ميرسد ...
زمين به سفره ي مردم ميرسد
...
در بازی چوگان تو گوی دلم حیران تو
افتاده در میدان تو هر دم به یک سو گوی ما
رام کمند مو ی تو گم در خم ابروی تو
در یوزه ام در کوی تو شاها نظر کن سوی ما
گر در رهت ا فتا د ه ام من عاشق آ ز ا د ه ا م
من ساغرم من باده ام ای ساقی مه روی ما
این پرنده مهاجر
همیشه عاشق پرواز
حالا با بالی شکسته
میخونه چه غمگین آواز
توی یک هجرت جمعی
دست بیرحمه صیاد
اونو از جفتش جدا کرد
با تنهایی آشنا کرد
نجوای دو جفت عاشق
روی شاخه های تنها
شعری عاشقانه بود
صدای قشنگ بالش
تو فضای بی کرانه
بهترین ترانه بود
حالا تنها حالا خسته
با دلی از غم شکسته
بی صدا تر از همیشه
با خودش تنها نشسته
با صدای غم گرفتش
شعر تنهایی میخونه
سوز غمگین صداشو
اونی که تنهاست میدونه
...
هزار دل اينجاست
هزار لب همه لبريز بوسه و لبخند
هزار چشم به راه تو مانده دلواپس
درون ديده ام ای مهربان ترين همراه
هزار چشم كه مشتاق بر تو می نگرد
پر از ترانه ی پيوند
و با تو می گويد:
بيا به پا خيزيم
و كوله بار ببنديم همدل و همراه
به شهر عشق هماهنگ رهسپار شويم
و بگذريم از اين ورطه ی هميشه سياه.
شب است و خسته دلان بر كرانه ی تشويش
به سوی صبح دمان پيش می روند آرام
شب است و غمزدگان غرق در ملالت خويش
لبالب اند از آوازهای نا فرجام...
من بودم
آنكه
تار میتنید.
دلم از شوق پریدن میتپید
و چشمانم
كمكم
در زیر پرده سپید
خاك میشد.
بهار كه آمد،
پیلهای بودم
كه پروانه نشد.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)