دل دیر باورم باور نکردی...که آخر بی کس و تنها میمونی
ای دل,ای جان..برو فکر دیگ کن...یاد یاران برو از سر بدر کن
یا حق.....![]()
دل دیر باورم باور نکردی...که آخر بی کس و تنها میمونی
ای دل,ای جان..برو فکر دیگ کن...یاد یاران برو از سر بدر کن
یا حق.....![]()
نشان يار سفر كرده از كه پرسم باز
كه هر چه گفت بريد صبا پريشان گفت
فغان كه آن مه نا مهربان مهر گسل
به ترك صحبت ياران خود چه آسان گفت
من و مقام رضا بعد از اين و شكر قريب
كه دل به درد تو خو كرد و ترك درمان گفت
غم كهن به مي سالخورده دفع كنيد
كه تخم خوشدلي اينست پير دهقان گفت
گره به باد مزن گرچه بر مراد رود
كه اين سخن به مثل باد با سليمان گفت
...
تیرم تیرم...آخ جون...میخوام برم ..آخ جون...بیا جلو آخ جون...تو باغ نو..آخ جون..نوشته شده توسط Dianella
عدس پلو...آخ جون...بخور و برو..آخ جون...
داش داش..داش داش..داشم من...نعشه خش خاشم من..
تو چمنها آبپاشم من...عاشق دنبکم من...صیاد اردکم من..وای وای وای...
مامانم حات چطوره...حال و احوالت چطوره..جون من مالت چطوره..مال امسالت چطوره...
تو که همچین نبودی مامان چرا دیر اومدی...تو که غمگین نبودی از عمر خو سی نبودی وای وای وای...
تیرم تیرم...آخ جون...میخوام برم ..آخ جون...بیا جلو آخ جون..نرو نرو آخ جون...
تو 5 دری آخ جون....قر کمری آخ جون...
شراب میخوای یاا..کباب میخوام یاا..
عجب دنیای وا نفسایی ها آدم چی چی بگه نیمدونه وا...
(این که گفتم یه شعر قدیمی هست..من خیلی باهاش حال میکنم..خوراک بساط هست!!!!)
(اینم لینکش..... [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] آهنگ هم تیروم تیروم هست از جمال وفایی!!!)
ظهر بود.
ابتدای خدا بود.
ریگ زار عفیف
گوش می کرد،
حرف های اساطیری آب را می شنید.
آب مثل نگاهی به ابعاد ادراک.
لکلک
مثل یک اتفاق سفید
بر لب برکه بود.
حجم مرغوب خود را
در تماشای تجرد می شست.
چشم
وارد فرصت آب می شد.
طعم پاک اشارات
روی ذوق نمک زار از یاد می رفت.
باغ سبز تقرب
تا کجای کویر
صورت ناب یک خواب شیرین؟
ای شبیه
مکث زیبا
در حریم علف های قربت!
در چه سمت تماشا
هیچ خوشرنگ
سایه خواهد زد؟
کی
انسان
مثل آواز ایثار
در کلام فضا کشف خواهد شد؟
ای شروع لطیف!
جای الفاظ مجذوب، خالی!
...
يادم تو را فراموش...رو دست زدي به قلبم...لحظه اين جداييي ديí وقتش كم كم...
چه زود فراموشت شد..عهد روزهاي پاييز...گفتي فقط با من باش..تو دنيا غم انگيز..
دادي بهم يادگار..پلاك بي قراري...قسم خوردي به جز من...كسي رو دوست نداري...
ياد عاشقت يه روز از روزها كه من پيشت نبودم..دلت رو از رو هوس باختي و من يادت نبودم...
يا حق.....![]()
خسته از هرچه خستگيست سحر
به نگاهت پناه بردم باز
آخرين نامه جنونم را
به هواي گناه بردم باز
در هوايي که بي تو مي لرزيد
روي ديوار طرحي از تو نشست
شيشه هاي عطش تکاني خورد
به سراب نگاه تو بشکست
در همان گرگ و ميش دستانت
پر از عطر ياسها بودند
سايه هاي جنون ولي بيدار
خيره بر سايه هاي ما بودند
سايه دستهاي عاشق تو
دست سرد مرا به مهر فشرد
در نگاهم نگاهت آراميد
خستگي هرچه بود با خود برد
من سرم را گذاشتم آرام
روي پهناي دشت بازويت
باز هم مست از صدات شدم
باز خوردم فريب جادويت
در فضاي سکوت سرد اتاق
شعرهاي تو حرم آتش داشت
دستهايت چه عاشقانه و گرم
لرزش از دستهام برمي داشت
تازه گرم وجود هم بوديم
که تلنگر به شيشه زد خورشيد
صبح اين جاده جداييها
معني عشق را نمي فهميد
به نخستين نگاهي از خورشيد
روي ديوار محو گشتي زود
تو نبودي ولي فضاي اتاق
پر از عطر ياس وحشي بود...
در اين زمانه بي هياهوي لاا پرست....خوشا به حال كلاغهاي قيل و قال پرست.
چگونه شرح دهم لحظه لحظه خود را..براي اين همه ناباور خيال پرست.
به شب نشيني خرچنگهاي مردابي...چگونه رقص كند ماهي زلال پرست.
رسيده ها چه نجيب و نچيده ميافتند به پاي هرز علفهاي باغ كال پرست....
يا حق.....![]()
تو مگو همه بجنگند وز صلح من چه آيد
تو يكي نه اي هزاري تو چراغ خود بر افروز
زندگي ذره ذره مي كاهد،
خشك و پژمرده مي كند چون برگ،
مرگ ناگاه مي برد چون باد،
زندگي كرده دشمني، يا مرگ؟
گفته بودم اغلب اين جا آخر خط است
هم چنين بايد بگويم نيز
در بسي از قصه ها شايد
نقطه عطفي است . يا يك فصل نادلخواه
بيش تر اما چو من مسكين اسيران را
نقطه پايان افسانه است
آه !
بعد هم ديگر سخن كوتاه !
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)